جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ
بخش اول ، بخش دوم (پایانی)
مفهوم عدل در شعر بیدل
از مفاهیم فلسفی پرکاربرد در شعر بیدل می توان به دو مفهوم «هستی» و «عدم» اشاره کرد. برخلاف بسیاری از شاعران که به کاربرد ادبی و آرایه وار این دو واژه اکتفا کرده اند، بیدل با چیره دستی و تسلط تمام بر معانی فلسفی و مباحث مرتبط با عدم و هستی به شرح و بسط شاعرانه و فیلسوفانه ی این مفاهیم پرداخته و حیرانی های خود را در آیینه زار شگفت این دو مفهوم به تماشا نشسته است:
هستی همان عدم بود، نی کیفی و نه کم بود / در هر لب و دهانی، من داشته است اویی
به جرأت می توان گفت که هستی و نیستی «عدم» بیش از هر شاعر دیگر و در بالاترین سطح در شعر بیدل نمود یافته است.
علاوه بر این، عبارات و واژگان هم خانواده ی این دو مفهوم، نظیر فنا، محو، وجود، بودن، نبودن، ذوب، غرق، کشته، زنده و اصلاحات مترادف دیگر به وفور در شعر بیدل دیده می شود و تمامی این مصطلحات به نحوی با مفهوم هستی و نیست در ترابط و گفتگو می باشد.
همواره در بحث هستی و نیستی، بیدل با بی اعتنایی به هر دو مفهوم ما را راهنمایی می کند که با عبور از هستی و عدم به وادی دیگری برسیم که خود آن را «فطرت» می نامد عجیب نیست اگر بیدل را «شاعر فطرت و فکرت» بنامیم:
شکوه فطرتم فرش است هر جا می روی بیدل / ز هستی تا عدم کی سایه افکنده ست شمشادم
هستی و نیستی در نگاه بیدل شبیه لباسی است که به رغم زیبایی و شگفتی زایی اش، به زودی مندرس خواهد شد و آدمی باید در جستجوی خرقه ای دیگر برآید که هرگز رنگ اندراس و کهنگی نگیرد و تغیر نپذیرد. در نگاه بیدل آن خرقه ی کهن، چیز ی جز جامه ی فطرت نیست.
ببدل! لباس هستی تا کی شود حجابت؟ / ای غرّه ی تعیّن! آن «خرقه ی کهن» کو؟
بیدل تمایز چندانی بین هستی و نیستی نمی بیند، در نگره ی وی، نیستی، روی دیگر سکه ی هستی است و دلکش ترین و هوش رباترین فصل کتاب هستی، مقوله ی نیستی است.
باده هستی که دردش وهم و صافش نیست ست/ چون سحر گر اعتدالش دیده ای، خمیازه است
تمثیل جوهرو آیینه را نیز بیدل در باب عدم و وجود ذکر کرده است:
بیدل! اظهار کمالم محو نقصان بوده است/ تا شکست آیینه، عرض جوهرم آمد به یاد
یکی از رباعیات فلسفی بیدل مشتمل بر حمله به سوفیست ها و منکران عالم عینی است؛ بیدل برخفال سوفسطاییان و برای مرز گذاشتن بین تلقی خود از عدم با وهم سوفسطایی، عالم را دارای حقیتی دانسته که با شهود، قابل رهیابی و شناخت است:
سوفسطایی که از خرد بی خبر است |
گوید عالم تخیلی سربسر است |
آری عالم همین خیال است ولی |
جاوید در او حقیقتی جلوه گر است |
وحدت وجود و وحدت شهود در شعر بیدل
نظریه ی «وحدت وجود» را می توان محور عرفان نظری به شمار آورد که توسط ابن عربی و پیروانش ایضاح و تبیین شد. این نظریه ی عرفانی، شامل روایت های متنوع و متعددی گردید. در این مقال آن چه مورد بحث ماست روایت عرفانی این نظریه می باشد که در شعر بیدل نیز مورد استفاده و استناد واقع شده است.
در میان مسلمانان وحدت وجود به چهار گونه مطرح شده است:
الف) وحدت وجود به مثابه وحدت شهود (که از ناحیه ی عرفای متوسط بیان شده و کسی نیز چندان معترض آن نشده است) براساس این تلقی، ذات حق وجود لایتناهی بوده و عارف با رؤیّت عظمت حق، موجودات متناهی را در برابر او هیچ و غیرقابل اعتنا می بیند، در واقع نامی که عارفان به این روایت از وحدت داده اند، وحدت مشهود و موجود است، نه وحدت وجود.
ب) مساوی و مساوق بودن تمام عالم با خدا که در این تقریر، ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر متحقق نبوده و در مجموع عالم ظاهری است. حکیمان و عارفان بزرگ این نظریه را به «جهله صوفیه» نسبت داده و به تکذیب و تکفیر قایلان پرداخته اند. به عنوان نمونه ملاصدرا این قول را کفر آشکار دانسته است.
ج) وحدت تشکیکی وجود: براساس روایت، حقیقت وجود واحد، صاحب مراتب است یک مرتبه از آن حقیقت واجب است و مرتبه ی دیگر ممکن. این تقریر از وحدت وجود را می توان در آرای اولیه ی صدرالمتألهین شیرازی که مبتنی بر فهم اصالت وجود است جستجو کرد.
د) تحلیل خاص عرفا که صدرالمتألهین بعدها آن را در مجلدات دیگر کتاب اسفار بیان نمود(همان نظریه ای که توسط ابن عربی و پیروانش نیز تبیین شد). براساس این نظریه وجود از جمیع جهات بسیط و واحد بوده و کثرت طولی و عرض در او راه ندارد. این حقیقت واحد، خداست و غیر او وجود نیست، بلکه هر چه هست صرفاً وجود نما (نمود) است. می توان نظریه ی «تجلی» را که در صدر تبیین کثرات ظاهری و رابطه آن ها با خداوند و تحلیل مراحل و مراتب تجلی ذات الهی است، مبتنی بر همین روایت محسوب کرد.
بیدل را می توان یکی از پرسشگران و باورمندان به عقیده ی وحدت وجود (طبق روایت چهارم) به شمار آورد. وی با ظرافت و دقتی تحسین برانگیز در اشعار خود به بررسی وجوه مغایرت و تفاوت های وحدت وجود و وحدت شهود پرداخته و با نگاهی نو، اختلاف دیرینه و ظاهری بین این دو مفهوم را قابل حل و رفع می شمارد.
تدثیرپذیری بیدل از اندیشه ی وحدت وجودی ابن عربی انکار ناپذیر است.
بسیاری از مثال هایی که در تبیین اندیشه ی وحدت وجود در دیوان بیدل آمده است پیش از وی در کلام فلاسفه و صوفیان مسلمان و غیرمسلمان ذکر گردیده، اما بیدل با مهارت و خلاقیتی اعجازآمیز، به قول خود «حبابی را، لباس بحر» پوشانده است.
از جمله تمثیل هایی که در شعر بیدل برای تبیین مبحث وحدت وجود به کار رفته می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
- یک نقاش و چندین تابلوی هنری
- دانه و خوشه: که کثرت دانه ها در خوشه ای واحد مجموع می شود
- دریا و امواج
- دریا و حباب
- انسان تنها و خیال
- تصویر در آب
- گوهر و آب
شگفت این که وی در یکی از رباعیات خود، خلاف آمد دیگر گفتارها و باورهای خود، به نقد وحدت پرداخته است:
وحدت هر چند خلوت اسراری ست |
چون وانگرند عالم بیکاری ست |
من واله ی کثرتم، که دلدار مرا |
با من سودای کوچه و بازاری ست |
بیدل در سلوک خاضعانه ی خویش و با عبور از وحدت و کثرت، از فنای مطلق سر در می آورد:
نه وحدت سرایم، نه کثرت نوایم / فنایم فنایم، فنایم فنایم
و چه قناعت شگفتی در این عبور نصیب بیدل می شود!
قانع به جام وهمیم، از بزم نیستی کاش/ قسمت کنند بر ما، از یک حباب، نیمی
و در نتیجه ی همین قناعت است که به مرتبه عظیم تحیر در جمال بی مثال معشوق می رسد:
شاید گلی ز عالم دیدار بشکفد / تا چشم دارم، آینه خواهم گریستن
آشنایی زدایی و هنجار شکنی در شعر بیدل دست به دست هم می دهد و سفری مستمر و مداوم از وحدت به کثرت و بالعکس را در لباس زیبای شعر، فراچشم مخاطبان می نهد.
یکی دیگر از اندیشه های مطرح در اشعار بیدل، بیان راهی به رهایی است. افلاطون در کتاب جمهوریت، تمثیل غاری را فرا روی مخاطبان می نهد که مردمان در آن محبوس بوده و در تعلق غار زیسته اند و پا و گردن آنان به زنجیر بسته شده به طوری که از جای خود حرکت نمی توانند کرد و جز پیش چشم خود به سوی دیگری هم نظر نمی توانند افکند، زیرا زنجیر نمی گذارد که آنان سرخود را به عقب برگردانند... الی آخر.
بیدل در یکی از غزلیات دل انگیز خود راه برون رفت از غار و مُثُل افلاطونی را چنین مطرح می کند:
چو شمع یک مژه واکن ز پرده مست برون آ |
بگیر پنبه ز مینا، قدح به دست برون آ |
نمرده چند شوی خشت خاکدان تعلق؟ |
دمی جنون کن وزنی دخمه های پست برون آ |
جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن؟ |
نیاز سنگ کن این شیشه از شکست برون آ |
در ادامه ی همین غزل بیدل مجدداً به بحث عدم و وجود پرداخته و آن را غبار خیال می شمارد:
امید یأس وجود و عدم غبار خیال است |
از آن چه نیست مخور غم از آن چه هست برون آ |
مباش محو کمان خانه ی فریب، چو بیدل |
خدنگ ناز شکاری، ز قید شست برون آ |
مفهوم «هیچ» در شعر بیدل
یکی از واژه های پرکاربرد و کلیدی در شعر بیدل واژه «هیچ» است. به طور کلی این واژه در نظریه های عرفانی، کاربرد معنایی دوگانه ای داشته است: هیچ در معنای عدم یا نیستی و هیچ در پوچی و بیهودگی، در معنای نخست ، مفهوم «هیچ» با معانی و مفاهیمی از قبیل بی معنایی، پوچی محض و خلأ، مترادف می باشد. معنای دیگری که عارفان از این اصطلاح اراده کرده اند تهی وارگی و خالی شدن از توهمات «هست و نیست» و رهایی از تعلقات «نفس اماره» است که می توان آن را هیچ انگاری عرفانی نامید. نگاه بدل به مفهوم هیچ، نگاهی پارادوکسیکال و چند جانبه است. وی در پاره ای از ابیات، واژه ی «هیچ» را در معنای «نیستی محض» به کار برده و در دیگر ابیات برخلاف این رویکرد، نوعی تلقی مثبت و نگرش عرفانی به آن داشته است. به عنوان مثال وی در بیت زیر هیچ را به معنای نیستی محض به کار برده است:
جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ / ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ
و نیز در این بیت:
منزل عدم و جاده نفس، ما همه رهرو / رنج عبثی می کشد این قافله با هیچ
اما در بیت زیر بیدل، هیچ را به معنای نگاه مثبت عرفانی و وحدت وجود (یا وجود مطلق) استفاده نموده است:
ما را چه خیال است به آن جلوه رسیدن / او هستی و ما نیستی، او جمله و ما هیچ
بر مبنای نگاه بیدل در بیت مذکور، آدمی نماد و نمودی از عدم «هیچ» است که در نهایت سلوک، خواستار آن است که نیستی را در نفس آن هستی کل، به شکلی تازه و فناناپذیر از هستی بدل کند. در بیت دل انگیز دیگری، بیدل این «هیچ» با نیستی را فارغ و جدا از توسل به وجود مطلق، «زیر و بم و هم» می نامد:
زیر و بم و هم است چه گفتن، چه شنیدن / طوفان صداییم در این ساز و صدا هیچ
برخلاف تعاریف فلسفی، مفهوم عدم در شعر بیدل واجد مکان است و گذرگاه سالک به سوی معشوق:
بر امید آن که یابیم از دهان او نشان /موی خود را جانب ملک عدم داریم ما
وی عدم را ظلمت آبادی می داند که باید به جستجوی آن برخیزد:
زان دهان بی نشان بوی سراغی برده ام / تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت
مقوله ی حیرت در اندیشه ی بیدل
حیرت به مثابه مفهومی عرفانی – فلسفی، نقش و جایگاه مهمی در تفکر شعر بیدل دارد و بسامد بالایی را در شعر وی به خود اختصاص داده است. یکی از نمادها و اصطلاحات متناظر با حیرت در شعر بیدل آیینه است. او چندان به آیینه و کاربست آن در شعر خود الفت داشته که وی را «شاعر آیینه ها» نامیده اند. ترکیباتی از قبیل آیینه خانه، آب آیینه، آینه خو، آینه گری، آینه پرداز، آینه ی آغوش، آینه داری، جوهر آیینه، صیقل آینه، خانه ی آینه، آینه ی حسن، غبار آیینه، خیال آیینه، تمثال آیینه و... تنها بخشی از آیینه پردازی های ادبی و فکری بیدل دهلوی به شمار می رود:
از حیرت دل بند نقاب تو گشودیم/ آیینه گری کار کمی نیست در اینجا
و یا:
آیینه می دمد ز سراپای من هنوز / برق تحیّرم چه شد از خویش رفته ام
بسیاری از مفاهیم فلسفی دیگر نیز در شعر بیدل به کار رفته است که پرداخته به آن ها در حوصله ی مقال و مجال نیست. فقط به دو نکته ی مهم که هر یک می تواند محور پژوهشی ارزشمند در باره ی بیدل و اندیشه ی وی باشد اشاره می کنیم:
1- بخشی از اندیشه های فلسفی – عرفانی بیدل در دو مثنوی «عرفان» و «محیط اعظم» تبیین شده است. حتی در نگرشی اجمالی به این دو اثر نیز می توان به شباهت ها و مقارنت های فراوان اندیشه های بیدل با آرای محی الدین ابن عربی (عارف مراکشی) دست یافت، اگرچه مقام علمی و فکری بیدل چندان رفیع است که حتی آثار مذکور نیز وجوه متمایز نظام اندیشگی وی با دیگر اندیشمندان را نشان می دهد. با این همه بیشترین شباهت های فکری بیدل و ابن عربی را می توان در این دو اثر جستجو کرد.
2- اثرپذیری بیدل از آیین ها و ادیان هند به ویژه بودیسم و هندوییسم نیز، هم چشمگیر است و هم شایسته ی تأمل و بررسی بیشتر: بیدل در شهر پتنه (پتنا) زادگاه بودا – به دنیا آمد و کمترین دلیل برای اثبات آشنایی وی با اندیشه ی بودا، قرابت اقلیمی و جغرافیایی است. اما قرابت معنوی و روحانی خاصی نیز بین اندیشه های بیدل و بودا وجود دارد که کمتر به ان اشاره شده است.
قفس از شش جهت باز است، اما ساز وحشت کو؟ / من و آن بی پر و بالی که نتوان کرد آزادم
بودا و به طور کلی مکتب بودیسم گرچه با فلسفه ی چندان انس و الفتی ندارد، در عین حال مبتنی بر یک سلسله ی آموزه های فلسفی – عرفانی علمی بوده که دقت منطقی و نظم فلسفی خاصی بر آن حاکم است. ساختار استنتاجی و علّی نظام فکری بودیسم، دلیلی بر این مدّعاست.
در شعر بیدل مفاهیمی عرفانی – فلسفی فراوانی دیده می شود که مناسبتی تام با اندیشه های بودایی و هندویی دارد. بر مبنای تعالیم مندرج و مکتوب در نظام فلسفی جوگیان هند، امکان نیل به ذات مطلق از شش جهت معرفی و توصیف شده است. این شش جهت عبارتند از:
اشتغال به نفس، ضبط حواس یا تجرد از عالم محسوسات، تفکر و مراقبه، تمرکز نیروی معنوی، حصول یقین و نهایتاً امحای کامل در ذات مطلق، در شعر بیدل ترکیب شش جهت بارها به کار رفته است:
قفس از شش جهت باز است، اما ساز وحشت کو؟ / من و آن بی پر و بالی که نتوان کرد آزادم
و یا
شش جهت راه من، از گرد تظلم بسته شد/ بر در دل می برم از مطلب نایاب، داد
بعید است که مقصود بیدل صرفاً اشاره به شش جهت جغرافیایی باشد و پس زمینه های متافیزیکی را مورد غفلت قرار داده باشد. یا با دقت در این بیت:
شش جهت مطلع خورشید و سیه روزی چند / سایه پرورد قفای مژه ی خفّاشند
می توان دریافت که بیدل نیز به شش جهت وصول به خورشید حقیقت و رهایی می اندیشد، نه صرفاً آفتاب آسمان.
همچنین، بیدل ترکیب «نفس دزدیدن» را بارها به کار برده و مقصود وی ضبط و تزکیه نفس بوده است.
حاصل از هستی موهوم نفس دزدیدن/ این قدر بود که از آینه احسان کردیم
نفس دزدیدن را هم می توان با «حبس نفس» و هم با «تمرکز نیروی معنوی» در مکتب فوق الذکر قیاس کرد.
اشاره به تغیّر و ناپایداری اشیاء از اندیشه های بوداست:
نفس عالمی دارد اما چه حاصل / دو دم بیش پرواز بسمل نماند
در این دو بیت هم می توان به وضوح ردپای اندیشه های بودا را جستجو کرد:
نشان گیر از گرد عنقا سراغم |
به آن نقش پایی که در گل نماند |
بَرَد شوق اگر لذّت نارسیدن |
اقامت در آغوش منزل نماند |
به نظر نگارنده، مفاهیم از قبیل هیچ، عدم، حیرت و مفاهیم مشابه رامی توان نتیجه ی اثرپذیری بیدل از اندیشه های مطرح در مکاتب معنوی هند دانست، نه چنان که برخی از ماتریالیست ها می پندارند، معلول نگاه نیهیلیستی و هیچ انگارانه ی بیدل!
ذکر این نکته نیز ضروری است که در عین حال که بودیسم و هندویسم، تأثیر انکارناپذیری بر شعر و اندیشه ی بیدل داشته، اما در نهایت، شهود و استنتاجات عرفانی و بینش وی، مبتنی بر آموزه های عرفانی توحیدی است نه «همه انگاری» و نظام چند خدایی شرقی.
نکته ی مهم دیگری که در درک شعر بیدل باید مورد توجه واقع شود، قرائت هرمنوتیکی و درک چند بعدی از شعر بیدل است؛ دلیل این امر نیز واضح است؛ بیدل به شهادت آثارش از معدود شاعرانی است که اندیشه هایش در لایه های متعدد و متنوع معنایی، پیچیده و پنهان شده است و فهم ابعاد شعر وی بدون توجه به این نکته امکان ناپذیر خواهد بود.
شعر بیدل را باید بارها و بارها خواند چرا که در هر بار خواندن معنایی دیگر را متجلی نوده و مشام مخاطب را از عطر شگفت و غریبی که گویی از بهارهای گم شده در پرده اهای غیب وزیده است، سرشار می سازد.
دکتر سید عبدالحمید ضیایی
تنظیم:بخش ادبیات تبیان