غیبت خیال ایده و جنون
تاملی در داستان کوتاه ایرانی
برخلاف اکثر قریب به اتفاق کشورهای دنیا در ایران داستان کوتاه گوی سبقت را از رمان ربوده است. خوانندگان جدی ادبیات داستانی ما به داستان کوتاه علاقه یی عجیب و نامتعارف دارند و اتفاقات کم نظیری مثل رسیدن یک مجموعه داستان کوتاه به چاپ چندم فقط در ایران است که به کرات رخ می دهد. با نگاهی دقیق تر می توان به صراحت گفت تنها کشورهایی که در آنها داستان کوتاه شکل ادبی غالب است و بیشتر نوشته و خوانده می شود، ایران و امریکا هستند. سابقه ادبی این دو کشور نیز صحت چنین حکمی را تقویت می کند. ادبیات مدرن امریکایی با ادگار آلن پو و ناتانیل هاثورن و هرمان ملویل شروع شد که همگی داستان کوتاه نویسان زبردستی بودند، و تورقی در مجموعه آثارشان نشان می دهد دلبستگی شان به داستان کوتاه به وضوح بیشتر از رمان بوده است. در ایران نیز جمالزاده و هدایت و پس از آنان چوبک و صادقی ، بعد ساعدی و گلشیری ، همگی وزن و کیفیت داستان های کوتاه شان به رمان هایشان می چربد. همگی بیشتر به خاطر داستان کوتاه شناخته و خوانده می شوند تا رمان.
برای ما که در چنین فرهنگی بزرگ شده و عادت کرده ایم شاهکارهای ادبیات مدرن مان را در قالب داستان کوتاه تحویل بگیریم شاید مساله چندان عجیب به نظر نرسد، ولی یک اروپایی بی تردید از دانستن اینکه در نقطه یی از جهان داستان کوتاه جای رمان را اشغال کرده است، شگفت زده خواهد شد. رمان را اغراق نیست اگر تکامل یافته ترین فرم هنری بدانیم؛ انفجاری در تاریخ فرهنگ جهان که با دن کیشوت آغاز شد و نور ناشی از این انفجار پس از گذشت چند قرن هنوز کم سو نشده است. هنوز برای گستره بسیار وسیعی از مخاطبان از عامی ترین مردم گرفته تا نخبه ترین شان رمان نوشته می شود و به رغم ظهور انواع و اقسام رسانه های رقیب، فروش رمان در سطح جهان کماکان چشمگیر است. رمان به علت انعطاف پذیری ذاتی خارق العاده اش به راحتی می تواند هر موضوع و مضمونی را پوشش دهد و قرن ها سر و کله زدن نویسندگان با این نوع ادبی موجب مقبولیت یافتن آن به عنوان مهم ترین نماینده جهان ادبیات شده است. داستان کوتاه اما حکایتی دیگر دارد. داستان کوتاه نوع ادبی نخبه گرایانه تر و فشرده تر و سخت خوان تری است که چندان باب طبع خوانندگان عادی نیست. رابطه داستان کوتاه و رمان بی شباهت به رابطه فیلم کوتاه و فیلم بلند نیست.
ویلیام بوید نویسنده انگلیسی در مقاله کوتاه اما پرمحتوایی نشان داده است هرچند ریشه های داستان کوتاه را تا دکامرون و هزار و یک شب و کتاب مقدس دنبال می کنند، اما واقعیت آن است که داستان کوتاه به مفهوم مدرن آن به عنوان یک ژانر ادبی مستقل با تکنیک های نوشتاری خاص و همچنین مخاطبان خاص عمری چندان بیشتر از سینما ندارد. پس باید به نیمه دوم قرن 19 رجوع کنیم؛ دوره یی که انواع و اقسام غول های تاریخ ادبیات از روسیه گرفته تا امریکا سرگرم کار بودند و خلاقیت فشرده و بسیار بارآوری بر جهان تولید متون داستانی حاکم بود. اما می توان دو نویسنده را نام برد که سرنوشت داستان کوتاه را برای همیشه تغییر دادند؛ دو نویسنده یی که نقش شان در داستان قرن بیستم بی شباهت به نقش مارکس و نیچه در فلسفه قرن بیستم نیست؛ ادگار آلن پو و آنتون چخوف. همان طور که مارکس و نیچه مسیر تاریخ تفکر را برای همیشه تغییر دادند، این دو نویسنده مسیر تاریخ ادبیات داستانی را برای همیشه دگرگون ساختند. پو و چخوف همچون صخره های استواری بودند که سر راه جریان خروشان آب قرار گرفتند، از آن جریان خروشان قوی تر بودند و عظمت شان موجب شد جهت حرکت آب تغییر کند، به حدی که ادبیات داستانی در برخورد با این صخره ها چاره یی جز تغییر مسیر و یافتن و ساختن آبراهی جدید برای طی طریق نداشت. اما به واسطه حضور این دو صخره بر سر راه داستان کوتاه دو جریان متفاوت ساخته شد؛ دو گرایشی که رد پایش را در تمام نویسندگان داستان کوتاه در قرن بیستم می توان دنبال کرد.
گرایش نخست که بیشترین حجم تولید داستان کوتاه تحت تاثیر آن است از چخوف سرچشمه می گیرد. در این شکل از داستان نویسی هم به لحاظ زمانی و هم به لحاظ گستره فضایی که نویسنده برای کار برمی گزیند، محدودیتی خودخواسته از شرایط اصلی است. این قبیل داستان ها عموماً به برش هایی کوتاه از زندگی شخصیت اختصاص دارند و کم پیش می آید که به کل زندگی او بپردازند. به همین دلیل منبع اصلی نویسنده در این داستان ها زندگی روزمره است، نه فعل و انفعالات سرنوشت ساز و حوادث پیچیده یی که در طول زندگی هر فرد عموماً کمتر از تعداد انگشتان دو دست رخ می دهند. نویسنده یی که داستان چخوفی می نویسد به دنبال استعلای زندگی روزمره است، به دنبال نشان دادن ظرایف و پیچیدگی هایی است که در عادی ترین رفتارهای افراد وجود دارد. از سوی دیگر شخصیت ها نیز عموماً از مردمان عادی برگزیده می شوند و بزرگان قوم نظیر سیاستمداران و نویسندگان و دیگر افراد خاص در این قبیل داستان ها چندان جایی ندارند. در آن داستان هایی که به خود چخوف وفادارترند شخصیت ها اغلب کارمندان دون پایه و کارگران ساده و از این قبیل افرادند که زندگی شان نماد بطالت و تکرار و روزمرگی است، و هنر شگفت چخوف در این بود که از زندگی این دست شخصیت ها داستان های خارق العاده بیرون می کشید. به تبع آن، تکنیک این داستان ها نیز از قواعد مشابهی تبعیت می کند. چخوف متناسب با انتخاب شخصیت ها و زمان و مکان داستان هایش ادعای روایت را هم پایین می آورد و دیگر مانند سایر غول های پیشین روس، مدعای شکافتن روان شخصیت و چنگ انداختن به منویات درونی او را در سر ندارد. چخوف از تکه تکه کردن مغز شخصیت ها روی میز تشریح داستان دست می کشد و به جای آن زاویه دیدی برمی گزیند که متواضعانه تر و کم ادعاتر است. نحوه کار چخوف شاید مقدمه یی باشد بر ظهور دوربین و شیوع سرطان وار آن در جوامع بشری، چرا که چخوف چنان می نوشت که گویی از دوربینی به جهان به شخصیت های داستان هایش می نگرد. چخوف آن چیزهایی را می دید که چشم می بیند و هرچند برخلاف همینگوی چندان سفت و سخت به این قاعده پایبند نبود و در صورت لزوم به ذهن شخصیت هایش نیز تعدی می کرد، اما عمدتاً در محدوده عینیات می ماند و روایتی به دست می داد که می توان روایت «عینی» نامش نهاد؛ روایتی که خود مقدمه یی شد بر ظهور شکل جدیدی از راوی در عالم ادبیات که به «راوی دوربین» مشهور شده است. راوی دوربین چنان داستان را پیش می برد گویی جز آنچه با چشم می توان دید منبع دیگری برای دریافت اطلاعات درباره شخصیت ندارد، فقط اعمال فیزیکی شخصیت و حرف هایش را ثبت می کند.
این گرایش در داستان کوتاه بیش از اروپاییان اهالی ینگه دنیا را تحت تاثیر قرار داد و خروارها نویسنده داستان کوتاه در امریکای شمالی پدید آمدند که با این سبک و سیاق داستان می نوشتند؛ اتکا بر زندگی روزمره، انتخاب شخصیت های معمولی و آدم های کوچک، اتکا بر زمان ها و وقایع عادی در زندگی شخصیت، عینی گرایی و استفاده از زاویه دید دوربین. ارنست همینگوی کسی بود که سبک داستان نویسی چخوفی را جلا داد و به اوج رساند و باید او را خالق درخشان ترین داستان های کوتاه به این سبک و سیاق دانست. همینگوی توانست بر قله یی تکیه زند که شخصاً گمان می کنم نویسندگان نسل های بعدی ادبیات امریکا به آن نزدیک هم نشدند و او را کماکان باید مهم ترین نویسنده سبک چخوفی داستان کوتاه دانست. پس از او، جی دی سلینجر، ریموند کارور، جان چیور، آلیس مونرو و امثالهم مشهورترین نویسندگان این سبک از داستان نویسی هستند. اینان وارثان حقیقی چخوف به شمار می روند و راهی را که او آغاز کرد کماکان با قدرت ادامه می دهند.
گرایش دوم را در ادامه بخوانید ...
امیر احمدی آریان
تنظیم:بخش ادبیات تبیان