خون خدا
محرم در آینه شعر معاصر فارسی
شعری از علیرضا قزوه درباره امام حسین(ع)
خبرگزاری فارس: علیرضا قزوه غزلی را با نام «خون خدا» در رثای سومین امام شیعیان جهان سروده است.
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم |
به هر جایی كه رو كردم فقط روی تو را دیدم |
تو را در مثنوی، در نی، تو را در های و هو، در هی |
تو را در بند بند نالههای بیصدا دیدم |
تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی |
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم |
دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگیهایم |
تب شعر و غزل گل كرد و شور نینوا دیدم |
شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر |
شكستم در خودم از بس كه باران بلا دیدم |
صدایت كردم و آیینهها تابید در چشمم |
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم |
نگاهم كردی و باران یك ریز غزل آمد |
نگاهت كردم و رنگین كمانی از خدا دیدم |
تو را در شمعها، قندیلها، در عود، در اسپند |
دلم را پَرزنان در حلقه پروانهها دیدم |
تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا |
تو را در واژههای سبز رنگ ربنا دیدم |
تو را در آبشار وحی جبرائیل و میكائیل |
تو را یك ظهر زخمی در زمین كربلا دیدم |
تو را دیدم كه میچرخید گردت خانه كعبه |
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما دیدم |
شبیه سایه تو كعبه دنبالت به راه افتاد |
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم |
شب تنهای عاشورا و اشباحی كه گم گشتند |
تو را در آن شب تاریك، «مصباح الهدی» دیدم |
در اوج كبر و در اوج ریای شام ـ ای كعبه ـ |
تو را هم شانه و هم شان كوی كبریا دیدم |
دمی كه اسبها بر پیكر تو تاخت آوردند |
تو را ای بیكفن، در كسوت آل عبا دیدم |
دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س) |
تو را محكمترین تفسیر راز «انّما» دیدم |
هجوم نیزهها بود و قنوت مهربان تو |
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم |
تو را دیدم كه داری دست در دستان ابراهیم |
تو را با داغ حیدر، كوچه كوچه، پا به پا دیدم |
تو را هر روز با اندوه ابراهیم، همسایه |
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم |
همان شب كه سرت بر نیزهها قرآن تلاوت كرد |
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم |
تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت |
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم |
سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند |
و من از كربلا تا شام را غار حرا دیدم |
به یحیی و سیاوش جلوه میبخشد گل خونت |
تو را ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم |
تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه |
تو را بیتاب در بیتابی طشت طلا دیدم |
شكستم در قصیده، در غزل، ای جان شور و شعر |
تو را وقتی كه در فریاد «ادرك یا اخا» دیدم |
تمام راه را بر نیزهها با پای سر رفتی |
به غیرت پا به پای زینب كبری(س) تو را دیدم |
دل و دست از پلیدیهای این دنیا شبی شستم |
كه خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم |
چنان فواره زد خون تو تا منظومهی شمسی |
كه از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم |
مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو |
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم |
تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم یافت |
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم |
خبرگزاری فارس
مطالب مرتبط:
كاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد
نامت تبسمی است که بر صلح میوزد
تنظیم:بخش ادبیات تبیان