عارف برای احساس و برای عشق به طور کلی که قویترین احساسها در انسان است ارزش و اهمیت زیادی قائل است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 عشق در عالم هستی از نظر عرفا  
94b 31j

فلاسفه ذات و جوهر و عرض انسان را همان عقل او می دانند، غیر عقل هر چه هست، آن را خارج از ذات انسان و در حکم وسائل و ابزار می دانند. " من " انسان یعنی همان قوه فکر کردن انسان، قوه تفکر منطقی انسان.

عرفا " من " انسان را عقل و فکر انسان نمی دانند، بلکه عقل و فکر را به منزله یک ابزار آن هم نه ابزار خیلی معتبر می دانند و " من " حقیقی هر کس را آن چیزی می دانند که از آن به " دل " تعبیر می کنند. حکیم و فیلسوف، " من " را آن چیزی می داند که از آن به عقل تعبیر می کند و عارف من واقعی انسان را آن چیزی می داند که از آن به دل تعبیر می کند.

البته شک نیست که مقصود عارف از دل، این دل گوشتی ئی که در طرف چپ بدن انسان است، نیست، نمی خواهد بگوید من انسان همان دل گوشتی است که پروفسور برنارد آن را عمل جراحی می کند یا پیوند می زند. (همچنانکه) عقل یعنی مرکز اندیشه و تفکر و حسابگری، دل یعنی آن مرکز احساس و مرکز " خواست " در انسان، عقل یک کانون است و دل کانون و مرکز دیگری است.

عارف برای احساس و برای عشق به طور کلی که قویترین احساسها در انسان است ارزش و اهمیت زیادی قائل است. هر چه که حکیم و فیلسوف برای فکر کردن و برای استدلال و دلیل منطقی آوردن ارزش قائل است، عارف برای عشق ارزش قائل است، البته عشقی که عارف می گوید، با عشقهای روزنامه ای ما فوق العاده متفاوت است، عشقهای روزنامه ای، عشقهای جنسی است.

عشق عارف، عشقی است که اولا در انسان اوج می گیرد تا به خدا (می رسد) و معشوق حقیقی عارف، فقط خداست و بس. ثانیا عشقی که عارف می گوید، منحصر به انسان نیست، عارف معتقد است که عشق در همه موجودات سریان دارد، در کتب عرفانی و بعضی کتب فلسفی متمایل به عرفان مثل اسفار، بابی تحت عنوان " فی سریان العشق فی جمیع الموجودات " وجود دارد، یعنی معتقدند عشق یک حقیقتی است که در تمام ذرات وجود، جریان و سریان دارد.

در این هوا هم عشق هست، در آن سنگ هم عشق هست، در آن ذرات اتمی هم عشق هست و اصلا حقیقت، عشق است و آنچه غیر از عشق می بینی، مجازی است بر روی این حقیقت. مولوی می گوید:

عشق بحری، آسمان بر وی کفی *** چون زلیخا در هوای یوسف

عشق یک دریاست، همه آسمانها و زمین و همه عالم طبیعت از نظر عارف به منزله کفی است بر روی یک دریا که آن دریا " عشق " است. حافظ می گوید:

ما بدین درنه پی حشمت و جاه آمده ایم               از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

رهرو منزل عشقیم و زسرحد عدم             تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

ببینید چقدر عالی می گوید! این بیت حافظ، ترجمه جمله ای از اولین دعای امام سجاد (ع) در صحیفه سجادیه است، بعد از اینکه خدا را حمد و ثنا می گوید، می فرماید: «ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، و اخترعهم علی مشیته اختراعا، ثم سلک بهم طریق عبادته، و بعثهم فی سبیل محبته؛ خدا ابتدا عالم را از عدم آفرید، عالم را ابداع کرد (ابداع یعنی انجام کاری که از روی نمونه ای دیگر نبوده است)، بعد آنها را از راه محبت خود برانگیخت. حافظ هم همین را می گوید:

رهرو منزل عشقیم و زسرحد عدم           تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم


 منبع : کتاب انسان کامل، شهید مطهری

تنظیم رضایی گروه حوزه علمیه