معنی بلند من،فهم تند می خواهد
بررسی اندیشه های فلسفی در شعر بیدل دهلوی
«معنی بلندِ من، فهم تند می خواهد / صید فکرم آسان نیست، کوهم و کتل دارم.»
شاید در نگاه نخست این پرسش به ذهن بیاید که مگر چه نسبتی بین ادبیات و فلسفه وجود دارد که می خواهیم در ادب فارسی به جستجوی مفاهیم فلسفی برآییم؟ پاسخ این پرسش مقدر در برگیرنده ی مضامین ادیبانه و شاعرانه نبوده، بلکه به دلیل وجود محدودیت ها و موانع تاریخی و فرهنگی در رشد و گسترش علوم عقلی، محمل مناسب و امنی برای انتقال مفاهیم فلسفی بوده است.
بسیاری از ادیبان و شاعران پارسی گوی، در عین حال فیلسوفان و حکیمان حاذق در علوم عقلی و خردورانه نیز بوده اند که از بیم تکفیرها و تهدیدها ترجیح می دادند مضامین عالی و دیرباب فلسفی را در قالب های حریرگون و همه فهم ادبی ریخته و هم مفاهیم و مقاصد خود را بیان کنند و هم از خطرات و مخاطرات بی شماری که در انتظار فیلسوفان بود، رهایی یابند. بسیاری از آثار ادبی و اسناد تاریخی پیشین حکایت از ترس و بیم متفکران آزاد اندیش در ابراز عقایده خود دارد.
به عنوان مثال از مجموعه ی رسایل بر می آید که جمعیت اخوان الصفا، در پنهان داشتن آراء حقیقی خود، اصرار شگفتی داشتند و در آغاز «رسائل» خویش به پیروان اصلی، هشدار می دادند تا آن رسالات را در دسترس کسی قرار ندهند، مگر این که «آزاده و متفکر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد».
علاوه بر این، رهبران نهضت قرمطیان نیز در روابط درونی خویش از نوعی خطّ رمزی به نام «خط مقرمط» استفاده می کردند و شکل و شمایل این خط به شیوه ای بود که کسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود. همچنین در هنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویت، سایر اعضا، فرد را سوگندهای گران می دادند تا رازهای درونی قرمطیان را فاش نسازد.
تجربه ها و سرکوب های خونین فرقه ها و جریانات باطن گرا، به اندیشمندان آموخت که جریده باید رفت و در ضمن چنین شرایطی است که حافظ از «برکناره رفتن اهل نظر» یاد می کند در حالی که «هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش» بوده اند! می توان اشاره ی حافظ و دیگر شاعران منتقد را به روزگاری ارجاع داد که اصحاب اندیشه هر یک به تهمتی بر سر دار رفتند؛ از رافضی و زندیق و قرمطی و باطنی و دهری و اعتزالی گرفته تا حلولی و فلسفی و اتحادی و...!
به جرأت می توان گفت که بیشترین کاربردهای هنجارگریزانه ی زبانی و بلاغی را در برابر زبان معیار شعر فارسی، می توان در شعر بیدل، ردیابی و جستجو کرد.
مجموعه ی این عوامل باعث شد که متفکران سرزمین ما (اعم از عارفان و فیلسوفان) با پناه گرفتن در سایه سار درخت کهنسال ادبیات به خصوص شعر، موفق به انتقال حجم عظیمی از تفکرات عرفانی و فلسفی خود گردند. . همین دقیقه ما را ناگزیر می کند که برای کشف و استخراج بنیان های فلسفی و عرفانی تمدن ایرانی – اسلامی و گشودن گره های کور عاطفی، فکری و ملی هویت در ایران به ادبیات به ویژه آثار برجسته ی شاعران بزرگ پارسی گوی رجوع کنیم.
نیک واضح است که سود جستن از اصطلاحات منطقی و فلسفی، هم معنای حضور اندیشه و تفکر نبوده و بین کار بست اصطلاحات عقلی و مفهوم اندیشه ورزی و عقلانیت، این همانی (totology) و تلازم وجود ندارد و در نقطه ی مقابل، فراوان اند شاعرانی که بی هیچ بهره جستن از واژگان فلسفی – منطقی، آثاری سرشار از اندیشه های ناب عقلانی آفریده اند.
یادآوری این نکته هم خالی از فایده نیست که منظور ما از اندیشه در ادبیات تحمیل عقل و یافته ها و بافته های آن در دیگر عرصه ها بر ادبیات نیست و در نگاهی ابتدایی می توان دریافت که هیچ نسبت مستقیمی بین خرد منطقی و شعر وجود ندارد،به عنوان مثال ارتباط «شرح منظومه ی ملاهادی سبزواری» به همان مقدار از ادبیات و جوهر راستین شعر دور است که «الفیه ی ابن مالک» و «نصاب الصبیان ابونصر فرّاهی!»
آن چه مورد نظر ماست حضور «خردِ جوششی» در پیکره ی شعر است. خردی که چون چشمه ساری ، از کوهسار زبان می جوشد و در شریان کلمات جریان می یابد، نه صنعتگری ها و تکلیف ما لا یطاق مفاهیم قلمروهای دیگر بر شعر.
شعر بیدل مبتنی بر قواعد زبانی رایج در خراسان قدیم بوده و امروز مردمانی که بدان زبان گفتگو می کنند زبان شعری بیدل را می فهمند و با ترکیبات و ساختار زبانی وی بیگانه نیستند.
بر این مبنا، خرد جوششی حاصل تأمّل و مراقبه ی ژرف شاعر در بنیادهای هستی است که از صافی زبان عبور کرده و در حریر نرمگون عبارات دلکش خود را به مخاطبان می نمایاند.
نمونه ی ارجمند این نوع خردورزی را می توان در هجده رباعی خیام ، غزلیات حافظ ، قسمت هایی مهم از مثنوی، مخزن الاثرار نظامی، بخش هایی از شاهنامه و... مشاهده کرد.
بیدل دهلوی یکی از نمونه ها و الگوهای درخشان تفکر در ادب پارسی به شمار می آید. پیش از ورود به مفاهیم و مضامین فلسفی در شعر وی، اشارتی کوتاه به ویژگی های شعر این شاعر بزرگ خواهیم داشت.
از مهم ترین ویژگی های شعر وی می توان به باریک اندیشی، خیال انگیزی، به کارگیری ترکیبات نو، تشخیص بخشیدن به چیزهای بی جان، بهره گیری از نمادها و تلمیحات، استفاده از شیوه های شاعران گذشته، سادگی بیان و تازگی زبان شعری، توصیف طبیعت، بازی با کلمات و تکرار قافیه، بسامدها، حس آمیزی، تناقض (پارادوکس) و عرفان اشاره کرد.
به علاوه به جرأت می توان گفت که بیشترین کاربردهای هنجارگریزانه ی زبانی و بلاغی را در برابر زبان معیار شعر فارسی، می توان در شعر بیدل، ردیابی و جستجو کرد.
استفاده ی بیدل از عنصر تناقض را نیز (چندان که اشاره شد)، نباید از نظر دور داشت. تناقض بیشترین سهم را در واژه گزینی بیدل دارد، گرچه این تناقض در اشعار دیگر شاعران از سنایی و مولوی گرفته تا حافظ و شعرای نوپرداز ما وجود دارد، اما شعر بیدل در به کارگیری این شیوه، برجستگی خاصی دارد.
از تناقض های دلنشین شعر بیدل می توان به موارد زیر اشاره کرد:
بدر می بالد مه نو، از کمین کاستن / فربهی ما را از راه پهلوی لاغر رسید...
امید عافیت از هر چه داری نذر آفت کن /ز آتش، مزرع بی حاصلان سیراب می گردد...
دست ما و دامن حیرت که در بزم وصال /عمر بگذشت و همان چشم ندیدن باز بود...
شعله ای بودم کنون خاکستر مفت طلب/ سوختن عریانیم را جامه ی احرام کرد...
از دیگر خصوصیات ممتاز بیدل این است که وی یکی از مهم ترین شاعران ترکیب ساز است و برای درک درست از شعر بیدل، به ناگزیر باید با شیوه ی کاربرد ترکیبات وی مألوف و مأنوس بود، به عنوان نمونه در این بیت:
دلیل کاروان اشکم، آه سرد را مانم / اثرپرداز داغم، حرف صاحب درد را مانم
ترکیب های «کاروان اشک» و «اثرپرداز داغ» ساخته ی ذهن و زبان خلاق بیدل است. در بیت زیر نیز ترکیب بدیعی دیده می شود:
شکست رنگم و بر دوش آهی می کشم محمل / در این دشت از ضعیفی کاه باد آورد را مانم
گرچه وی به نیکویی واقف است که زبان با تمام امکان ها و قابلیت ایش، هرگز ناب معانی بلند وی را نمی آورد. کلام بیدل در این باره، سخت شنیدنی است:
ای بسا معنی که از نامحرمی های زبان/ با هم شوخی، مقیم پرده های راز ماند
بیدل و اندیشه های فلسفی
به شهادت تاریخ ادب فارسی، پیش از بدل نیز (چنان که اشاره کردیم)، کم نبوده اند شاعرانی که که خود فلسفه می دانستند و شعرشان سرشار از مفاهیم و اندیشه های فلسفی است؛ عطار ، سنایی و مولوی سه الگوی درخشان در این عرصه اند. در مثنوی مولانا، مقوله ی فلسفی «وحدت وجود»، دفعات متوالی و در لباس تعابیر گوناگون مورد بحث و ارزیابی قرار گرفته است.
در همین حال بود که بودیسم و هندویسم، تأثیر انکار ناپذیری بر شعر و اندیشه ی بیدل داشته، اما در نهایت، شهود و استنتاجات عرفانی و بینش وی مبنی بر آموزه های عرفان توحیدی است نه «همه خدانگاری» و نظام چندخدایی شرقی.
تفاوت بحث در این جاست که مولانا کوشیده است حتی الامکان در تببین مفاهیم و حقیقت های فلسفی، معنی را فدای لفط نکند و مخاطبانش را در پیچ و خم اشارات و عبارات غامض و دور از ذهن، سرگردان رها نسازد. اما در شعر بیدل، در نگاه نخست به نظر می رسد که، وی چندان مشتاق آراستن زبان شعر خویش به «زیورهای مضامین نایاب و معنی بیگانه» بوده است که این وسواس، در برخی موارد، مایه ی کاستی فصاحت و صراحت شعر وی گردیده و آن را به هزار توی سرگردانی و ابهام رهنمون شده است.
حتی دکترشفیعی کدکنی که هم خود شاعری تواناست و هم شعری را که دارای خودجوششی و جوهره ی شعری باشد به نیکی می شناسد، درباره ی شعر بیدل بر این باور است:
«یکی از خصوصیات شعر بیدل، که زبان او را بیشتر مبهم و پیچیده ساخته، نوع ترکیبات و بافت های خاصی است که وی در شعر خویش استخدام کرده و با سیستم طبیعی و محور همنشینی زبان فارسی چندان سازگار نیست».
البته از نظر منتقدان بیدل، هیچ یک از این نقدها به معنی غفلت از اندیشه های ژرف و عمیق وی نیست، اما بر این باورند که صرف ژرف اندیشی و وجود جهان بینی فلسفی – عرفانی نمی تواند حجتی موجه بر پیچیدگی زبان شعر باشد. ایجاد توازن بین کمال فرم اثر هنری و دریافته های عقلانی و به عبارت دیگر تشخیص بخشیدن به یافته های عقلی و روایت شاعرانه ی آن، مهم ترین وظیفه ی بیدل بوده که چندان بدان نپرداخته است. بیان عمیق ترین حرف ها در قالب ساده ترین واژگان، آن هم با زبانی صمیمی و صریح، در دیوان بیدل کمتر مشاهده می شود و اتفاقاً برعکس، وی پیوسته بر پیله ی پیچیدگی و حیرت تنیده است!
حتی زنده یاد سیدحسن حسینی هم از شیفتگان و ناقدان بیدل بود در تبیین معنای بیتی از بیدل «حیرت دمیده ام گل داغم بهانه ای ست / طاووس جلوه زار تو آیینه خانه ای ست» یک فصل از کتاب خود بیدل، سپهری و سبک هندی را به آن اختصاص داده، در پایان اعتراف به ناگشوده ماندن معنای دقیق ومعرفت آفرین این بیت (و ابیات مشابه) چنین آورده است:
«در پایان این مبحث ذکر این نکته ضروری است که ابیاتی از این قبیل که در کشان نیازمند شرح و تفصیل فراوان است، علی رغم جاذبه و رمزآلودگی های دلنشینی که دارند، از دید ما مصداق شعر کامل و ایده آل محسوب نمی شود و اختصاص این فصل به شرح این بیت نباید برای خواننده این توهم را پیش آورد که ایجاز و تمثیل فشرده ای به این شکل، غایت و مطلوب ذوق شعری ماست».
نکته ای که – جسارتاً – در نقد کلام این بزرگان باید ذکر شود این است که پیچیدگی شعر بیدل نه تنها مُبیّن ضعف بیان و عدم اعتنای وی به موازین طبیعی خیال و سحرآمیزی شعر وی دارد شاید خود بیدل به این نکته وقوف یافته بود که کسی نمی تواند به آسانی کلام و کمال شعر وی را دریابد که می سرود:
غیر ما، کیست حرف ما شنود؟ / گفت و گوی زبان لال خودیم
بیدل تمایز چندانی بین هستی و نیستی نمی بیند، در نگره ی وی، نیستی، روی دیگر سکه ی هستی است و دلکش ترین و هوش رباترین فصل کتاب هستی، مقوله ی نیستی است.
اندیشه ی پیچیده ی بیدل و معنای بلند و زبان فرسا بی شک به بیان تازه و متفاوت محتاج بوده و بیدل به ناگزیر و با کاربست عالی ترین صورت های خیال، کوشیده است تا جامه ای از جنس کلمات بر تن اندیشه های سهمگین خود بپوشاند و به زغم نگارنده در این کار توفیقی به سزا یافته است. گرچه بیدل به خوبی می دانست که زبان، با معانی بلند بیگانه و نامحرم است:
ای بسا معنی که از نامحرمی های زبان / با همه شوخی مقیم پرده های راز ماند
شاید گناه از آشنایی اندک ما با زبان اندیشه های بلند فلسفی و عرفانی بیدل باشد، نه تعقید و تنافر و ضعف شعر بیدل، به قول خود وی:
مشق معنی ام، بیدل! بر طبایع آسان نیست سر فرود نمی آرد، فکر من به هر زانو
در عرصه ی ارتباط ارگانیک لفظ و معنا نیز، تصاویر ذهنی بیدل، به هیچ وجه ساده و سهل نیست، بلکه آفرینش های هنری وی همچون جهان هستی، اسرارآلود و چنان که خود می گوید: «رستاخیز واژه ها» و «غلغله ی صور معانی» است.
از سوی دیگر از این نکته نیز نباید غفلت ورزید که شعر بیدل مبتنی بر قواعد زبانی رایج در خراسان قدیم بوده و امروزه مردمانی که بدان زبان گفتگو می کنند. زبان شعری بیدل را می فهمند و با ترکیبات و ساختار زبانی وی بیگانه نیستند.
ادامه دارد ...
دکتر سید عبدالحمید ضیایی
تنظیم : بخش ادبیات تبیان