تحریف قیام امام حسین (علیهالسلام) در روایات ابن عساكر
ابوالقاسم علی بن حسن بن هبةاللّه شافعی دمشقی مشهور به ابن عساكر به سال 499 هجری در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجری در همان شهر از دنیا رفت. وی از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامی است كه شهرت چشمگیری در سرزمینهای اسلامی به دست آورد.(1) ابن عساكر در دوران حكومت ایوبیان در شام میزیست. در این دوران با تسلط ملك نورالدین محمود زنگی، ملك عادل و سلطان صلاح الدین ایوبی، مكتب اهل سنت سكاندار صحنه سیاست بود و تنازعاتی كه در این دوران با فاطمیان شیعی مصر وجود داشت بسیاری از متفكران و علمای حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان كشانید و حكومتهای وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخنگاری در شام را به همان گونهای كه تمایل داشتند جهت دادند.
ابن عساكر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولی چندان وقعی به تمایلات حكومت نمیگذاشت و به نظر میرسد به عنوان یك مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانی رسالت خود را بخوبی انجام داد. وی از ائمه شیعه بویژه امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهمالسلام) با احترام فراوان یاد كرده و به ذكر فضائل آنان میپردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یكهتاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانی داشت كه هر كدام برای خود در عالم اسلامی وزنهای محسوب میشدند. چنانكه تراجمنویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهای علمی به مصر، بغداد، كوفه، ایران و ... سپری كرد و افزون بر یكصد تألیف از خود بر جای گذاشت.(2)
از مهمترین نوشتههای ابن عساكر، «تاریخ مدینه دمشق» است كه در هشتاد جلد تألیف شده است.
وی تألیف خود را، كه در برگیرنده تاریخی عمومی از سدههای صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بنای این شهر در تاریخ شروع كرده و پس از آن به شرح زندگی صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، تابعان، محدثان، مشاهیر و علمای اسلام تا سده ششم هجری میپردازد. شیوه كار او شباهت فراوانی با تاریخ بغداد خطیب بغدادی دارد و ذهبی نیز در تاریخ اسلام تا حدودی از او پیروی كرده است.
وی یكی از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین(علیهالسلام) و قیام وی اختصاص داده كه توسط محمّدباقر محمودی به سال 1970 در یك جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسولاللّه الامام الشهید حسین بن علی بن ابیطالب(علیهالسلام) من تاریخ دمشق لابن عساكر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانی، و قریب 400 صفحه چاپی در قطع رحلی است.(3)
ابن عساكر به رغم تمایلات دینی و مذهبی خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام امام حسین(علیهالسلام) را با بیطرفی گزارش كرده ولی نقاط ضعف و تحریفات فراوانی در آن به چشم میخورد كه در این مبحث به آنها اشاره خواهیم كرد.
موارد تحریف در تاریخ ابن عساكر
الف ـ ابن عساكر ابتدا با نام و كنیه امام حسین(علیهالسلام) سخن خویش را آغاز كرده و اولین مسألهای كه مطرح میكند حضور امام حسین علیهالسلام تحت پرچم یزید بن معاویه در فتح قسطنطنیه است(4) كه این امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اینكه چگونه با توجه به اختلافات ریشهای و اصولی میان بنی امیه و بنی هاشم و بویژه میان خاندان حرب و ابوسفیان با علی علیهالسلام و خاندان او، كه از بدیهیات مسلم تاریخی است، امام حسین علیهالسلام به عنوان یكی از دشمنان سرسخت خاندان معاویه، حاضر به خدمت در ركاب خصم خود یزید باشد؟ اگر به بررسی علل قیام امام حسین علیهالسلام علیه یزید بپردازیم یكی از علل آن را مفاسد یزید خواهیم یافت. حال با توجه به فسق و فجوری كه یزید داشت و در بیشتر منابع، مسأله عیاشی، شرابخوارگی و هرزگی وی ذكر شده(5) و حتی در فتح قسطنطنیه سربازان او كه از نوعی بیماری در هلاكت بودند، یزید به عشقبازی با كنیزكی مشغول بود و هیچ احساس مسئولیتی در باره جان نیروها نمیكرد! چگونه حسین علیهالسلام حاضر به همكاری با چنین فرد فاسقی گردد.
همچنین اگر او با چنین فردی سازگار بود، قیام او چه معنایی داشت؛ اما در مورد عدم استناد این روایت اینكه اولاً ابن عساكر بر حسب شیوه تاریخنگاری خویش تمامی سلسله راویان خود را ذكر میكند ولی در مورد این روایت هیچ فردی را نام نبرده است. ثانیا در هیچیك از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدی، فتوح البلدان بلاذری و كتابهای دیگر نامی از حضور حسین علیهالسلام در غزوه قسطنطنیه نیست.
ب ـ در روایت پنجم، از فضل و بخشش معاویه به حسن و حسین(علیهماالسلام) سخن میگوید كه آنان به خدمت معاویه رسیدند. معاویه به آنان دویست هزار درهم بخشید و گفت: آن را بگیرید، من فرزند هند هستم هیچ كس قبل و بعد از من چنین صلهای نداده و نمیدهد.(6)
در این باره باید گفت ابن عساكر تاریخ ملاقات را ذكر نمیكند ولی آنطور كه از روایت برمیآید مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است. تا قبل از صلح امام حسن علیهالسلام هیچگونه رابطه و ملاقاتی میان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و معاویه نبوده و پس از صلح نیز در هیچ یك از منابع گزارش نشده كه این دو بزرگوار به اتفاق یا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اینها به علت دشمنی كه معاویه با خاندان علی علیهالسلام داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم كرده بود، این روایت نمیتواند به هیچ روی مستند و قابل پذیرش باشد.
ج ـ در روایت ششم از سخنرانی امام حسین علیهالسلام در مقابل معاویه در مسجد(جامع اموی) گفتگو میكند كه ایشان بر روی منبر از معاویه تمجید و تجلیل كرده و حدیثی از رسول الله روایت میكند كه شیعه آل محمّد در بهشت است. وقتی معاویه از حسین علیهالسلام سؤال میكند كه شیعه آل محمّد كیست؟ او میگوید كسی است كه ابابكر، عمر، عثمان، پدرم علی و تو را ای معاویه دشنام ندهد.(7)
جعلی و ساختگی بودن این روایت به قدری روشن است كه ابن عساكر خود نتوانسته آن را بپذیرد و در پایان روایت میگوید این حدیث منكر است و سلسله اسناد آن به حسین علیهالسلام نمیرسد.
د ـ ابن عساكر پس از ذكر مختصری از شرح حال امام حسین علیهالسلام وارد ماجرای قیام ایشان و چگونگی خبر یافتن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از مقتل حسین علیهالسلام توسط جبرئیل علیهالسلام را تشریح ساخته و 27 روایت مشابه در این زمینه ذكر میكند.(8) آنگاه از خروج امام به سوی مكه و از آنجا به سوی عراق و نیز از مخالفتها و نصیحتهای بزرگان مكه برای عدم خروج او از این شهر سخن میگوید.(9)
وی چندین روایت از عبدالله بن عمر و دیگران ذكر میكند كه او را از رفتن به عراق نهی كرده و میگویند خداوند رسول خدا را بین دنیا و آخرت مخیّر كرد و او آخرت را برگزید و تو پاره تن او هستی، به دنبال دنیا مباش.(10) در عین حال كه وی این روایات را در پی هم ذكر میكند هیچ یك از گزارشهایی را كه هدف خروج حسین علیهالسلام به مكه را بیان میكند ارائه نمیدهد. لذا از این روایات چنین برداشت میشود كه حسین علیهالسلام به دنبال حكومت دنیوی و مادی رفته و آن را بر آخرت ترجیح داده است و در حقیقت علت اصلی قیام پنهان مانده، تلاش برای احراز قدرت دنیوی به عنوان علت القا میگردد.
ه ـ روایت قابل توجه دیگر، نامه مروان بن حكم به عبیدالله بن زیاد است كه او را از خروج امام حسین علیهالسلام به سوی عراق آگاه ساخته و میگوید این حسین فرزند فاطمه رسول خداست. هیچ كس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسین علیهالسلام نیست؛ خود را آماده كن برای برخورد با كسی كه هیچ چیز مانع او نیست.(11)
این روایت در حالی است كه هنگام حضور امام علیهالسلام در مقابل حاكم كوفه، مروان بن حكم به عمرو بن سعید میگوید یا از او بیعت بگیر و یا سرش را از تن جدا كن زیرا اگر از بارگاه تو بیرون رود هرگز به او دست نخواهی یافت.(12) مشخص نیست در اینجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام، دلسوز او شده و عبیدالله را به مدارا با او سفارش میكند. لازم به ذكر است كه مروان از هنگام ظهور در صحنه سیاسی به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستیابی به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنیعترین برخوردها را با شیعیان و خاندان علی علیهالسلام داشته است.
و ـ مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیهالسلام با یزید كه در هنگام گفتگوی عمر بن سعد و مكاتبه او با عبیدالله عنوان میشود یكی دیگر از نكات تحریفی است كه در تألیف ابن عساكر و نیز بسیاری از منابع مورخان شامی دیگر چون ابن كثیر و شمس الدین ذهبی گزارش شده(13) و متأسفانه بعضی از منابع شیعی نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسی عمیق، در منابع خود ذكر كردهاند.(14) این دسته از مورخان گفتهاند كه عمر بن سعد پس از گفتگویی با امام حسین علیهالسلام، به عبیدالله بن زیاد نامهای نوشته و این شروط را از جانب حضرت ابا عبدالله علیهالسلام عنوان میكند:
1ـ اجازه دهند از همانجایی كه آمده برگردد.
2ـ به یكی از مرزها برود و نظارهگر امور باشد.
3 ـ اجازه دهند نزد یزید رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حكم كند.(15)
این روایت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا این كه:
1ـ شروط مذكور به صورتهای مختلفی ثبت شده، گاهی یك شرط و گاهی دو یا سه شرط و حتی در روایتی مسأله بیعت با یزید از جانب حسین علیهالسلام مطرح شده است.
2ـ سلسله این روایات و اسناد آن به حسین علیهالسلام نمیرسد؛ یعنی به همان فردی كه چنین شرایطی را خواسته، لذا در ابتدای كار، این روایت منكر و ضعیف است.
3ـ این نامه را عمر بن سعد به عبیدالله نوشته نه شخص امام، و احتمال دارد او از جانب خود برای ختم غائله چیزهایی بدان افزوده باشد.
4ـ این روایت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شیعی نیز شرط سوم یعنی بیعت با یزید را بالاتفاق ذكر نكردهاند.
5 ـ طبری روایتی نقل كرده كه میتواند بخوبی این شرط را زیر سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» كه در صحنه كربلا حضور داشته است، نقل میكند كه وی از ابتدا تا انتها همراه حسین علیهالسلام بوده و هیچ سخنی نبوده كه از او نشنیده باشد. در ادامه او سوگند میخورد كه حسین علیهالسلام در سخنانش با مردم هیچگاه چنین حرفی یعنی بیعت با یزید و گذاشتن دست در دستان او نزد.(16)
6ـ چنانكه بعضی از منابع گویند، گفتگوی عمر بن سعد و حضرت ابا عبدالله علیهالسلام سرّی بوده(17) پس چگونه میتوان به طور قطع گفت كه شرط امام حسین علیهالسلام چه بوده است.
7ـ عبیدالله در نامههایی كه به عمر بن سعد مینویسد از او میخواهد یا حسین (علیهالسلام) را به بیعت با یزید مجبور میسازد یا اینكه سر او را به نزد وی بفرستد.(18) در حقیقت با این شرط مقصود عبیدالله تأمین میشود.
اما عقلاً این كه:
1ـ اگر امام حسین علیهالسلام راضی به بیعت با یزید بود چرا در همان ابتدای كار در دارالاماره حاكم مدینه «ولید بن عتبه» چنین نكرد؟ و این همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذیرا شد؟
2ـ اگر او به بیعت با یزید راضی بود پس قیام او چه معنا و انگیزهای داشت؟
3ـ آیا مورخان وابسته اموی كه خود عدم بیعت با یزید را در دارالاماره ولید بن عتبه ذكر كردهاند(19) نخواستهاند در اذهان چنین تداعی كنند، تا آنجا كه مسأله جان و درگیری نظامی در كار نبود امام حسین علیهالسلام بیعت نكرد و گریخت، اكنون كه در نزدیكی كربلا، سپاهیان عبیدالله راه را بر او گرفتهاند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدی قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بیعت با یزید شده است!؟
4ـ آیا با این شرط (دیدار با یزید) نخواستهاند چهره محبوبتری از یزید نسبت به عبیدالله نشان داده و چنین القا نمیكنند كه حسین علیهالسلام نسبت به یزید خوشبین بوده و از این چهره مصلح و با عطوفت! بر خلاف عبیدالله انتظار بخشش و عفو داشته است؟
مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیهالسلام با یزید كه در هنگام گفتگوی عمر بن سعد و مكاتبه او با عبیدالله عنوان میشود یكی دیگر از نكات تحریفی است كه در تألیف ابن عساكر و نیز بسیاری از منابع مورخان شامی دیگر چون ابن كثیر و شمس الدین ذهبی گزارش شده و متأسفانه بعضی از منابع شیعی نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسی عمیق، در منابع خود ذكر كردهاند.
ز ـ ابن عساكر پس از ختم ماجرای حسین علیهالسلام و یارانش به ذكر معجزات و غرایبی میپردازد كه پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وی 32 روایت از سلسله راویان خود نقل كرده و در آنها تغییرات و دگرگونیهایی را كه در نظام هستی هنگام قتل حسین علیهالسلام رخ داده برمیشمرد؛ از جمله این كه:
1 ـ آسمان بر حسین علیهالسلام همانند یحیی بن زكریا گریست.
2 ـ از آسمان خاكهای سرخی فرو ریخت.
3 ـ ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.
4 ـ هیچ سنگی از روی زمین برداشته نشد مگر آنكه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.
5 ـ آسمان مدت هفـت روز در تـاریكی به سر برد.
6 ـ خورشید هر صبح و شام شعاعهای خونینی بر دیوارها میتابانید.
7ـ در آسمان چیزی همانند خون دیده میشد.
8 ـ ستارگان به یكدیگر برخورد میكردند.
9 ـ فردی كه مردم را به كشته شدن حسین علیهالسلام بشارت میداد كور شد.
10 ـ از آسمان باران خون میبارید.
11 ـ از دیوار دارالاماره خون سرازیر میشد.
12 ـ دیوارهای بیت المقدس خونین شدند.
13 ـ در روز حادثه هر شتری در اردوگاه كشته میشد میان گوشت آن آتش بود.(20)
در مورد این روایت باید گفت قبل از آنكه در منابع شیعه دیده شود بیشتر در منابع اهل سنت به چشم میخورد. كسانی چون هیثمی(21)، ترمذی(22)، ابن حنبل(23)، ابن سعد(24)، ابن عساكر(25)، الذهبی(26) كه از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بنام و متعصب اهل سنت هستند نیز این روایات و امور غریب را ذكر كردهاند.
در این میان دو تن از آن مورخان مشهور شامی یعنی ابن عساكر و ذهبی با وجودی كه گزارشهای مستند و قابل توجهی در باره مقتل حسین علیهالسلام، كه عمدتا حاكمان اموی را زیر سؤال برده و چهره آنان را رسوا میسازد، ذكر نكرده و بطور گذرا از آن گذشتهاند ولی روایات فراوانی در مورد اینگونه امور غریب و حوادث غیر طبیعی و خارق العاده به دنبال هم ردیف میكنند. اگر واقعا به دور از تعصب به این مسائل بنگریم چگونه میتوانیم توجه كنیم مورخان یاد شده كه چندان تمایل و گرایشی به ائمه سلامالله علیهم و نیز امام حسین علیهالسلام نداشته و بیشتر، جانب حاكمان اموی و دشمنان اهل بیت را مراعات میكنند به ثبت اینگونه روایات پرداخته و تمایل بیشتری نشان دادهاند؟ آیا ذكر غرایب یاد شده نمیتواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سؤال ببرد؟!
آیا آن مورخان نخواستهاند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین علیهالسلام را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند؟ آیا این سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله در جواب مردمی كه میاندیشیدند با مرگ فرزند او ابراهیم كسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنی ثبت نشده است كه فرمود: ستارگان و كواكب به خاطر مرگ هیچ احدی كسوف و یا خسوف نمیكنند؟(27)
آیا تاكنون اندیشیدهایم كه آوردن اینگونه گزارشها در منابع اسلامی یعنی به هم خوردن ستارگان، طلوع نكردن خورشید، باریدن خون از آسمان و غیره، مسلمانان و بویژه شیعه را در نظر مردم جهان افرادی كوتهفكر، خرافی و عاری از عقل معرفی مینماید؟ آیا آنان نخواهند گفت اگر چنین حوادثی رخ داده بود امروز دیگر از نظام هستی اثری نبود؟ و نیز اینكه اگر این معجزات الهی پس از شهادت امام حسین علیهالسلام رخ داد چرا قبل و یا هنگام شهادت ایشان چنین نشد و خداوند كمكهای خود را از حضرت ابا عبدالله علیهالسلام دریغ فرمود؟آیا وقتی علی اصغر شهید شد، امام سر به آسمان بلند نكرد كه خدایا اگر كمك خود را از ما باز داشتهای این مصیبتها را ذخیرهای برای آخرت ما قرار بده(28) و نیز اگر كسی با گفتن خبر شهادت حسین علیهالسلام با شادی به وسیله شعاع ستارگان كور میشود چرا قاتلان او كه با چنین بیرحمی او و یارانش را كشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟ نكته آخر اینكه چرا اینگونه حوادث طبیعی را قبل از آن در تاریخ اسلام نمیبینیم؟
آیا حضرت حمزه عموی بزرگوار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و بزرگترین حامی اسلام در كارزار احد به گونهای مظلومانه مثله نشد و توسط پلیدترین مشركان سینهاش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟ آیا علی علیهالسلام به گونهای مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن علیهالسلام جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان میگذاریم كه خود بیندیشند و قضاوت كنند.
ابن عساكر سپس چند روایت از ام سلمه مبنی بر خبر یافتن از شهادت حسین علیهالسلام از سوی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و نیز گرفتن تربتی از قتلگاه او و گذاشتن آن در شیشه كه در هنگام شهادت تبدیل به خون شد و همچنین شنیدن صدای جنیان توسط او و مردم دیگر كه در مرگ حسین علیهالسلام عزاداری میكردند ارائه میكند كه این روایات را در مبحث بعدی مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد.
تألیف این محقق مشهور در مورد امام حسین علیهالسلام با ذكر روایاتی درباره تاریخ، روز و سال شهادت امام حسین علیهالسلام، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر دیگر پایان میپذیرد.
نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساكر به قیام حسین علیهالسلام
نوشته ابن عساكر در مورد سرگذشت امام حسین علیهالسلام نقاط قوت و ضعف فراوانی دارد. وی در مورد زندگی و شرح حال امام و نیز قیام او، در مجموع 401 روایت گزارش میكند كه از این تعداد بیش از یكصد و پنجاه روایت آن دقیقا مشابه روایت دیگر است و تنها سلسله راویان آن متفاوت هستند و قریب به پنجاه روایت تنها با یك یا دو كلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند.
از میان روایات وی بیش از 250 روایت كه تقریبا یكسان هستند به ذكر فضائل و مناقب حسین علیهالسلام و روایات وارده از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مورد ایشان اختصاص دارد كه ذكر این روایات در یكی از منابع اهل سنت میتواند بسیار با اهمیت و ارزشمند باشد و در حقیقت باید گفت از نقاط قوت كار اوست كه بهرغم سلیقه مذهبی، بیطرفانه به ذكر این فضائل پرداخته و در منابع دیگر اهل سنت كمتر از اینگونه سخنان دیده میشود. از حدود یكصد و پنجاه روایت باقیمانده؛ قریب به پنجاه روایت در مورد امور غریبی است كه پس از قتل حسین علیهالسلام رخ داده و ما بدانها اشاره كردیم، حدود سی روایت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بیست روایت نیز به ذكر اخبار وارده از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام در مورد خبر قتل حسین علیهالسلام پرداخته است.
در نتیجه از میان مجموع 400 روایت وی تنها 10 روایت به كیفیت شهادت و مقتل حسین علیهالسلام و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنایات آنان در مورد شهیدان كربلا و تشریح حادثه عاشورا اختصاص دارد. پانزده روایت نیز در مورد حوادث هنگام حركت حسین علیهالسلام و نحوه آن و نیز اعزام مسلم ارائه میدهد كه این مسائل یكی از نقاط ضعفی است كه نوشته او در مورد قیام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساكر با روایات ابن اعثم كوفی در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنكه خود از آن سخنی به میان نمیآورد با یك مقایسه اجمالی میتوان بخوبی دریافت كه از روایات وی بهره برده است.
حال با توجه به این مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، كه بخشی از آن در مورد امام حسین علیهالسلام است، با آن مطابقت بدهیم بخوبی میبینیم كه بیشتر روایات ابن اعثم ـ كه در باره مقتل حسین علیهالسلام، هدف و انگیزه حركت امام به سوی عراق، چگونگی برخورد عبیدالله با مسلم و نیز كیفیت برخورد دو سپاه، حوادث و مصیبتهای وارده بر امام حسین علیهالسلام و خاندانش، و طرز به شهادت رسیدن و یا نبرد یاران ایشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با این واقعه مهم نگاشته شده است ـ را وی در تألیف خود نیاورده و از آن همه مسائل مهم تقریبا گذشته است. حال چه علتی باعث حذف این روایات مهم شده است.
در این مورد شاید بتوان با بررسی اوضاع و عصر ابن عساكر، كه با حكومت امویان مقارن بوده و در حقیقت قدرت سیاسی در دست دشمنان شیعه قرار داشته، به این نكته دست یافت كه چون این احادیث ماهیت حكومت اموی را برملا میكند، شاید به خواست حاكمان و توسط عمال آنان از روایات ابن عساكر حذف شده باشد. آنچه ما را به این نتیجه میرساند این است كه ابن عساكر، شافعی و از مورخان منصف و بیطرفی است كه به اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین ارادت داشته و بسیاری از روایات خود را از راویان شیعه و حتی ائمه سلاماللّه علیهم از جمله امام جعفر صادق علیهالسلام و امام سجاد علیهالسلام برگرفته است و در جای جای حوادث كربلا برخلاف سایر مورخان اهل سنت بر قاتلان حسین علیهالسلام لعن و نفرین میكند. لذا اینكه او خود به حذف این روایات اقدام كرده باشد بسیار بعید به نظر میرسد.
اصغر قائدان
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
1ـ ابن خلكان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان 3/309.
2 ـ یاقوت حموی، معجم الادباء 13/76080؛ ابن خلكان، همانجا؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء 20/555 .
3 ـ كتابی كه توسط راقم این سطور مورد نقد و بررسی قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودی بیروت به چاپ رسیده است.
4ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 7.
5ـ در این مورد ر.ك: مسعودی، مروج الذهب 3/72؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 50.
6 ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 7.
7ـ همان كتاب، ص 8 .
8ـ همان كتاب، ص 191-165.
9ـ همان كتاب، ص 201-197.
10ـ پیشین، ص 201-199.
11 ـ پیشین، ص 205.
12ـ ابن كثیر، البدایة و النهایة، 8/147.
13ـ پیشین 8/170 و 175؛ شمس الدین الذهبی، تاریخ الاسلام، 4/12-13؛ ابن عساكر، همان كتاب، ص 219.
14ـ شیخ مفید، الارشاد، 2/89؛ طبری، تاریخ الطبری، 5/414 به نقل از ابو مخنف؛ طبرسی، اعلام الوری، ص 223؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 182؛ بلاذری، انساب الاشراف 2/182.
15ـ منابع پیشین، همانجا.
16 ـ طبری، همان كتاب 3/312؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه مهدوی دامغانی 7/174.
17ـ ابن كثیر، همانجا.
18ـ بلاذری، انساب الاشراف 2/182.
19 ـ بنگرید به منابع پاورقی 42 و 44.
20ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 261-242.
21ـ مجمع الزوائد، 9/196.
22 ـ صحیح، حدیث 3778.
23 ـ المسند 1/283.
24 ـ طبقات الكبری، ج 8، ص 172.
25 ـ همان كتاب، ص 261-242.
26 ـ تاریخ الاسلام، 4/15-18.
27 ـ بخاری، صحیح 2/24؛ نویری، نهایة الارب، ترجمه دامغانی 3/198؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره 1/98.
28ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.