تبیان، دستیار زندگی
من دیگر هیچ چیز نپرسیدم. نه پرسیدم که چرا در اطلس بزرگ کتابخانه‌ی ملی، ردپایی از سرزمین شما نیست، و نه پرسیدم که چرا تا به حال چیزی درباره کشور شما در روزنامه‌ها نخوانده‌ام. در چنان شرایطی، پرسیدن، کاری عبث و ابلهانه می‌نمود. به یک سؤال، به صد سؤال، به ..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به عنوان یک غذای خوب و سالم

نگاهی به مجموعه‌ داستان «رونوشت بدون اصل»، نوشته‌ی زنده‌یاد نادر ابراهیمی

به عنوان یک غذای خوب و سالم

نادر ابراهیمی برای بسیاری از هنرمندان این مرز و بوم استاد است و برای بسیاری دیگر یک اسطوره. او تقریبا در همه‌ی زمینه‌های ادبی-هنری دستی بر آتش دارد، از جمله در داستان کوتاه.

نادر داستان‌هایش را به راحتی و به نرمی می‌نویسد. جمله‌ها از پی یکدیگر می‌آیند و می‌روند بی‌آن‌که خواننده برای خواندن‌شان به زحمت بیفتد و یا پس از عبور آن‌ها تصادفی روی داده ‌باشد. زبان داستان‌ها به‌رغم آن که گاه فخیم و گاه شاعرانه می‌شوند ولی روان و بی‌آلایش‌اند، همچون رودی که در مسیر خود به پایه‌های پلی برخورد می‌کند و پیچ‌و‌خم‌های کوچکی را پشت‌سر می‌گذارد ولی در کلیت خود جاری است:

«من دیگر هیچ چیز نپرسیدم. نه پرسیدم که چرا در اطلس بزرگ کتابخانه‌ی ملی، ردپایی از سرزمین شما نیست، و نه پرسیدم که چرا تا به حال چیزی درباره کشور شما در روزنامه‌ها نخوانده‌ام. در چنان شرایطی، پرسیدن، کاری عبث و ابلهانه می‌نمود. به یک سؤال، به صد سؤال، به هزاران سؤال می‌توان پاسخ داد؛ اما برای سؤال مطلق، جواب مطلق وجود ندارد؛ چرا که یافتن سؤالی مطلق، کاری بسیار دشوار است

با این همه زبان داستان‌ها هنوز جای کار دارد. بسیاری از جمله‌ها را می‌توان تغییر داد، برخی را حذف و یا جابه‌جا کرد. نادر به دنبال اختصار و ایجاز نیست. او نمی‌خواهد با بازی‌های کلامی و جمله‌های به‌یادماندنی خواننده را حیرت‌زده کند. عبارت‌های او گاه شکل و شمایل نصیحت و پندهای پیرمردی حکیم به خود می‌گیرد: «جنگی به راستی جنگ است که متکی به خواست باشد، و سلامی به راستی سلام، که محبانه. من از شما می‌خواهم که با میل و رغبت، در کنار من، خوردن صبحانه‌یی را بپذیرید. این یک صبح استثنایی‌ست؛ زیرا که پس از این، زندگی شما تغییر خواهد کرد.»

و گاه آن قدر از عبارت‌های عامیانه استفاده می‌کند که تا حد گفتگوهای کوچه-بازاری پایین می‌آید:

«ـ باید حرف بزنیم. حرف را در هر شرایطی باید زد. به دلیل حرف زدن، هیچ‌کس را اعدام نمی‌کنند.

ـ ببین! تحریک کردن من هیچ فایده‌ای ندارد. باید صبر کنی.»

و یا در «تپه» می‌خوانیم:

«ـ کجایی جک؟

ـ میون راه تپه 881، در محاصره‌ی چارتا چریک، چارتا چریک که هیچ وقت پیداشون نکردیم.»

«متشکرم آقا. من فقط می‌خواستم سفره‌ی صبحانه‌ی شما، سر ساعت هفت، گسترده باشد و چای داغ در آن بخار کند و نان گرم، بوی زندگی را به اتاق‌تان بیاورد. شما، مهمان‌هایی بهتر از من خواهید داشت...»

در داستان‌های نادر ابراهیمی صمیمیت موج می‌زند. احساس نمی‌کنیم نویسنده از دنیای دیگری آمده و همیشه در تلاش است تا چشم ما را به روی آرمان‌ها یا واقعیت‌های دنیای مدرن باز کند. داستان‌ها به ظاهر در مکان‌ها و زمان‌های مختلفی روی می‌دهند ولی از ما دور نیستند. بعد زمان و مکان حال و هوای ایرانی آن را از بین نمی‌برد بلکه فقط گوش ما را با اسم‌های تازه آشنا می‌کند: اومیاسیاکو، دون خوزه فدریکو، لورانزو، جک لینگستون، پی‌یر بوسوئه، احمد بن سالم و ...

«و اومیاسیاکو راندن آغاز کرد.

و من به تماشا نشستم و کوشیدم که صدای شب را حس کنم.

تفاوت عمده‌یی با نقاط دیگر دبیا نداشت. کوه بود، که بود. دشت بود، که بود. و گورستان‌های کنار جاده- که این هم بود...

صدها تابوت، برسردست، یا بر زمین. هزاران نفر، با جامه‌های سیاه - به سیاهی شب - در پی تابوت‌ها.

صدای شیونی نمی‌شنیدم. صدای گریه‌ی مادری، صدای مویه‌ی خواهری یا رفیقی بلند نبود.»

نادر ابراهیمی در داستان‌های خود بیشتر به دنبال فضاسازی است. فضایی که در آن همیشه کسانی هستند که تحت تأثیر دیگران قرار نگرفته‌اند و با کجی‌ها مبارزه می‌کنند. قهرمان‌های ساده‌ای که نه مانند رستم و اسفندیار از نیرویی مافوق بشری بهره‌مندند و نه به پیروی از داستان‌های مدرن منفعل هستند. خواه یک جوجه‌تیغی کوچک که مردی خسته از زندگی را دوباره به فعالیت وا‌می‌دارد و می‌گوید:

«متشکرم آقا. من فقط می‌خواستم سفره‌ی صبحانه‌ی شما، سر ساعت هفت، گسترده باشد و چای داغ در آن بخار کند و نان گرم، بوی زندگی را به اتاق‌تان بیاورد. شما، مهمان‌هایی بهتر از من خواهید داشت...»

به عنوان یک غذای خوب و سالم

و یا جامعه‌ای که با پشت‌سر گذاشتن تجربه‌ی خودخواسته‌ی مرگ به معرفتی متفاوت از دیگران می‌رسد، در چنین جامعه‌ای «من» و «ما» یکی است:

«در میهن اومیاسیاکو می‌گویند: "انسان مرگ آشنا، بی‌نیاز از تباه کردن روح است."»

و اگر شخصیتی مانند دون خوزه فدریکو، هر قدر هم مهم، ولی محکوم به سکوت باشد و نتواند اثر مثبتی در پیرامون خود بگذارد، قلب و مغز او خشک شده، می‌پوسد و ترک‌می‌خورد.

در هر کدام از داستان‌های مجموعه‌ی «رونوشت بدون اصل» بیش از آن‌که در جستجوی عناصر پیچیده‌ی بازی‌های پررمز و راز باشیم، باید نوع نگرش نادر ابراهیمی به زندگی و انتظار او از انسان را دنبال کنیم. نادر از درد و رنج انسان ستمدیده و مرعوب در عذاب است. او بی‌رحمی بشر را برنمی‌تابد و همواره دم از آیین جوانمردی و مردانگی می‌زند. او انسانی را می‌ستاید که نه‌تنها به ارزش‌های انسانی پایبند باشد، بلکه در اطرافیان خود نیز شور و شعور متفاوتی برانگیزد. ولی به طور کلی نسبت به آینده خوش‌بین است. شخصیت‌های داستان‌هایش دست‌خوش تحول می‌شوند، چرخشی نرم و آرام که خواننده را قانع می‌کند و ماجرا را تا حدودی قابل پیش‌بینی می‌سازد. در نهایت از پایان‌بندی خیره‌کننده و تکان‌دهنده خبری نیست. هر کاری که قهرمانان یا شخصیت‌های داستان‌ها انجام می‌دهند خواننده‌ی قانع شده می‌پذیرد.

روشن است که انگیزه‌ی نادر ابراهیمی نه راضی کردن منتقدان موشکاف است و نه تنها سرگرم کردن خواننده. او مردم عادی و فرهنگ دوست را مخاطب خود می‌داند، کسانی که از داستان به عنوان یک غذای خوب و سالم لذت می‌برند.

حسین سرانجام 

مطالب مرتبط :

رخدادهای ادبیات جهان

داستان یک زندگی واقعی

بانوی من !

یک قلب کوچولو

هم سفر

بیمار

تنظیم:بخش ادبیات تبیان