مرغ آه
به عزم جلوه چو یار یگانه برخیزد |
ز شوق، موج دل از هر كرانه برخیزد |
ز نخل طور اگر باغ سینه یابد نور |
اناالحق است كه از هر جوانه برخیزد |
اگر به منزل عنقا دهند جان را بار |
چو مرغ آه از این آشیانه برخیزد |
دمی كه با لب جانان چو نی شوم دمساز |
ز بندبند وجودم ترانه برخیزد |
شرر به پردگیان حریم قدس زند |
ز آتش دل من چون زبانه برخیزد |
حجاب جلوهی جانانه تختهبند تن است |
خوش آن زمان كه حجاب از میانه برخیزد |
ز بعد مرگ كه خاك تنم غبار شود |
گمان مدار كزین آستانه برخیزد |
به خلوت دل خود هر كه یافت فیض حضور |
سبك ز صحبت اهل زمانه برخیزد |
هر آنكه قطره صفت محو شد به بحر وجود |
از او مجوی نشان كز نشانه برخیزد |
ز شوق زخمه به تار دلم زند، «جذبه» |
ز مرغ حق چو ندای شبانه برخیزد. |
دولت عشق
بیا كه ملك جنون مرز بیكرانهی ماست |
گذشت نوبت مجنون زمان زمانهی ماست |
به روز حادثه آن سهمگین سوارانیم |
«كه توسنی چو فلك رام تازیانهی ماست» |
طنین نغمهی ما در فلك چنان پیچید |
كه زهره مست ز گلبانگ عاشقانهی ماست |
سرود فتح بخوانید زانكه پیك ظفر |
ز گرد راه درآمد در آستانهی ماست |
دگر ز همّت فرهاد و كاوه قصّه مخوان |
كه نقل مجلس آزادگان فسانهی ماست |
عقابوار به چنگال پرتوان بدریم |
گلوی جغد كه خواهان آشیانهی ماست |
چو بحر از دل پرشور خود برون فكنیم |
خسی كه بر زِبَرِ موج بیكرانهی ماست |
به بزم زندگی آن شمع محفل افروزیم |
كه نور مشعلهی عشق از زبانهی ماست |
شهید دوست نگردد فنا به مدهب عشق |
كه خط لوح بقا نقش جاودانهی است |
نهال گلشن این انقلاب پرثمریم |
كه دشنهی چگر خصم هر جوانهی ماست |
چه باك كشتی ما را زموج خیز بلا |
از آنكه نوح در این ورطه در میانهی است |
اگر چه عامل بیگانه در لباس نفاق |
به كار فتنهگری درحریم خانهی ماست |
ولی به همّت پیر بصیر، گاه نبرد |
هماره چشم خطر بهترین نشانهی ماست |
ز تیر حادثه ما را به دل هراسی نیست |
كه نوشداروی هر زخم در خزانهی ماست |
مدفن آرزو
باز امشب ماه با افسونگری |
میفروزد رخ ز اوج آسمان |
در میان پارهی ابری سفید |
چهرهی خود را كند گاهی نهان |
***
چون شود پنهان در آن ابر رقیق |
كاستی گیرد فروغ و نور او |
راست پنداری عروسی دلرباست |
وان حریر ابر، بر رخ تور او |
***
نور او تابد ز پشت پنجره |
در دل این كلبهی خاموش و تنگ |
رنگ میگیرند غمهای دلم |
در فروغ ماهتاب نقرهرنگ |
***
شب گذشت از نیمه، وقت خواب شد |
رفتهام در بستر اما خواب كو |
من كه در دل آرزویم مرده است |
لذّتم از پرتو مهتاب كو |
***
از كدورتها و از زنگارها |
كی صفایی مانده در آیینهام |
مدفن متروك عشق و آرزوست |
این دل خونین درون سینهام |
در حریم وصال
پرندگان مهاجر ز آشیان رفتند |
گشوده بال رهایی بر آسمان رفتند |
زتنگنای قفس زین مكان محنت و درد |
برآمدند و پرافشان به لا مكان رفتند |
به باغ خلد از این شورهزار جان بردند |
به مرز نور از این تیره خاكدان رفتند |
از این سراچهی فانی از این مقام مجاز |
به سوی ملك حقیقت به بال جان رفتند |
ز خار زار تعلّق ز دامگاه فریب |
رها شدند و سبكپر به گلستان رفتند |
به آشیانهی دیدار در حریم وصال |
كبوتران حرم شاد و نغمهخوان رفتند |
زبود عاریت خویشتن رها گشتند |
چو قطره در دل دریای بیكران رفتند |
ز آسمان چو فرود آمدند سوی زمین |
دوباره اوج گرفتند و تا جنان رفتند |
بر این صحیفه به اندوه و درد «جذبه» نگاشت |
دریغ و درد كه یاران مهربان رفتند |
محمود شاهرخی
تنظیم : بخش ادبیات تبیان