تبیان، دستیار زندگی
شه بدان شمع شکر افشان گفت: تا کند لعل ، بر طبر زد جفت خواست تا سازد از غنا سازی درچنان گنبد ی خوش آوازی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شمع راگل میکند،بیتابی پروانه ات

شمع و شب

بخش اول ، بخش دوم ( پایانی)

شمع راگل میکند،بیتابی پروانه ات

گریهء شمع:کنایه از ریختن اشکی است که از سوختن شمع ، فرو میچکد.وداغ و آتشین است.:

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از برم

شمع را  نازم که میگرید به  بالینم هنوز( بیدل ) بیت دیگر از بیدل:

می گریم و چون شمع عرق میکنم از شرم /ای وای که یکباره ز مژگان نچکید م

یعنی مه یاران و نزدیکان من در روز سختی مرا ترک گفتند.وتنها همین شمع است که بر بالینم نشسته ومی گرید.یعنی رفیق سوختنهایم تنها شمع مانده و بس.چند بیت دیگر هم از بیدل :

سامان سر بلندی، یمنی نداشت بیدل / چون شمع آخر کار، زد گریه  بر زمینم

اشک و سوختن شمع که آخر شد، بر زمین میخورد وسر بلندی اش هم نمی ماند.:

به چه د لخوشی نگریم، زچه خرمی نسوزم؟/که د ر انجمن چو شمعمم، زهمه جدا نشسته!

یعنی دلخوشی و خرمی من در کجاست که مانند شمع، جد ا از دیگران مانده و در گوشه نشسته ام .

خندهء شمع :کنایه از روشن شدن وشعله ورشدن آتش شمع .

آتش آن نیست که از شعلهء او خندد شمع/آتش آنست  که  در خرمن  پروانه  زدند ( حافظ )

شمع دل افروز :شمعی که دل از او روشنی و صفا می یابد وکنایه از معشوق است.در بیت زیر از حافظ :

یارب این شمع دل افروز، زکاشانه ء کیست ؟/جان  ما سوخت ، بپرسید  که  جا نانه ء کیست ؟

دو بیت دیگر از نظامی از منظومهء هفت پیکر:

شه بدان شمع شکر افشان گفت:
تا  کند  لعل ، بر طبر  زد  جفت
خواست تا سازد از غنا سازی
درچنان گنبد ی خوش آوازی
آتش آن نیست که از شعلهء او خندد شمع/آتش آنست  که  در خرمن  پروانه  زدند

« لعل بر طبرزد»جفت کردن،کنایه از به سخن در آمدن وشکرافشانی کردن.

زبان بازی شمع : شعله ور شدن آتش شمع  و بمعنی گستاخی وسرکشی کردن در بیتی از فرحت کابلی :

زبان بازی مکن چون شمع ، فرحت/نمی  بینی  د ماغ   دلبرم ،  سوخت

دماغ سوختن ؛ کنایه از بخشم در آ مدن دو بیت دیگر از بیدل :

-چون شمع ، هیچکس به زیانم نمی کشد /در خا ک و خون بغیر زبانم ، نمی کشد

-بیدل اینجا تر زبا نان ،مایهء درد سر اند/شمع گر خا موش گردد، گوید آمین، انجمن

گرد ن فرازی شمع :  کنایه از سر کشی و غرور در دو بیت زیر از بیدل :

-تا بکی چون شمع باید ،تاج بر سرداشتن /چند  بهر   آبرو ، آتش   بسر  بر  داشتن

-نشدم محرم انجام رعونت بیدل /شمع هرچند بمن گفت:که گردن مفراز

شمع راگل میکند،بیتابی پروانه ات

گردن مفراز ، یعنی : سرکشی مکن .

چون شمع ، می روم زخود و شعله قامتم /گرد  ره ء خرام کی دارم ، ؟ قیامتم !(بید ل)

شمع کشته : شمعی که گل و خاموش ساخته میشود وبعد ،دودش بخانه میپیچد.کنایه از سکوت کردن ،محروم و بی نصیب از بزم شدن را هم می رساند: در بیت های زیر در این معنی از رهی معیری و بیدل :

-گر چه خاموشم ولی آهم بگرد ون می رود/دود شمع کشته ام ، در انجمن پیچیده ام

-پرتو  آهی  ز جیبت  گل  نکرد ، ایدل  چرا ؟/همچو شمع کشته بی نوری در این محفل چرا ؟

-بیدل ا ز ضبط نفس مگذر که در بزم حضور/شمع  را  گل  میکند ،  بیتابی   پروانه  ات

شمع ، روز و چراغ :شمع ، بمعنی چراغ هم آمده است و گاهی در روز هم آنرا روشن میکنند.بیتی از نظامی در این معنی :

-شمع وار امشبی بر افروزم /کز غمت چون چراغ ، میسوز م

-دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر /کز دیو و دد ملولم و انسانم آر زوست  ( مولانا )

مولا نا ، در مثنوی معنوی این معنی را رو شنتر بیان کرده است:

آن یکی با شمع بر میگشت روز
گرد هر با زار، دل پر عشق و سوز
بو الفضولی گفت او را کای فلان
هین چه می جویی به پیش هر دکان
هین چه میجویی تو هرسو با چراغ
در میان روز ر وشن چیست د اغ ؟
گفت :من جویای ا نسان گشته ام
می نیابم هیچ و حیران گشته ام

اصل این داستان ، از« دیو جانوس » نقل شده که وقتی او را د یدند ،در روز روشن با چراغ روشن میگشت ،سبب پرسیدند ،گفت:« انسان میجویم»  دو بیت دیگر در این معنی از رهی معیری و نظامی :

-همچو آن شمعی که ا فروزند ، پیش آفتاب/سوختم در پیش مهرو یان و بیجا سوختم

-به  خلوتی  که تو  از  رخ نقاب برداری /چراغ   روز   بود   آفتاب ،  با همه  نور

شمع آداب وفا ، عمریست روشن کرده ام /تا  نفس  دارم ،  سر  تسلیم و پای سوختن

شمع طرب : یا د باد آ نکه رخت ، شمع طرب می افروخت

وین  دل  سوخته ، پروانه ئ  نا  پروا   بود ( حافظ )

-شمع طرب زبخت ما، آتش خانه سوز شد  /گشت بلای جان من، عشق بجان خریده ام( رهی )

یعنی ما که بعشق تو شمع طرب روشن کردیم ، آتش آن ، خانه ء خود ما را سوخت .یعنی ما چون شمع ، از درون خود سوختیم .

سو ختن شمع :  افروختن شمع ، شعله ور شدن شمع ؛ وفنا شدن مثال ها در بیت زیر از بیدل :

-شمع آداب وفا ، عمریست روشن کرده ام /تا  نفس  دارم ،  سر  تسلیم و پای سوختن

یعنی من مانند شمع سرا پا تسلیم عشق و آما دهءسوختن هستم و وفا دار به عشقی که دارم ،هستم حا فظ گوید:

-در وفای عشق او ، مشهور خوبانم چو شمع/شب نشین کوی سر بازان و رندانم ، چو شمع

-روز نشا ط شب کرد ،آخر فراق یارم /خود را اگر نسوزم ، شمعی دگر ندارم ( بیدل )

شمع راگل میکند،بیتابی پروانه ات

دود شمع :  وقتی شمع خاموش ( گل )میشود ،دودی از آن با لا شد ه فضا را پر میکند که بوی مخصوص هم دارد.

-نشود  شکوه  گره  در  دل  رو شن گهران/دود،در سینه محا ل است نهان دارد شمع ( بیدل )

-همچو شمعی که کند دود پس از خا موشی /حسرتت  زمزمه  ای می کشد  از ساز  نگاه (بیدل)

و بیت دیگر از مولانا:

همی گفت و میرفت دودش بسر/که این است پا یان عشق ای پسر

دستگیر نایل

تنظیم : بخش ادبیات تبیان