لنگه جوراب
لنگه جوراب قرمز تنهایی روی بند نشسته بود. حوصلهاش سر رفته بود. آهی کشید. نسیم، آه او را شنید و گفت: «چی شده؟ چرا آه میکشی؟» لنگه جوراب گفت: «خسته شدم. پس کی خشک میشوم؟» نسیم گفت: «اینکه غصه ندارد. الان خودم تو را خشک میکنم!» نسیم لنگه جوراب را برداشت و به این طرف و آن طرف برد. بچهی همسایه لنگه جوراب را دید. با خوشحالی فریاد زد: «لنگه جورابم پیدا شد!» لنگه جوراب گفت: «من که مال تو نیستم، من مال علی هستم.» بچهی همسایه داد زد: «نه، تو مال من هستی. جوراب من هم مثل تو قرمز بود.» لنگه جوراب گفت: «نه. من مال علی هستم.» بچهی همسایه داد زد:«مال من هستی...» بچههای توی کوچه، صدای آنها را شنیدند.لنگه جوراب را دیدند. دست از بازی کشیدند و با خوشحالی گفتند: «لنگه جورابم پیدا شد! لنگه جورابم پیدا شد!» لنگهی جوراب گمشدهی آنها هم قرمز بود. نسیم تندتر وزید و لنگه جوراب را برد آن دورتر. اما بچهها هم تندتر دویدند. نسیم، های و هوی کرد و باد شد. باد لنگه جوراب را با سرعت از بچهها دور کرد. اما بچهها سوار دوچرخههایشان شدند و تند تند پا زدند. چیزی نمانده بود که بچهها به لنگه جوراب برسند که باد، هایی کرد و هویی کرد و توفان شد. گرد و خاکی شد که نگو! بچهها لنگه جوراب را گم کردند. لنگه جوراب از بس که چرخیده بود، گیج و ویج شده بود. توفان نمیدانست از کدام طرف برود. یک دفعه یک لنگه جوراب قرمز را دید که در هوا تکان میخورد. توفان به آن طرف رفت. علی کوچولو، لنگه جوراب قرمزش را در هوا تکان میداد و میگفت: «از این طرف... از این طرف...»
توفان، های و هوی خندید و لنگه جوراب را انداخت پایین.لنگه جوراب افتاد روی کلهی علی. علی از خوشحالی خندید و داد زد: «مامان ! لنگه جورابم پیدا شد!»
لنگه جورابها که به هم رسیدند، از خوشی خندیدند.
لاله جعفری
دوست خردسالان
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
***************************************