بیدل از بینشان چه گوید باز
«عبدالقادر بیدل دهلوی» در سال 1054 هـ.ق در عظیم آباد پتنه (هند)، متولد شد. دوران حیات بیدل مصادف است با انحطاط امیر بیدل دهلوی امپراطوری مغول در هندوستان. خاندان وی از تبار ازبك بودهاند. زبان مادری وی احتمالاً زبان بنگالی بوده، ولی خود بیدل، زبان اردو و سانسكریت را نیز میدانسته است.
«عبدالقادر» هنگامی كه هنوز بیش از چهار سال و نیم نداشت، پدرش را از دست داد و در سایه سرپرستی و تربیت عمویش «میرزا قلندر» قرار گرفت، به مكتب رفت و در زمانی كوتاه قرائت قرآن كریم را ختم كرد، بعد از مدتی كوتاه مادرش نیز درگذشت. «عبدالقادر» پس از مدتی به توصیه «میرزا قلندر» - كه خود از صوفیان با صفا بود – مكتب و مدرسه را رها كرد و مستقیماً تحت آموزش معنوی وی قرار گرفت. «عبدالقادر» در كنار عمو، با مبانی تصوف آشنایی لازم را پیدا كرد و از امداد و دستگیری «مولانا كمال» دوست و مراد معنوی پدر نیز بهرهها برد. از همان روزها عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق میسرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق مُصرّ بود، «رمزی» تخلص میكرد تا این كه بنابرقول یكی از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بینشان چه گوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزی» به «بیدل» تغییر داد.
بیدل، در سال 1075 هـ .ق به دهلی رفت، هنگام اقامت در دهلی دایم الصوم بود و آن چنان كه خود در «چهار عنصر» نقل كرده است به سبب تزكیه درون و تحمل انواع ریاضتها و مواظبت بر عبادات، درهای اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحانی به وی دست میداد.
در سال 1076 با «شاه كابلی» كه از مجذوبین حق بود، آشنا شد؛ دیدار با شاه كابلی تأثیری عمیق بر او گذاشت و در همین سال در فراق اولین مربی معنویاش میرزا قلندر به ماتم نشست. وی در سال 1078هـ.ق سرودن مثنوی «محیط اعظم» را که دریای عظیمی از تأملات و حقایق عرفانی است، به پایان رساند.
بیدل در سال 1096 هـ.ق به دهلی رفت و با حمایت و كمك نواب شكرا...خان، داماد عاقل خان راضی، مقدمات یك زندگی توأم با آرامش و عزلت را در دهلی فراهم كرد. زندگی شاعر بزرگ در این سالها به تأمل و تفكر و سرایش شعر گذشت و منزل او میعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر بود، در همین سالها بود كه بیدل به تكمیل مثنوی «عرفان» پرداخت و این مثنوی عظیم عرفانی را در سال 1124 هـ.ق به پایان رساند، با وجود تشنج و درگیریهای سیاسی در بین سران سیاسی هند و شورشهای منطقهای و آشفتگی اوضاع، عارف شاعر تا آخرین روز زندگی خود از تفكرات ناب عرفانی و آفرینشهای خلاق هنری باز نماند و سرانجام در تاریخ چهارم صفر 1133 هـ ق با عالم فانی بدرود گفت.
تا سالهای 1920 م تأثیر و نفوذ بیدل بر ادبیات آسیای میانه، تاجیكستان، افغانستان ادامه داشته است. درماوراء النهر و افغانستان رسمی وجود دارد كه آن را «بیدل خوانی» مینامند، معادل آنچه ما در ایران به عنوان «مثنوی خوانی» با «شاهنامه خوانی» داریم.
دوره تاثیر پذیری ایرانیان از بیدل متفاوت است؛ در عصر بازگشت، بیدل مورد بی مهری قرار گرفت اما، پس از انقلاب بیدل از شاعران بر جسته و مورد توجه بوده است.
سبك بیدل در شعر دشوار است. استعارهها و ساختار جملهها، پیچیده است و غالباً مبهم؛ اگر چه زبانش، به خودی خود ساده است و شاعر حتی از تعبیرات عامیانه نیز استفاده كرده است. سبك بیدل با كاربرد بسامدی تشخیص، تصاویر پارادكسیكال، حس آمیزی، اسلوب معادله، شناخته میشود. (شفیعی كدكنی، 1366. ص 50 -80)
از بیدل غیر از دیوان غزلیات آثار ارزشمند دیگری در دست است كه مهمترین آنها عبارتند از:
1- مثنوی عرفان؛ 2- مثنوی محیط اعظم؛ 3- مثنوی طور معرفت؛4- مثنوی طلسم حیرت؛ 5- رباعیات؛ 6- چهار عنصر (زندگینامه خود نوشت شاعر)؛ 7- رقعات؛ 8- نكات و... .
زبان بیدل برای كسانی كه برای اولین بار با شعر وی آشنا میشوند - اگر شگفتانگیز جلوه نكند - تا حد زیادی گنگ و نامفهوم مینماید، این امر مبتنی بر چند علت است:- الف: شعر بیدل میراث دار حوزه وسیعی از ادب و فرهنگ فارسی با بیش از هزار سال پشتوانه و قدمت است؛ ادب و فرهنگی كه در هر دوره با تلاش شاعران ونویسندگان آن دوره، نسبت به دوره پیشین فنیتر و عمیقتر شده است و تا به دست بیدل و همگنانش برسد تا حد بسیار زیادی چه در عرصه زبان و شعر و ادب و چه در حوزه اندیشه و عرفان و تفكر گرانبار شده است. در شعر بیدل بار ادبی و معنایی كلمات و دایره تداعی معانی موتیوها به سر حد كمال خود رسیده است و همچنین موارد جدیدی نیز به آن افزوده شده و زبان نیز در عین ایجاز و اجمال است. به گونهای كه خواننده شعر او برای آن كه فهم درستی از شعر وی داشته باشد لازم است به اندازه كافی از سنت شعر فارسی مطلع و به اصول اساسی عرفان اسلامی آگاه باشد.
- ب: بیدل شاعری است با تخیل خلاق، كشف روابط باریك در بین موضوعات گوناگون و طرح مسائل پیچیده عرفانی به شاعرانهترین زبان، و همچنین نوآوری شاعر در مسائل زبانی و سبكی، دقتی ویژه را از مخاطب برای فهم دقیق و درك لذت از شعر وی طلب میكند. با شعر بیدل باید انس پیدا كرد تا به رمز و راز آن پی برد.
بیدل غیر از غزلیاتش، در مثنویهای «محیط اعظم»، «عرفان»، «طلسم حیرت» و «طور معرفت» به ویژه در دو مورد اول، به تبیین اندیشههای عرفانی خود پرداخته است. شاعر، مثنوی محیط اعظم را در روزگار جوانی خود سروده است. بررسی سبك شناختی و معنا شناختی این اثر نشان میدهد كه شاعر بزرگ در عهد شباب نه تنها به زبانی نوآئین و غنی از ظرفیتهای بیانی شاعرانه دست یافته، بلكه شاعری صاحب اندیشه با تفكری متعالی است. مثنوی «عرفان» كه به مرور در طی سی سال از عمر شاعر سروده شده است در برگیرنده یك دوره كامل از جهان شناسی، انسان شناسی و خداشناسی عرفانی بیدل است.
در یك نگاه گذرا به مثنوی عرفان و محیط اعظم میتوان به مشابهت و مقارنت بسیار آرا و افكار بیدل با اندیشههای ابن عربی (عارف مغرب) پی برد، یا این همه و به یقین بیدل خود صاحب تفكری خاص است كه مشی فكری او را از بزرگان دیگری همچون ابن عربی جدا میكند توضیح دقیق این نكته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افكار ابن عربی و بیدل است.
در نگاه شاعر ذره تا خورشید، چشم به سوی حق دارند و تمام هستی، پرشكوه و پاك به عشقی ازلی در جستجوی حق است:
ذره تا خورشید امكان، جمله، حیرت زادهاند
جز به دیدار تو چشم هیچ كس نگشادهاند
چند شعر از او :
عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی |
زحمت دل کجا بری؟ آبله پاست زندگی |
دل به زبان نمیرسد،لب به فغان نمیر سد |
کس به نشان نمیر سد تیر خطاست زندگی |
یکدو نفس خیال باز رشتهء شوق کن دراز |
تا ابد از ازل بتاز !ملک خداست زندگی |
خواه نوای راحتیم ، خواه تنین کلفتیم |
هر چه بود غنیمتیم سوت وصداست زندگی |
شور جنون ما ومن جوش فسون وهم و زنّ |
وقف بهار زندگیست لیک کجاست زندگی |
بیدل از این سراب وهم جام فریب خورده ای |
تا به عدم نمیرسی دور نماست زندگی |
***
حیرتیم اما به وحشت ها هم آغوشیم ما |
همچو شبنم با نسیم صبح خاموشیم ما |
هستی موهوم ما یک لب گشودن بیش نیست |
چون حباب از خجلت اظهار خاموشیم ما |
شور این دریا فسون اضطراب ما نشد |
از صفای دل چو گوهر پنبه در گوشیم ما |
خواب ما پهلو نزد بر بستر دیبای خلق |
از نی مژگان خود چون چشم خس پوشیم ما |
بحر هم نتواند از ما کرد رفع تشنگی |
جوهریم آب از دم شمشیر می نوشیم ما |
گاه در چشم تر و گه در مژه گاهی به خاک |
همچو اشک ناامیدی خانه بر دوشیم ما |
شوخ چشمی نیست کار ما به رنگ آینه |
چون حیا پیراهنی از عیب می پوشیم ما |
چشمه ی بی تابی اشکیم از طوفان شوق |
با نفس پر می زنیم و ناله می جوشیم ما |
مرکز گوهر برون گرد خط گرداب نیست |
هرکجا حرفی از آن لب سرزند گوشیم ما |
کی بود یا رب که خوبان یاد این بیدل کنند |
کز خیال خوش دلان چون غم فراموشیم ما |
***
تا می ز جام همت بدمست میکشم |
جز دامن تو هر چه کشم دست میکشم |
عنقا شکاراگرنشودکس چه همت است |
خجلت زمعنیءی که توان بست میکشم |
قلاب امتحان نفس در کشاکش است |
زین بحر عمرهاست همین شست میکشم |
دل بستنم بگوشه ی آن چشم صنعتی است |
تصویر شیشه در بغل مست میکشم |
خاکستر سپند من افسو ن سرمه داشت |
دامان ناله ئی که زدل جست میکشم |
جز تحفه ی سجود ندارم نیاز عجز |
اشکم همین سری بکف دست میکشم |
چون صبح عمرهاست در این وادی خراب |
محمل بر آن غبار که ننشست میکشم |
(بیدل)حباب وار بدوشم فتاده است |
بار سری که تا نفسی هست میکشم |
***
چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم می کنم |
رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم می کنم |
بی نصیب معنی ام کز لفظ می جویم مُراد |
دل اگر پیدا شود ،دیر و حرم گم می کنم |
تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد |
آسمان بر سر ، زمین زیر قدم گم می کنم |
دل ، نمی ماند به دستم ، طاقت دیدار کو ؟ |
تا تو می آیی به پیش ، آیینه هم گم می کنم |
قاصد مُلک فراموشی کسی چون من مباد |
نامه ای دارم که هر جا می برم گم می کنم |
بر رفیقان (بیدل ) از مقصد چه سان آرم خبر ؟ |
من که خود را نیز تا آنجا رسم گم می کنم |
داریوش سعادتی لیلان و اعظم بابائی
تنظیم:بخش ادبیات تبیان