تبیان، دستیار زندگی
مقرها که می رفتی، لبخندی بر لبی نمی دیدی، اگر خلوت یکی را می شکستی، رد اشک را به وضوح بر صورت غبارآلود او نظاره می کردی، دروازه ی شهادت در حال بسته شدن بود. سخن همه این بود: «ما زنده ماندیم و نوشیدن جام زهر امام را دیدیم؟!»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جام زهر را به دست امام دادند

امام خمینی

مقرها که می رفتی، لبخندی بر لبی نمی دیدی، اگر خلوت یکی را می شکستی، رد اشک را به وضوح بر صورت غبارآلود او نظاره می کردی، دروازه ی شهادت در حال بسته شدن بود. سخن همه این بود: «ما زنده ماندیم و نوشیدن جام زهر امام را دیدیم؟!»، «ما زنده بودیم و جام زهر را به دست اماممان دادند؟!»

امام آبرویش را با خدا معامله کرده بود و این سخن امام بیش از همه ی سخنان دیگر آتش به پا کرده و سینه های شان را شعله ورتر می کرد: «شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره ی خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کرده ام».(1)

تمام آنچه در پیام امام به مناسبت پذیرش قطعنامه 598 و سالگرد کشتار خونین مکه دل آنان را آرام می کرد، نوید فتح بزرگ به بسیجیان بود که با خواندن آیه ای از سوره ی فتح در صدر نخست پیام آمده بود: «لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاءالله آمنین».(2) هر آینه خداوند حقیقت خواب رسولش را آشکار ساخت که حتماً شما (مؤمنین) به خواست خدا، با دل ایمن وارد مسجدالحرام خواهید شد.»

و آنچه افق آینده را برای پرواز فراروی این سینه سرخان شهادتجو روشن می کرد، تنها این دعای امام بود: «خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نیازمنده به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش!»(3)

«شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره ی خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کرده ام»

هنوز اشک ها بر گونه های سوخته و غبارآلود جاری بود و منافقان از شهر اسلام آباد گذشتند و راه کرمانشاه را در پیش گرفتند، نبرد رنگ دیگری به خود گرفت. هر که حب خمینی در دل داشت، خود را به مرزها رساند، جاده های آسفالته پس از خط مرزی، سنگر دفاعی عریان از کیسه و سنگر بچه ها در خوزستان و ایلام و کرمانشاه شد، اسلحه ها ، دشمن را نشانه گرفت، دست های دعا به سوی آسمان رفت و بسیاری در واپسین لحظات بسته شدن دروازه ی شهادت در کارنامه ی هشت سال دفاع مقدس، خود را به دوستانشان رساندند و نامشان با خمینی جاودانه شد.

دفاع مقدس

همه آن روزها می گفتند: شهدای بعد از قطعنامه، تفاوتی با شهدای قبل از قطعنامه داشتند؛ آنان با امام جام زهر نوشیدند و رفتند، گریستند و رفتند، سوختند و رفتند!

هر جا می رفتی، زانوی غم در بغل بود، اگر پای دردل یکی می نشستی بغضش می ترکید، اشک از چشمانش روان می شد، یکی گفت: «خدایا شهادت نخواستیم، مرگ ما را برسان». دیگری می گفت: «ما زنده ماندیم و رهبری این گونه امام زمان (عج) را صدا کرد؟!» و کسی می گفت: «ما زنده بودیم و کار به اینجا رسید!»

رهبری آبرویش را با خدا معامله کرده بود و در میان دو خطبه، آنچه بیش از همه آنان را بی قرار و بی تاب کرده بود، این سخن رهبری خطاب به حضرت بقیت الله (عج) بود: «ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم انجام می دهیم؛ آنچه باید گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه ی این ها را من کف دست گرفتم در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ این ها هم نثار شما باشد.»

تنها آنچه در خطبه ی نماز جمعه 29/3/88 رهبری دل مالامال از درد بچه ها را آرام می کرد نوید فتح بزرگی به آنان با خواندن آیه ای دیگر از سوره فتح در آغاز خطبه ها بود: «هوالذی انزل السکینه فی قلوب المؤمنین لیزدادو ایماناً مع ایمانهم و لله جنود السماوات و الارض و کان الله علیماً حکیماً.(4) اوست آن که فرستاد آرامش را در دل های مؤمنان تا بیفزاید ایمانی بر ایمانشان و خدا راست لشکرهای آسمان ها و زمین و خداست دانایی حکیم.

«ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم انجام می دهیم؛ آنچه باید گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه ی این ها را من کف دست گرفتم در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ این ها هم نثار شما باشد.»

تنها آنچه دل های لبریز از محبت حضرت حجت(عج) را به امید اتصال با آن دولت حق امیدوار می کرد، این دعای رهبری بود: «سید ما، مولای ما، دعا کن برای ما؛ صاحب ما تویی، صاحب این کشور تویی، صاحب این انقلاب تویی، پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعای خود با حمایت خود، با توجه به خود پشتیبانی بفرما.»

رهبر

قومی دوباره لحظه دیدار عشق را
دیدند و ای دریغ که باور نداشتند
گفتند می کشیم هوادار عشق را
گردن فراز کردم و خنجر نداشتند
می خواستیم نعره به عالم در افکنیم
دست از دهان خونی ما برنداشتند(5)


پی نوشت ها:

1- صحیفه ی امام، ج21، ص 95.

2- سوره ی فتح، آیه ی 27.

3- صحیفه ی امام، ج 21، ص 93.

4- سوره ی فتح، آیه ی 4.

5- گزیده ی ادبیات معاصر، مجموعه شعر جلال محمدی.

به نقل از ماهنامه امتداد

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی