تجلی گاه حضور او
عقربههای ساعت را نگاه کن. پر شتاب میگذرند.
این شتاب عقربههای ساعت، همان لحظههای گذر عمرند،
عمری که نمیتوانی برگردانیاش، مثل بهاری که رفته و خزانی جایش را گرفته است...
کاش میشد برای لحظاتی هر چند کوتاه، این عقربهها را نگه داشت!
اما تو که مثل عقربههای ساعت نیستی، هستی؟
تو میتوانی لحظاتی بایستی و تفکری و نگاهی شاید، نمیتوانی؟
می دانم لحظههای گذران عمر را نمیتوان بازگرداند، کودکی از دست رفته، نوجوانی تمام شده
و جوانی را که دارد میگذرد...
اما لحظهای بایست، نفسی تازه کن و در آینه ادارکت، نظری به خویشتن بینداز...
نکند در این گذر تند، خودت را جا بگذاری، فراموش کنی، از یاد ببری...
خودت را نگاه کن که تصویری روشن از هدفی،
سرشاری از نشانههای روشنی از او، از هدف، از چرایی بودن
و اگر خودت را نبینی، نیابی و نشناسی... چگونه میخواهی او را بشناسی، هدف را، راه را، جهان را...
او تو را تجلی گاه حضور خویش خواسته و تو همه جا به دنبال او گشتهای!...
حالا در این سرزمین، در این جایگاه هبوط آدم، دمی چشمهایت را ببند و با چشم دل، خودت را بنگر
خودت را ببین، بشناس و دریاب تا نشانه های او را ببینی، او را بشناسی و هدف را دریابی...
این شاید کوتاهترین و نزدیکترین راه رسیدن باشد...
وَ فِی الأرض آیَاتٌ لّلمو قِنین (ذاریات: ۲۰)
و همین زمین پر است از نشانهها! البته برای اهل یقین
hiaam.blogfa.com : از وبلاگ هیام
تنظیم: گروه دین و اندیشه - عسگری