کشاورزی که به آخوند درس داد !
یک بار کشاورز بیسوادی را در استان فارس دیدم كه بعد از منبر به من گفت، آیا به من گوش میدهید تا من مطلبی را به شما بگویم؟
گفتم بله، سخنت را بگو.
او چنان زیبا مسألة زکات را برای من گفت كه واقعاً برایم لذتبخش بود. او همچنین گفت كه من این را برای شما میگویم تا فردا كه شما به منبر میروی، آن را به مردم بگویی.
سخنش این بود:
[روی منبر بگو] مردم! این جا منطقة کشاورزی است. آیا شما میدانید، زکات یعنی چه؟
[زکات] یعنی این که بزرگواری به در خانه شما میآید و میگوید، به محضر برویم تا من آن سه هکتار زمینی را كه متعلّق به من است، به نام تو کنم و تو آن را بکاری؛ گندم بکاری؛ جو بکاری؛ برنج بکاری؛ انگور بکاری، و پائیز به پائیز، از این سه هکتار هر چیز برداشت کردی، نود درصدش متعلّق به خودت، زن و بچهات، و ده درصدش را هم به درب خانة من که مالک این سه هکتار هستم و آن را به نام تو کردم، بفرست.
این زمینهایی که در این منطقة ما هست، اینها را ما که نساختهایم، اینها را خدا ساخته است و تنها مدتی در دست پدران ما بود و بعد كه نوبتشان تمام شد و مردند و رفتند
گفت:
از مردم بپرسید، حالا اگر من ده درصد این بزرگوار را نبرم كه به او بدهم، آیا خائن نیستم؟
خواهند گفت، چرا! اگر بپرسید، ظالم نیستم، خواهند گفت، چرا!
چون این زمینهایی که در این منطقة ما هست، اینها را ما که نساختهایم، اینها را خدا ساخته است و تنها مدتی در دست پدران ما بود و بعد كه نوبتشان تمام شد و مردند و رفتند، حالا مثلاً از بابای من پنج هکتار زمین به من رسیده و من هم میمیرم و آنها را میگذارم و میروم.
این پنج هکتار متعلّق به پروردگار است و من هم هر سال در آن گندم میکارم و به حکم خدا نود درصدش را خودم میخورم و ده درصدش را هم به صاحب زمین میدهم. آیا چنین كاری کار بدی است؟ سنگین است؟
بعد به مردم بگو: پس چرا زکات نمیدهید؟
آن كشاورز تا سخنش تمام شد، سه و چهار بار از من معذرتخواهی كرد و گفت كه من پدر شهید هستم که تنها فرزندم شهید شد و سواد هم ندارم.
من كه از او خوشم آمده بود و میخواستم بیشتر درباره او بدانم، پرسیدم، آن زمان كه از سپاه در خانه شما آمدند و خبر شهادت فرزندتان را به شما دادند، چه عکسالعملی داشتی؟
گفت:
از طرف سپاه كسی نیامد. من در زمین خودم داشتم بیل میزدم و آبیاری میکردم كه یک مرتبه متوجّه شدم بچهام دارد شهید میشود، بیل را به زمین گذاشتم و رو به جبهه ایستادم و به پروردگار گفتم، این جنس ناقابل من را از من بخر. بعد دو مرتبه مشغول به كارشدم.
شب كه به خانه رفتم، به همسرم گفتم، حسن شهید شده است. گفت، تو از کجا میدانی؟ هنوز كه کسی به در خانه ما نیامده! گفتم، میآیند. یک هفته بعد آمدند و من و مادرش را صدا کردند و ساک بچهام را دادند و گفتند، جنازهاش را آوردیم.
نَظَرُوا إِلى بَاطِنِ الدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلى ظَاهِرِهَا، وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا 2
زمانی که همهی مردم، امروز خود را در دنیا میبینند، آنها دنیا را برای فردایشان میبینند.
1- ر.ک: پایگاه اطلاع رسانی دفتر استاد (عرفان)
2- قال علی علیه السلام :
ان اولیاء الله هم الذین نظروا الی باطن الدنیا اذا نظر الناس الی ظاهرها.
و اشتغلوا باجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها.
فاماتوا منها ما خشوا ان یمیتهم.
و ترکوا منها ما علموا انه سیترکهم.
و راوا استکثار غیرهم منها استقلالا و درکهم لها قوتا.
اعداء ما سالم الناس، و سلم ما عادی الناس.
بهم علم الکتاب و به علموا، و بهم قام الکتاب و به قاموا.
لا یرون مرجوا فوق ما یرجون، و لا مخوفا فوق ما یخافون.
دوستان خدا کسانی هستند که به باطن دنیا می نگرند زمانیکه مردم به ظاهر آن نگاه می کنند.
و به آینده آن مشغولند در حالیکه مردم به امروز آن سرگرمند.
و لذا اموری را که می ترسند سرانجام قاتل آنها باشند از میان میبرند.
و آنچه را میدانند عاقبت آنها را ترک میگوید به دست فراموشی میسپرند.
آنچه را دیگران بسیار میبینند کم میشمارند و رسیدن به آن را از دست دادن محسوب میکنند.
دشمنند با آنچه دنیا پرستان در صلحند. در صلحند با آنچه آنها دشمنند.
قرآن به وسیله آنها فهمیده میشود و آنها نیز به وسیله قرآن میفهمند.
قرآن به وسیله آنها برپا است همانگونه که آنها به وسیله قرآن برپا هستند.
بالاتر از امید خود امیدی نمیبینند و برتر از آنچه می ترسند مایه ترسی سراغ ندارند [اشاره به خشنودی و خشم پروردگار است].
نهج البلاغه، حدیث 432
گروه دین و اندیشه - حسین عسگری