چرا آدرس این مرد هندی را ندارید؟
علت یا علل گمنامی " عبدالقادر بیدل دهلوی " طی دوره های مختلف ادبی در ایران
محمد کاظم کاظمی - شاعر مهاجر افغان در نوشتاری تحلیلی علت یا علل گمنامی " عبدالقادر بیدل دهلوی " طی دوره های مختلف ادبی در ایران را بررسی کرده است ، اینکه مشکل از ادبای ایران ، افغانستان و هند بوده یا به سیاست پیشگانی بر می گردد که در گذشته این ملل را از هم جدا و بیگانه کردند .
کاظمی در آغاز نوشته تحلیلی خود آورده است : در حالی که سالهای سال ، شعربیدل درس شبانه و ورد سحرگاه فارسی زبانان خارج از ایران بود، در این کشور نام و نشانی از او در میان نبود و ادبای رسمی و غیررسمی حتی در حد یک شاعر متوسط هم باورش نداشتند. آنان هم که گاه و بیگاه در حاشیه سخنانشان حرفی از او به میان میآوردند، شعرش را نمونه ابتذال میشمردند و مایه عبرت.
پیش از این بسیار کسان کوشیده اند توضیح دهند که چرا چنان شاعری در چنین سرزمین ادب پروری گمنام ماند. هرکسی از ظنّ خود یار این موضوع شده و علتی را مطرح کرده است. گروهی غموض و پیچیدگی شعر بیدل را عامل اصلی دانستهاند ، گروهی تفاوت زبان فارسی دو سرزمین را گروهی مکتب بازگشت و...
نگارنده این سطور، چنین می پندارد که هیچ یک از این عوامل به تنهایی نمی توانستهاند تعیین کننده باشند . مجموعه اینها دخیل بوده و در کنار اینها، یک عامل مهم و مغفول مانده دیگر هم وجود داشته است که اینک به تفصیل ، از آن سخن خواهیم گفت . پس نخست باید نارسایی توجیهات بالا را فرا نماییم و آنگاه ، به نکات نگفته ای که در میان بوده است، برسیم .
غموض و پیچیدگی به چند دلیل نمی توانسته تنها مانع شهرت شعر بیدل در ایران باشد . نخست این که شعر او چندان که میگویند هم پیچیده نیست. اگر کسی با سنت ادبی مکتب هندی و بعضی چم و خم های کار این شاعر آشنا باشد ، چندان مشکلی در پیش نخواهد داشت. شعر بیدل نه واژگان غریبی دارد و نه تلمیحات دور از دسترسی . گذشته از آن ، همین شاعر در افغانستان تا حد قابل ملاحظه ای شناخته شده است. خوب چگونه می شود شعری برای مردم افغانستان ساده و قابل فهم باشد و برای همزبانان آنها در ایران، نه؟ با آن که در ایران، هم میزان سواد و مطالعه بیشتر است و هم وضعیت آموزش ادبیات فارسی به هنجارتر. دیگر این که اگر مشکل اصلی همین بوده است ، چرا در این سالها این شاعر در این کشور جا باز کرده است ؟ یعنی حالا آن پیچیدگیها رفع شده است ؟
بعضی چنین عنوان کرده اند که علت گمنامی بیدل در ایران و اشتهار او در افغانستان ، تفاوت های زبان فارسی دو کشور است و بیدل که به هر حال به افغانستان نزدیک تر بوده است، در آن جا مقبولیت بیشتری یافته است .
این حرف هم اساس درستی ندارد . اصولا تفاوت زبان فارسی دو کشور ـ به ویژه زبان ادبی ـ آن قدر نیست که قابل توجه باشد . زبان محاوره درحد بعضی واژگان و ساختارهای نحوی تفاوت هایی دارد و در ادبیات داستانی کمابیش رد پای آن را می بینیم ولی آنگاه که پای شعر به میان میآید ، همین اندک تفاوت هم از میان برمی خیزد . خلیل الله خلیلی ، حاجی دهقان، صوفی عشقری ، علامه بلخی ، واصف باختری ، قهار عاصی و سیدابوطالب مظفری با همان زبانی شعر گفته اند که ملک الشعرای بهار، شهریار، اخوان ثالث، سهراب سپهری، مهرداد اوستا، علی معلم و قیصر امینپور.
وجود تک وتوک واژه های محلی و تفاوت های اندک دستورزبان نمی تواند زبان شعر دو کشور را از هم جدا کند. بر فرض که چنین باشد هم این پرسش پیش می آید که مگر بین زبان فارسی هند و افغانستان تفاوتی وجود نداشته است ؟ پس چگونه شعر بیدل به افغانستان راه پیدا کرده است ؟
اما ظهور مکتب بازگشت ادبی در ایران، میتواند عامل اصلیتری قلمداد شود، هرچند این هم تنها عامل نیست. در واقع این دوره فترت و عقب گرد، دیواری شد بین شاعران مکتب هندی و جامعه ایران. نه تنها بیدل ، که صائب و کلیم و دیگران هم در آن سوی دیوار قرارگرفتند و سالها مطرود و منفور ادبای بازمانده از بازگشت بودند. در این میانه حزین لاهیجی سرنوشت عجیب تری یافت. او آن قدر در ایران گمنام بود که شاعری فرصت طلب یکییکی غزلهایش را در مطبوعات به نام خود چاپ کرد و نه تنها کسی متوجه نشد بلکه همه از قوت شعر آن شاعر ـ و در واقع ، قوت شعر حزین ـ مبهوت مانده بود .
نگاهی به آثار و نظریات ادبای سنتی قبل و بعد از مشروطه روشن میکند که آنان، تا چه حد با مکتب هندی بیگانه ـ و حتی معارض ـ بوده اند. کم کم کسانی چون مرحوم امیری فیروزکوهی ، محمد قهرمان و دیگران پا پیش گذاشتند و شاعران آن مکتب را مقبولیتی دوباره بخشیدند. در مقابل، در افغانستان بازگشت ادبی به این شکل و این شدت رخ نداد. رکود و انحطاط بود ، اما در قالب مکتب هندی . و چنین شد که رشته ارتباط ادبای افغانستان با شاعران مکتب هندی گسیخته نشد.
این می تواند علتی قابل توجه برای گمنامی بیدل در ایران باشد ، ولی باز هم تنها علت نیست ، چون این مانع برای همه شاعران مکتب هندی به طور یکسانی وجود داشته است. چرا در این میانه بیدل تا سالهای اخیرهمچنان غریب ماند و طرفداران مکتب هندی هم به صائب و اقران او بسنده کردند؟
یک علت دیگر هم وجود دارد که علتی فرعی است نه اصلی ، یعنی عوارض علل دیگر را تشدید می کند و آن، کاهلی و پختهخواری رایج در تحقیقات ادبی است . وقتی جامعه دچار کاهلی باشد ، بیشتر کسان، به نقل قول سخنان مشهور بسنده می کنند و خود در پی تحقیق بر نمیآیند. بسیاری از ادبا، بدین گونه، به تکرار حرف های دیگران بسنده کردند که حاکی از غموض و افراط در شعر بیدل بود.
راقم این سطور، می پندارد که در این میانه یکی از علل و موجبات اصلی قضیه پنهان مانده یا پنهان نگه داشته شده است . پیش از آن که بر آن عامل ، روشنی بیافکنیم، لازم می افتد که حاشیه ای در این جا بگشاییم.
در واقع ماجرا از آن جا شروع شد که در مشرق زمین، « وطن سیاسی» جای « وطن فرهنگی » را گرفت و ادب دوستان هر کشور از کشورهای دست ساخته استعمار، کوشیدند برای خود هویتی مستقل از دیگران دست و پا کنند و احیانا خردهرقابتی هم با بقیه داشته باشند. در روزگاران پیش، این بحث ها نبود و دادوستد سالم فرهنگی در تمام اقالیم فارسیزبانان رواج داشت. امیرخسرو دهلوی به پیروی از نظامی گنجوی هشت بهشت میسرود ، مولانای بلخی ، عطار نیشابوری و سنایی غزنوی را روح و چشم خود میدانست ، عبدالرحمان جامی به اقتفای سعدی شیرازی بهارستان می نوشت و بیدل دهلوی کلام حافظ شیرازی را هادی خیال خود میخواند و فراموش نکنیم که این همه، با وجود مرزهای سیاسی بین سرزمینهای فارسی زبان و با وجود حکومت هایی گاه متخاصم رخ می داد.
باری در دو سه قرن اخیر، قضایا به گونه دیگری رقم خورد . با پیدایش مرزهای سیاسی به شکل امروزین ، گویا مرزی هم در بین دلهای فارسیزبانان ـ و بل همه مسلمانان ـ کشیده شد. هرچند اهالی این قلمروها همان نگرش جامع را داشتند ، دولتمردان و وابستگان فرهنگی آنها به « بزرگداشت بزرگداشت مفاخر ملی » اکتفا کردند. در تاجیکستان ، بزرگداشت رودکی و ناصرخسرو باب شد ، در افغانستان نام سنایی و جامی ـ و تا حدودی مولانا - بیش از پیش بر سر زبانها افتاد و درایران هم البته فردوسی حرف اول را می زد ، چون دولتمردان آن روز این کشور، از این شاعر استفاده ای هم در جهت مقابله با عرب ـ و در باطن مقابله با اسلام ـ میکردند. برای فارسی زبانان پاکستان امروز هم چاره ای جز این نماند که به اقبال پناه ببرنداما در ایران ـ که اکنون مورد بحث ماست ـ این ملی گرایی شکل ویژه ای یافت. ملیگرایان ـ که البته از سوی دربارهای دو پهلوی هم حمایت میشدند ـ به بزرگداشت مفاخری که در ایران کنونی زیسته بودند بسنده نکردند و کوشیدند حتیالامکان دیگر بزرگان دانش و ادب را هم با عنوان « ایرانی » پاس بدارند.
در نتیجه مولانا ، سنایی ، رودکی و ناصرخسرو ایرانی شدند و البته در خور تعظیم و تکریم . توجیهش هم این بود که اینان به هر حال در گوشه ای از قلمرو ایران قدیم زیسته بودند، حالا اگر هم بلخ و غزنه و سمرقند در کشورهای مجاور قرار دارند، چندان مهم نیست. خوب در این میان بزرگانی هم بودند که ملی گرایان با هیچ توجیهی نمی توانستند آنها را ایرانی قلمداد کنند، چون آنان نه در ایران متولد شده بودند ، نه در اینجا درگذشته بودند ، نه در سرزمینهای تحت نفوذ حکومت مرکزی ایران زیسته بودند و نه باری به این حوالی سفر کرده بودند . این بزرگان عمدا یا سهوا از قلم افتادند . نگارنده این سطور بنابر قرینه هایی معتقد است که این امر در گمنامی بیدل در ایران دخلی تمام داشته است.
البته برای این که اسب انتقاد را یک سویه نتاخته و همه گناه ها را به گردن دوستان ایرانی خویش نیانداخته باشیم ، باید تصدیق کنیم که این انحصارِ همه مفاخر ادب به ایران، آن قدرها هم غیرطبیعی نبوده است. ادبای ایران باری به هر جهت این بزرگان را قدر دانستند و از میراث ادبی آنها پاسداری کردند. در آن روزگاری که همه همت و تلاش دولتمردان افغانستان و تاجیکستان (در واقع دولتمردان شوروی سابق) بر محو زبان فارسی از آن دو کشور بود ، اگر ایرانیان هم نسبت به آن دسته از مفاخر ادب فارسی که در افغانستان و تاجیکستان کنونی زیسته بودند، بی توجه میماندند ، چه بسا که همه زیان می کردیم، چون منکر نمی توان شد که ما هم از حاصل تحقیقات همزبانان خود در این سوی مرز بسیار بهره ها بردهایم. ما سالها مثنوی معنوی و دیوان شمس چاپ ایران را خواندهایم همچنان که دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی را.
حرف خود را بگیریم دنبال. گفتیم بر این ادعا که « ملی گرایی حاکم بر ایران در قبل از انقلاباسلامی ، از دلایل عمده گمنامی بیدل در این کشور بوده است » قرینه هایی موجود است .
قرینه یک : همین که علاوه بر بیدل، دیگر شاعران خارج از قلمرو ایران کنونی هم کموبیش دچار این گمنامی شدهاند، نشانه خوبی بر صحت ادعای ما است. امیرخسرو دهلوی، فیضی دکنی، ناصرعلی سرهندی ، غنی کشمیری ، واقف لاهوری ، کمال خجندی ، سیف فرغانی و دیگر کسانی از حوالی هند و ماورأالنهر هم سرنوشتی مشابه بیدل یافته اند. می پذیرم که اینها شاعرانی در حد حافظ و سعدی و فردوسی نبوده اند ولی حداقل در حداهلی شیرازی و هاتف اصفهانی ـ مثلاً ـ ظرفیت مطرح شدن داشتند. به راستی اگر غنی کشمیری، غنی اصفهانی می بود و کمال خجندی، کمال شیرازی ، در ایران شهرتی بیش از اکنون نمی داشتند ؟
قرینه دو : بیدل کی در ایران مطرح شد ؟ در سالهای اول بعد از انقلاب اسلامی که گرایش های ملی گرایانه به شدت تضعیف شده و اندیشه های جهانشمول اسلامی در حال تقویت بود. جالب این که بیدل را ادبای بازمانده از دوران شاهی مطرح نکردند، بلکه نسل نسبتاً جدیدی پیشقدم شد که نگرشی فراتر از مرزهای ملی داشت.
قرینه سه: در سالهای اخیر، علاوه بر بیدل، بعضی دیگر از شاعران شبه قاره و ماورأالنهر هم در جامعه ایرانی بازشناسی شده اند و یا در حال مطرح شدن هستند. جوانانی از نسل انقلاب به معرفی شاعرانی چون واقف لاهوری، غالب دهلوی و امثال اینها پرداخته اند. گذشته از آن، در این سالها، متولیان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران کارهای ارزنده ای برای طرح شعر و ادب فارسیِ خارج از ایران کنونی کرده اند و این بذر به ویژه در کتابهای درسی پاشیده شده است. به راستی هیچ رابطه ای بین این قضایا و افول ملی گرایی نمی توان یافت ؟
ادامه دارد ...
محمد کاظم کاظمی
مطالبی از محمد کاظم کاظمی در سایت تبیان:
مجملى اندر باب نقدنویسىدوست دارم شعرم معترض باشد( گفت و گو با محمد کاظم کاظمی)
تنیظیم :بخش ادبیات تبیان