باران حکمت(7)
(تفسیر تمثیلی سوره حمد)
بادام دین را با پوست بکارید!
تفسیر آیه شریفه: مالک یوم الدین
زهی شریعت و ملت زهی طریقت و کیش
توی دنیا اگر بخواهیم ظاهر بینانه نگاه کنیم پول و پارتی یا مدرک یا زبان بازی حرف اول را میزنند و کس یکی از اینها یا همه را داشته باشد نانش توی روغن است.
ولی در آخرت آنچه حرف اول را میزند دین است و به همین خاطر به آن میگویند: روز دین، یعنی روزی که دین و دینداری رونق و بازار و مشتری پیدا میکند.
البته لازم است که در اینجا دین را کمی معنا کنیم:
دین، تنها نماز، روزه و حج یا جهاد نیست، بلکه اینها همه پوسته دیناند.
دین یعنی آدمیت، انسانیت، انصاف، جوانمردی، گره از کار گرفتاری گشودن، چالهای را پر کردن، سنگی از سر راه برداشتن، آتش سیگاری خاموش کردن، جوراب بد بوی خود را شستن، دوش گرفتن و بوی بد عرق را ندادن، و یا برای رفتن و نشستن در بالای مجلس به این و آن تنه نزدن، پشت میز اداره و وقت کار جدول حل نکردن، پیامهای کوتاه بیمعنی و رکیک نفرستادن.
عدهای را تنها اهل پوست میکند و آنها را حتی به نماز شب وا میدارد بیآنکه ذرهای احساس و عاطفه داشته باشند، و معلوم است هر کس این جماعت را ببیند از نماز فاصله میگیرد.
دین یعنی درد داشتن و همدردی کردن.
دین یعنی از سود خود گذشتن تا دیگران زیان نبینند.
دین یعنی همان چیزی که آن پزشک مشهدی در کنار نماز و روزه و قرآن خوانی خود داشت:
او که گاه ساعتها در اتاق عمل بود و عملهایی که روی قلب افراد انجام میداد گاه در خاور میانه تک و بینظیر مینمود، با این همه بجای آنکه بابت هر عمل ده میلیون تومان بگیرد دویست هزار تومان میگرفت، و به این وسیله گره از کار گرفتاران میگشود.
و راستی این پزشک کجا و آن دیگری کجا که بابت عمل بیماری پنج میلیون تومان میخواست و هر چه بیمار بیچاره التماس میکرد که از این مبلغ لااقل صدهزار تومان کمتر بگیرد تا خرج شربت و شیرینی و شکلات و میوه کرده و پیش عیادت کنندگان خود بعد از عمل بگذارد و شرمنده آنها نباشد ولی او میگفت: حتی یک ریال کمتر نمیگیرم!
بنابراین میبینید که: دین دارای مغز و پوست است، البته هم پوست لازم است و هم مغز.
شما اگر بخواهید هسته بادام را بکارید تنها اگر پوست آن بکارید هرگز سبز نخواهد شد و یا اگر تنها مغز را بکارید سبز نمیشود، و در حقیقت زمین میگوید من پوست و مغز را با هم میخواهم.
حال خدا هم میگوید: پوست و مغز را با هم میخواهم یعنی هم نماز که پوست است و هم جوانمردی و انصاف را که مغز باشد، و هر کدام بدون دیگری را نمیپذیرم.
و کار شیطان این است که همیشه میان پوست و مغز جدایی میافکند.
پارهای را تشویق به پوست میکند یعنی به نماز آن هم اول وقت و در مسجد و صف اول و عبا بر دوش یا انجام تمام مستحبات و تعقیبات بیآنکه ذرهای انصاف داشته باشند.
یا اگر زن باشد دعوت به حجات کامل میکند و روی کاملاً گرفته و نیز چادر سیاه و بجای یک جوراب، دو جوراب، اما بیآنکه ذرهای همدردی و همدلی با بیچارگان داشته باشد.
همینجا خاطرهای بگویم: پیرمردی همسر پیرو تکیده و نزار و خسته خود را پیش پزشک آورده بود او هم داروهای لازم را نوشته و به داروخانه آمده تا نسخه خود را بپیچد، داروخانه چی سبد را پر از دارو کرد: سه سرم، چهار شربت، پنج قرص و...
پیرمرد تا آنهمه دارو را دید خیلی آرام و خسته گفت: سرمها لازم نیست، شربتها هم فعلاً یکی کافیست، قرصها را هم نصف کن، و تمام این کم کردنها و نصف کردنها به خاطر آن بود که بیچاره پول نداشت.
این خاطره را خانمی با حجاب و نمازخوان و اهل عمره و سوریه و زیارت امام رضا علیهالسلام برایم تعریف میکرد و من فکر میکردم میخواهد بگوید من به او کمک کردم، ولی وقتی گفت: بیچاره با همان داروهای نصفه و نیمه رفت، تازه فهمیدم که او هم دست به جیب نشده است.
زهی شریعت و ملت زهی طریقت و کیش
و این همان پوست داشتن و مغز نداشتن است که پیش از این گفتم.
گاه کسی را میبینی که به عکس مغز را دارد ولی پوست را نه، یعنی گره گشاست اما حجاب را مراعات نمیکند.
بیچاره کسی میخواست در بیمارستان عمل کند و هزینه عملش دو و نیم میلیون تومان میشد، و هاج و واج و مات و غمزده ایستاده بود و با همسرش میگفت: چه کنم؟ از کجا بیاورم؟ خانم بیحجابی که نه با هفت قلم که انگار با هفتاد قلم خود را آرایش کرده و تو گویی به حجله آمده باشد نه بیمارستان، این زمزمهها را شنید و با شتاب آمد، دسته چک از کیف خود بیرون آورد، و همین رقم را با کمی بیشتر بر برگ چک نوشت و یک دنیا محبت و پوزش به دست آن مرد داد و گفت: این کار را برای دلم کردم!
و این یعنی مغز داشتن و پوست را نداشتن که پیش از این گفتم.
حالا دیدی که شیطان با چه زیبایی و ظرافتی کار خود را پیش میبرد؟!
و دیدی که با چه لطافتی صیادی میکند؟
عدهای را تنها اهل پوست میکند و آنها را حتی به نماز شب وا میدارد بیآنکه ذرهای احساس و عاطفه داشته باشند، و معلوم است هر کس این جماعت را ببیند از نماز فاصله میگیرد.
عدهای را هم تنها به مغز دین دعوت میکند یعنی به دلسوزی و احساس داشتن و به انصاف رفتار کردن بیآنکه پایشان به مسجد باز شود، یا پیشانیشان بر خاک بوسه زند یا ذکری بر لب و زمزمه کنند.
و خیلیها با دیدن این تیپ آدمها با خود میگویند: ببین نماز نمیخواند ولی مرد است، انصاف دارد!
دختر بچهای به زمین افتاد، خاکی شد، و خانم بیحجابی تا دید دوید و بچه را بلند کرد، خاک لباسش را تکاند، نوازشش کرد و چنان گرم بوسیدش که سرخی رژلبها مثل جای ضرب انگشت که بر کاغذ میماند بر چهرهاش ماند و آنگاه از کیف خود بستهای آدامس و شکلات در آورد و به او داد و رفت، دختر بچه با حسرت به او نگاه کرد، و بعد به مادرش گفت: دیدی بیحجاب بود؟ یعنی دیدی که چه آدم خوبی بود و در حقیقت داشت نتیجه میگرفت که میشود هم بیحجاب بود و هم خوب.
ولی در آخرت آنچه حرف اول را میزند دین است و به همین خاطر به آن میگویند: روز دین، یعنی روزی که دین و دینداری رونق و بازار و مشتری پیدا میکند.
خدا کند ما مسئله پوست و مغز را خوب بفهمیم.
پسر من، دختر من، دوست و شاگرد و همکار من اگر مسئله پوست و مغز را خوب بفهمند دیگر وقتی من دروغ میگویم یا تهمتی زده و یا نامردی میکنم دیگر از نماز و دین و دیانت روی بر نمیگردانند، بلکه با خود میگویند: او پوست را دارد و مغز را نه.
تالیف: حجت الاسلام محمد رضا رنجبر
تنظیم برای تبیان: شکوری