سفالم را می او جام جم کرد
بررسی تطبیقی عشق در شعر اقبال وشابی
بخش اول ، بخش دوم (پایانی)
از دیگر ویژگیهای عشق در شعر اقبال میتوان تقابل آن را با عقل مادّیگرا و علم بیان نمود، از طرف دیگر عشق قدرت «تبدیل» دارد و میتواند صفات بشری را از بین ببرد و انسان را به تعالی روحانی برساند:
سفالم را میِ او جام جم كرد |
درون قطرهام پوشیده یم كرد |
خرد اندر سرم بتخانهای ریخت |
خلیل عشق دیرم را حرم كرد |
4ـ عشق از دیدگاه شابّی
الحْبُّ شُعلَهْ نُورٍ ساحِرٍ، هُبُطَتْ/مِنُ السَّماءِ، فكانَتْ ساطعُ الفَلَقِ
ابوالقاسم شابّی، این نابغة تونسی، ستارهای بود كه در مغرب عربی درخشیدن گرفت ولی متأسفانه خیلی زود شمع وجودش خاموش شد. تأمل در آثار او ما را با دریایی از مفاهیم و ارزشهای انسانی مواجه میكند كه شاید شاعری دیرسال نیز نمیتوانست چنین كارنامة درخشانی از خود باقی بگذارد.
شعر شابّی در اوج اقتدار است.آنگاه كه برای بیدارسازی مردم كشورش، فریاد آزادیخواهی سر میدهد، پیری است جهاندیده و باصلابت كه گویی با وجود جوانی خود همة تجربههای عالم را اندوخته و با ایمانی راسخ این تجربیات را در اختیار غفلتزدگان كشور خود قرار میدهد.
شابّی خیلی زود به نهایت رشد فكری و تعالی روحی رسید و همین امر او را با احساس مسئولیتی سنگین مواجه نمود كه نهال شكنندة وجود او تاب تحمّل آن را نداشت.
او با چنین رسالتی در میان همنوعان و همسالان خود غریب بود و درك فلسفة وجودی او و در نتیجه سخنانش بر دیگران گران میآمد:
یا صمیم الحیاه، كم أنا فی الدنیا |
غریب، أشقی بِغُربه نفسی |
بین قوم، لا یفهمون انا شید |
فؤادی، و لا معانی بؤسی |
ای زندگی، من در این دنیا چقدر غریبم و از غربت خویش رنج میبرم.
در میان گروهی كه نه سرودهای دلم را میفهمند و نه معنای رنجهایم را.
شابّی با وجود اینكه از نظر عقلی، پیری است جهاندیده، ولی در عین حال جوانی حساس و دارای روحی لطیف است كه دردهای ملت مظلوم، همچون غمی جانكاه ذرّه ذرّة وجود او را از بین میبرند. به دلیل همین فشار روحی و غربت و تنهایی است كه شابّی آرزو میكند كه ای كاش چنین رسالت سنگینی بر دوش او نبود و همچون بیدردان زمانه، میتوانست خود را با جلوههای دروغین زندگی سرگرم كند.
با نگاهی گذرا به اشعار دیوان شابّی درمییابیم كه عشق و محبّتی عمیق نسبت به مردم سرزمین و همة ستمدیدگان عالم وجود او را لبریز كرده است و باعث شده است كه او همچون پدری دلسوز و فداكار كه هر لحظه نگران سرنوشت فرزند خویش است، موج نگرانی خود را در همة اشعار خویش جلوهگر سازد.
جدای از این حس میهنپرستی و وطندوستی، شابّی تعاریف بسیار لطیفی از عشق در دیوان خود بر جای گذاشته است.
شابّی سایة عشق را بر سر همة مظاهر هستی مشاهده میكند. او هرگاه كه به درخشش سپیدهدم چشم میدوزد و یا آنگاه كه به آوای دلنشین پرندهای خوشالحان گوش میدهد و یا زمانی كه عطر سرمستكنندة گلها را حس میكند، عشق را در درونِ همة آنها جاری و ساری مییابد:
فإذا مالاحُ فَجرّ، كانُ فیافَجْرِ سَنَاه |
و إذا غرّد طَیرّ، كان فیالشَّدو صَدَاه |
و إذا ما ضَاعُ عِطرّ، كان فیالعِطر شَذَاه |
و إذا ما رفّ زهرّ، كان فیالزّهر صِبَاه |
فَهُوَ فیالكون جمالٌ، یملأ الأفقَ ضِیاه |
عبقَریُّ السِّحرِ، ممراحٌ و دیعٌ فی سَمَاه |
هرگاه سپیده میدرخشد (سرمیزند)، نورش در سپیده وجود دارد.
هرگاه پرندهای آواز بخواند، پژواك صدایش در آن است.
هرگاه بوی خوشی پخش شود، بوی خوش عشق در آن است.
هرگاه گلی ببالد، شور و شوق عشق در آن گُل وجود دارد.
عشق همان جمال هستی است كه نورش افقها را پُر میكند.
او عشق را دارای قدرتی خارقالعاده میداند كه از آسمان فرود آمده و آن را ودیعهای الهی معرفی میكند:
عبقَریُّ السِّحرِ، ممراحٌ و دیعٌ فی سَمَاه
(عشق) جادویی خارقالعاده و بیمانند است، در آسمان خود خیلی در دسترس و تسلیم است. در نگاه شابّی، عشق میتواند دارای تأثیرات مختلفی باشد؛ درست همانگونه كه مولوی در تمثیلی زیبا، تأثیرگذاری امورِ معنوی را به ظرفیت هر چیزی نسبت میدهد و میگوید:
هست باران از پی پروردگی |
هست باران از پی پژمردگی |
نفع باران بهاران بوالعجب |
باغ را باران پاییزی چو تب |
آن بهاری نازپروردش كند |
و این خزانی ناخوش و زردش كند. |
و یا در چند بیت بعد میگوید:
گر درخت خشك باشد در مكان |
عیب آن از باد جانافزا مدان |
باد كار خویش كرد و بروزید |
آن كه جانی داشت برجانش گزید |
شابّی نیز چنین دیدگاهی نسبت به عشق دارد و جلوههای آن را در افراد مختلف، متناقض مییابد؛ به طوریكه در شعر او عشق گاه مایة بدبختی و بیماری و رنج تلقی میشود و گاه مایة عزّت و سربلندی:
أیُّها الحُبُّ أنتَ سِرُّ بَلَائی |
و هُمُوِمی، و رُوعَتی، و عَنَائی |
و نُحُولی، و أدمُعی، و عَذَابی |
و سُقُامی، و لَوعَتی، و شَقائی |
أیُّها الحُبُّ! أنتَ سِرُّ وُجُودی |
و حَیَاتی، وُ عِزَّتی و إِبَائی |
ای عشق، تو راز بلای من و غمها و ترس و سختی من هستی.
و راز ضعف من و اشكها و بیماری و سوزش عشق و بدبختی من هستی.
ای عشق، تو راز وجود من و زندگی من و سربلندی و عزّت نَفسِ من هستی.
عشق به انسان نیرویی میدهد كه او را به تحمّل انواع سختیها و غصّهها قادر میسازد و به انسان این توانایی را میدهد كه با غم و غصّههای عالم مبارزه كند؛ و اگر این عشق وجود نداشت، معلوم نبود كه آیا انسان میتوانست در برابر این همه درد و رنج دوام بیاورد یا نه.
أیُّهَا الحُبُّ قَد جَرَعتُ بِكَ الحُز/نَ كُؤُساً، و مَا اقتَنَصتُ ابْتِغَائی
ای عشق، من به وسیلة تو بود كه غم و اندوه را نوشیدم.(اگر تو نبودی من نمیتوانستم این همه غصّه را تحمّل كنم.)
همچنانكه آبی مقدّس، اسفندیار و آشیل را روئینتن نمود، عشق خاصیتی دارد كه هركس بتواند در دریای بیكران آن فرو رود و یا جرعهای از جام آن بنوشد، آتش دوزخ را بر خود «بَرد و سلام» خواهد یافت:
الحُبُّ جَدوَلُ خمرٍ، من تَذَوَّقَهُ/خَاضَ الجَحَیم، و لم یُشفِقْ من الحَرَقِ
عشق نهر شرابی است كه هركس از آن بچشد، در دوزخ فرو میرود و از سوختن هراسی ندارد، و اینگونه است كه شاعر عشق را نهایت آرزوهای زندگی مینامد و چنین میسراید:
الحُبُّ غایهُ آمالِ الحیاهِ، فما/خوْفِی إذا ضَمَّنی قبرّ؟ وَما فَرَقِی؟
عشق نهایت آرزوهای زندگی است. پس وقتی كه بمیرم از هیچ چیز خوف و هراسی ندارم.
5ـ تطبیق و نتیجهگیری
بررسی اشعار اقبال و شابّی نشان میدهد كه چگونه عشقِ به وطن و ملّت ستمدیده و مظلوم، اندیشههای این دو شاعرِ آزادیخواه را به هم نزدیك كرده است.
در دیوان اقبال لاهوری و همینطور دیوان شابّی، قدم به قدم با این محبّت قلبی همراه میشویم و گویی كه همة این سرودهها از یك ذهن تراویدهاند و حالات روحی یك فرد را نمایان میسازند. آنگاه كه قلبها و اندیشهها به هم نزدیك باشد، بُعد زمانی و مكانی اینگونه در هم نوردیده میشوند و پذیرفتن عدم تأثیرپذیری چنین شاعرانی از یكدیگر، گاه غیرقابل باور جلوه میكند.
اقبال و شابّی، عشق را ودیعهای الهی و نازلشده از آسمان میدانند كه فطری همة انسانهاست. آنگاه كه عشق و محبّت از میان مردم رخت برمیبندد، خودی آنها نیز فراموش میگردد و در نتیجه آنها دچار خمود و جمود فكری و معنوی میشوند؛ در این هنگام است كه بیگانگان به راحتی برچنین ملتی مسلط میگردند. انسانهای بیداری كه عشق و خودی را فراموش نكردهاند، چنین غفلتی را سنگین میبینند و سعی میكنند به هر قیمت كه شده دیگران را به خود بیاورند و با روشن كردن جرقههایی در درون پوسیده و سردشان، گرمای حقیقت را به آنها یادآوری كنند.
عشق در شعر اقبال و شابّی، همواره با نوعی خودباوری و عزّت نفس همراه است و صفاتی مثبت برای آن برشمرده میشود. این عشق، عشقی است معنوی و فرود آمده از آسمان كه انسانها را در جهت تعالی روحی و معنوی یاری میكند. وجود چنین عشقی برای همة افراد ضروری است؛ زیرا آنگاه كه عشق بمیرد، آزادی و آزادگی و دیانت و فداكاری نیز خواهد مُرد؛ و این مقدمة فاجعه است. فاجعهای كه نتیجة آن سرسپردگی در برابر ظلم و جور خواهد بود. در چنین جامعهای، انسانها همچون مجسمههایی خواهند شد كه از كنار هموطن خود كه در زیر چكمههای بیدادگران لگدكوب میشوند، بیاعتنا میگذرند بدون اینكه حسّی درونی آنها را به یاری همنوع خود برانگیزاند.منابع
1ـ كلیات اقبال؛ محمّد اقبال لاهوری؛ كتابخانة سنایی؛ تهران، 1343ه .ش.
2ـ دیوان ابوالقاسم شابّی؛ ابوالقاسم شابّی؛ دارالعوده؛ بیروت، 2000م.
3ـ مثنوی معنوی، جلالالدین محمد مولوی؛ شرح رینولدالین نیكلسون؛ ترجمه و تعلیق حسن لاهوتی؛ انتشارات علمی و فرهنگی؛ تهران، 1378.
4ـ مقالة «بررسی تطبیقی توجه به ارادة ملتها در اندیشة اقبال و شابّی»؛ دكتر سیدفضل الله میرقادری.
5ـ مقالة «حرفی دیگر دربارة عشق»؛ محمدعلی اسلامی ندوشن؛ فصلنامة هستی، شمارة14، ص127و128.
پیوند بالانی
تنظیم : بخش ادبیات تبیان