خاطرات احمد احمد

دکمه کتب را به آرامی بازکرده و خود را آماده درگیری کردم. در حالی که به سر کوچه نزدیک و نزدیکتر می شدیم، خودروی پیکانی با سرعت از نقطه ای به حرکت درآمد. سر کوچه به شدت ترمز کرد و در قسمت آسفالت زمین توقف کرد. ما هنوز در قسمت خاکی زمین بودیم. گفتم : میثم توجهی نکن، راهت را برو، من درگیر می شوم و تو با تمام قدرت بدو و فرار کن. ما در فاصله پنج متری با پیکان بودیم که مردی قوی هیکل، بلند قامت و ورزیده از آن پیاده شد و در حالی که اسلحه یوزی به دست داشت، با سرعت به پشت قسمت جلویی ماشین رفت و اسلحه را به حالت آماده برای تیر اندازی به روی کاپوت ماشین گذاشت. یک دفعه به لفظ جاهلی گفت : سالار دستها بالا . . .
از کتاب خاطرات احمد احمد به کوشش محسن کاظمی
برای خرید کتاب خاطرات احمد احمد کلیک کنید.
تنظیم: حاجی محمد علی
برای خرید کتب ادبیات کلیک کنید.
برای خرید کتب رمان و داستان کلیک کنید.
برای خرید کتب دفاع مقدس کلیک کنید.
برای خرید کتب انتشارات سوره مهر کلیک کنید.
برای خرید از فروشگاه اینترنتی کلیک کنید.