دیروز، پدربزرگ و مادربزرگ به مکه رفتند. من و مادر و پدر و مبین به فرودگاه رفتیم. من دلم میخواست با آنها به مکه بروم و خانهی خدا را ببینم. گفتم: «کاش من و مبین را هم میبردید تا خانه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1388/08/30
هر جا که مهربانی باشد خانهی خداست
دیروز، پدربزرگ و مادربزرگ به مکه رفتند. من و مادر و پدر و مبین به فرودگاه رفتیم. من دلم میخواست با آنها به مکه بروم و خانهی خدا را ببینم. گفتم: «کاش من و مبین را هم میبردید تا خانهی خدا را ببینیم.» مادربزرگ من و مبین را بوسید و گفت: «بزرگتر که بشوید میروید. اما یادتان باشد که همه جا خانهی خداست. هر جا که مهربانی باشد، خوبی و دوستی باشد، آنجا پر از فرشته میشود. آنجا خانهی خدا میشود.»
مادربزرگ و پدربزرگ رفتند و من دعا کردم. دعا کردم که یک روز به مکه بروم و خانهی خدا را ببینم. آن روز مبین را هم با خودم میبرم.
تنظیم: بخش کودک و نوجوان