یه روزی روزگاری ، دو تا بچه بسیجی
نمی دونم كجا بود تو «فكه» یا «دوعیجی»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1388/09/19
بسیجی دست مریزاد
یه روزی روزگاری ، دو تا بچه بسیجی |
نمی دونم كجا بود تو «فكه» یا «دوعیجی» |
تو «فاو» یا «شلمچه»، تو «كرخه» یا تو «موسیان» |
«مهران» یا «دهلران»، تو « تنگه حاجیان» |
تو اون گلوله بارون ، كنار هم نشستن |
دست توی دست هم ، با هم جناق شكستن |
با هم قرار گذاشتن، قدر هم رو بدونن |
برای دین بمیرن، برای دین بمونن |
با هم قرار گذاشتن كه توی زندگیشون |
رفیق باشن و لیكن اگر یه روز یكیشون |
پرید و از قفس رفت اون یكی كم نیاره |
به پای این قرارداد، زندگیشو بذاره |
سالها گذشت و اما بسیجی های باهوش |
نمی ذاشتن كه اون عهد، هرگز بشه فراموش |
یه روز یكی از اون دو، یه مهر به اون یكی داد |
اون یكی با زرنگی، مهر گرفت و گفت: "یاد " |
روز دیگه اون یكی رفت و شقایقی چید |
برد و داد به رفیقش ، صورت اونو بوسید |
گل رو گرفت و گفتش: "بسیجی دست مریزاد " |
قربون دستت داداش گل رو گرفت و گفت: "یاد " |
عكسهای یادگاری ، جورابهای مردونه |
سربندهای رنگارنگ ، انگشتری و شونه |
این می داد به اون یكی ، اون یكی به این می داد |
ولی هر كی می گرفت ، می خندیدو می گفت: "یاد " |
هی روزها و هفته ها از پی هم می گذشت |
تا كه یه روزی صدایی اینطور پیچید توی دشت |
یكی نعره می كشید: "عراقیها اومدن |
ماسكها تون بذارین كه شیمیایی زدن " |
از اون دو تا یكیشون در صندوقشو گشود |
ماسك خودش بود ولی ماسك رفیقش نبود |
دستشو برد تو صندوق ، ماسك گازشو برداشت |
پرید، روی صورت دوست قدیمی گذاشت |
همسنگر قدیمش ،دست اونو گرفتش |
هل داد به سمت خودش، نعره كشید و گفتش: |
"چرا می خوای ماسكتو رو صورتم بذاری؟ |
بذار كه من بپرم تو دو تا دختر داری " |
ولی اون اینجوری گفت: "تو رو به جان امام |
حرف منو قبول كن، نگو ماسك رو نمی خوام " |
زد زیر گریه و گفت: اسم امامو نبر |
ماسكو رو صورت بذار ، آبرو ما رو بخر |
زد زیر گوشش و گفت: كشكی قسم نخوردم |
بچه چرا حالیت نیست؟ اسم امام رو بردم |
اون یكی با گریه گفت: فقط برای امام! |
ولی بدون بعد تو ، زندگی رو نمی خوام! |
ماسكو رفیقش گرفت، گاز توی سنگر اومد |
وقتی می خواست بپره، رفیقشو بغل زد |
لحضه های آخرین، وقتی میرفتش از هوش |
خندید و گفت: برادر "یادم ترا فراموش " |
آهای آهای برادر ، گوش بده با تو هستم |
یادت میاد یه روزی باهات جناق شكستم |
تویی كه روز مرگیت ، توی خونه نشونده |
تویی كه بعد چند سال هیچی یادت نمونده |
عكسهای یادگاری ، جورابهای مردونه |
سربندهای رنگارنگ ، انگشتری و شونه |
هر چی رو بهت میدم ، روی زمین می ندازی |
میگی همه اش دروغ بود "یاد " نمی گی، می بازی |
زنده یاد «ابوالفضل سپهر»
تنظیم برای تبیان :
بخش هنر مردان خدا - سیفی