تبیان، دستیار زندگی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ‏کس نبود. یک روز یک سفینه در آسمان می‏چرخید که زمین را دید. سفینه، از سیاره یخی می‏آمد. جایی که نه سبزه داشت و نه دریا. زمین روشن بود. زیبا بود. سفینه کمی دور زمین چرخید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیاره عجیب غریب سرد و تاریک
سفینه

یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ‏کس نبود.

یک روز یک سفینه در آسمان می‏چرخید که زمین را دید. سفینه، از سیاره یخی  می‏آمد. جایی که نه سبزه داشت و نه دریا. زمین روشن بود. زیبا بود. سفینه کمی دور زمین چرخید. همین موقع گرمای خورشید را احساس کرد. به طرف خورشید رفت. او هیچ‏وقت نزدیک سیاره یخی، خورشید ندیده بود. خورشید گرم و پر نور بود. سیاره یخی همیشه سرد و تاریک بود. سفینه تصمیم گرفت خورشید را با خودش ببرد و نزدیک سیاره یخی بگذارد، این‏طوری سیاره یخی، هم گرم می‏شد، هم روشن.

سفینه یک تور فضایی را بر سر خورشید انداخت و خورشید را با خودش کشید و برد به طرف سیاره یخی. خورشید توی تور فضایی تاب می‏خورد و در آسمان بالا و پایین می‏رفت و دنبال سفینه کشیده می‏شد. کمی بعد سفینه و خورشید به سیاره یخی رسیدند. سفینه، تور فضایی را رها کرد و خورشید به سیاره یخی سلام کرد. هنوز چند لحظه نگذشته بود که سیاره یخی شر شر آب شد و قطره قطره چکیده در آسمان.

سفینه که خیلی ترسیده بود با عجله به طرف خورشید رفت. تور فضایی را بر سر خورشید انداخت و او را دوباره به طرف زمین برد. اگر سفینه کمی دیرتر خورشید را از سیاره یخی دور می‏کرد، چیزی از سیاره یخی باقی نمی‏ماند. خورشید دوباره توی تور فضایی تاب خورد و تاب خورد و برگشت پیش زمین با دیدن خورشید دوباره روشن شد. دوباره گرم شد و چرخید و چرخید.

سفینه با سرعت به طرف سیاره یخی برگشت و دیگر هیچ وقت به سراغ خورشید نیامد. خورشید هم هیچ وقت این سفر عجیب را فراموش نکرد!

دوست خردسالان

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

***************************************

مطالب مرتبط

هزارتا بچه گوزن از آسمون میآید

خرگوشی که می‏خواست عجیب باشد

موش می خوری یا آبگوشت؟!

بابایی مثل شیشه

روباه مکار و بز کوهی

شکارچی های ترسو

زبان حبابی

دارا و ندار

سنجاق قفلی نگران

خرس قرمز شکمو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.