تبیان، دستیار زندگی
می گوئید که غمهای بزرگ و فراوان در راه خود یافته اید و همان برخورد به آنها شما را متزلزل کرده است. ببینید که آیا این غمها عظیم در کنه ذات شما اثر نکرده و آنرا تغییر نداده؟ غمی بد و خطرناک است که بر دیگران عرضه می شود تا آن را تسکین بدهند. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همه ، غم دارند...

نامه ی هشتم (چند نامه به شاعری جوان)

نامه های پیشین

سوئد 12 اوت 1904

همه ، غم دارند...

باز می خواهم با شما گفتگو کنم. هر چند نکته ای که به کارتان بیاید یا برای شما سودمند باشد ندارم. می گوئید که غمهای بزرگ و فراوان در راه خود یافته اید و همان برخورد به آنها شما را متزلزل کرده است. ببینید که آیا این غمها عظیم در کنه ذات شما اثر نکرده و آنرا تغییر نداده؟ غمی بد و خطرناک است که بر دیگران عرضه می شود تا آن را تسکین بدهند. اینها بیماریهائی است که درست درمان نشده  و پس از زمانی سخت تر از نخست عود می کند اگر نظر ما از سر حد ادراک در می گذشت و از دایره ی گمان نیز پا فراتر می گذاشت شاید غم را گرمتر از شادی می پذیرفتیم. زیرا غم سحرگاه نوینی است که در آن نادیده ها به دیدار ما می آیند. عقل، رمیده و بیمناک، دم در می کشد؛ همه چیز دور می شود؛ آرامشی عظیم دست می دهد و ناگهان «ناشناس» خاموش جلوه گر می شود.

به گمان من همه ی غمهای ما حالات اضطرابی است که از بیم بدرود زندگانی حس می کنیم. در این حال، با این ناشناس که در ما راه یافته تنها می مانیم، دور از همه ی چیزهائی که به عادت بر آنها تکیه داشتیم. گوئی خود را در راه سیلی می بینیم که باید ناچار لطمه های آنرا تحمل کنیم. غم نیز سیلی است. «ناشناس» در ما آویخته و در خفایای ضمیر ما راه یافته و نه همان در قلب ماست بلکه با خون ما نیز آمیخته و حال آنکه خود نمی دانیم چه روی داده است؟ اگر نیز بگویند که حادثه ای رخ نداده با آسانی باور می کنیم. اما با اینهمه دیگرگون شده ایم، مانند خانه ای که از حضور مهمانی دیگرگون می شود. نمی توانیم بگوئیم که او آمده است و شاید هرگز این نکته را ندانیم؛ اما نشانه هائی دلالت می کند براینکه آینده بدین طریق در ما راه می یابد و پیش از آنکه خود صورت وقوع بپذیرد به هستی ما مبدل می شود. از این روست که در غم، خلوت و تأمل تا این حد مهم است. در لحظه ی غم که به ظاهر تهی می نماید، در این هنگام اضطراب که آینده به درون ما راه می یابد، ما به حقیقت زندگی نزدیک تر از آن دمیم که آینده از بیرون و در ازدحام خلق گوئی به تصادف به ما تحمیل می شود. هرچه در غم، خاموشی و شکیب و تأمل ما بیشتر باشد ناشناس بیشتر در ما نفوذ می کند. او مال ماست و خمیر مایه ی سرنوشت ما می گردد و هنگامی که از ما جدا می شود تا از قوه به فعل بیاید بعضی در عالم وقوع جلوه گری کند در آن حال هم باز با ما رابطه دارد. و بایستی چنین باشد. باید آنچه با ما روبرو می شود از دیرباز از آن ما بوده باشد و تکامل ما وابسته به همین است.

همچنانکه علم تاکنون بارها نظریه ی خود را درباره ی حرکت تغییر داده است ما نیز بتدریج درمی یابیم که آنچه سرنوشت نامیده می شود از بیرون به آدمی رو نمی آورد بلکه از خود او سر می زند. بیشتر مردمان سرنوشت خود را در آن دم که از ایشان جدا می شود تا صورت وقوع بیابد نمی شناسند، زیرا که آنرا وقتی که در خودشان بوده است، در نیافته و با آن نیامیخته اند.

همه ، غم دارند...

به همین سبب چون سرنوشت تجلی می کند چنان از مشاهده ی آن در شگفت می مانند که گمان می برند ناگهان بدیشان روی آورده و تا آنگاه هرگز چنین چیزی در خود ندیده بودند. همچنانکه دانشمندان دیرزمانی در باره ی حرکت خورشید اشتباه می کردند هنوز همه در باره ی حرکت آینده به خطا دچارند. آقای عزیزم، آینده ثابت است، مائیم که پیوسته در فضای بیکران روانیم.

شک نیست که وضع ما دشوار است. و اگر به خلوت خویش روی آوریم می بینیم که در اختیار یا ترک خلوت آزاد نیستیم. ما خود خلوتیم. راست است که می توانیم خود را به راه دیگر بزنیم و وانمود کنیم که چنین نیست. اما از این حد نمی توانیم تجاوز کنیم. پس چه خوب است که بدانیم خود ما خلوتیم و این حقیقت را اساس قرار دهیم. شک نیست که در این حال به دواری دچار می شویم. زیرا هر چه آشناست از ما می گریزد. آنچه نزدیک است دور می شود و آنچه دورست تا سر حد «بی پایانی» واپس می رود. این حالت درست به حال کسی می ماند که ناگهان و بی آنکه آماده باشد از اطاق خود به قله ی کوهی بلند منتقل گردد. چنین کسی اضطرابی شدید حس می کند و گوئی نیروئی ناشناس که فوق تحمل اوست بر وی مستولی می شود. ذهن او چه کوششها باید به کار برد تا نپندارد که فرو می افتد یا در فضا پرتاب می شود و هزار پاره می گردد.

همچنین برای کسی که خود «خلوت» می گردد همه ی مسافتها  مقیاسها تغییر می پذیرد  بیشتر این تغییرها ناگهانی است. درست مانند کسی که برفراز کوه قرار گرفته باشد. خیالهای عجیب و شگفت انگیز به او روی می کند که می پندارد او را از پادر می آورند. اما لازم است که ما این مرحله را نیز بگذرانیم. باید سرنوشت خود را به کاملترین وجهی که ممکن است بپذیریم. همه چیز، حتی آنچه تصورش محال است، باید در هستی ما بصورت ممکن درآید. آنچه برای این اقدام لازم است جرأت روبه رو شدن با غرابت و شگفتی است. آنانکه در این مرحله کم دلی نشان داده اند در همه ی عمر به نتایج آن دچار بوده اند. زندگی که موهومش می خوانند و عالمی که وراء طبیعتش می دانند و مرگ، همه ذاتی ماست. اما وجود ما پیوسته از آنها پرهیز کرده، بحدی که اکنون دیگر حواس به ادراک آنها قادر نیست. اینجا از خدا سخنی نمی گویم. ترس از مجهول نه همان زندگانی فرد را پست و حقیر ساخته بلکه در روابط مردمان با یکدیگر نیز اثر کرده و راه بسیاری از پیشرفتهای بزرگ را برایشان بسته است تا به مقصدی امن و آسان رهبریشان کند. یکنواختی روابط مردمان با یکدیگر نتیجه ی کاهلی نیست بلکه بیشتر بر اثر احتراز از مجهولی است که نمی دانند از کجا برخاسته است  و در خود طاقت آنرا می بینند که با او روبه رو شوند. تنها کسی که همه چیز را می پذیرد و از دقایق امور نیز اگر چه معما باشد چشم نمی پوشد می تواند روابط فردی را چنانکه باید حفظ کند و در همان حال حق زندگانی خود را ادا نماید.

همه ، غم دارند...

اگر زندگانی فرد را مانند خانه ای به نظر در آوریم آشکار می شود که هر کس فقط قسمتی از این خانه، مثلا کنار پنجره یا گوشه ای را که در آن آسوده تر است بهتر می شناسد. اما در آثار «پو» خوانده اید که زندانیان در زندان هراس انگیز خود چگونه می کوشند که با پنجه ی همه ی زوایای مدهش زندان  را بکاوند و دهشت آنرا بیازمایند؟ این کوشش پرخطر چقدر به طبع بشر نزدیکتر است! ولیکن ما زندانی نیستیم. هیچ دام و شکنجه ای در راه ما نیست. هیچ بیمی نداریم. این زندگانی که در آنیم از همه چیز با ما مساعدتر است. هزاران سال زندگانی، بشر را با دنیا متناسب کرده چنانکه اکنون اگر حرکتی نکنیم درست در نمی یابیم که گرد ما را چه چیزها فراگرفته است. پس به چه علت از دنیا احتراز کنیم؟ دنیا که مخالف ما نیست. اگر بیمی هست از خود ماست و اگر پرتگاهی هست درماست و اگر خطری هست باید بکوشیم که آنرا دوست داشته باشیم. اگر در زندگانی بنا را بر این بگذاریم که باید با دشواری در آویخت آنگاه هر چه امروز در نظر ما غریب است آشنا و دوست خواهد شد. آن قصه های کهن را که در آغاز پیدایش همه ی ملتها پدید آمده است فراموش کرده اید؟ قصه اژدهایانی که چون وقت مقدر فرا می رسد به صورت دختر شاهی در می آیند؟ شاید همه اژدهایان زندگانی ما شاهزادگانی باشند که منتظرند تا ما دلیر و زیبا جلوه کنیم. شاید همه ی امور سهمگین، بیچارگانی در انتظار چاره گریهای ما هستند تا طلسم ایشان را بشکنیم.

بنابراین، آقای عزیزم، از غمی که به شما رو می آورد بیمناک نشوید اگر چه بزرگترین غمی باشد که تاکنون دل شما را فرا گرفته است. شما که نمی دانید نگرانی و ملالت های سنگین در شما چه اثری می کنند چرا می خواهید آنها را از خود دور کنید؟ چرا از خود می پرسید که سبب این رنجها چیست  به کجا می رسد، و چرا با این پرسشها خود را شکنجه می کنید؟ شما که می دانید در معرض تکامل هستید باید تحول را دوست داشته باشید. اگر بعضی از این حالات را مرضی می پندارید بدانید که بیماری خود وسیله ایست که تن آنچه را که با او مساعد نیست دفع کند. پس بگذارید که این بیماری دوره ی خود را بپیماید. تنها وسیله ی دفاع بدن و نمو آن همین است. مانند بیماران شکیبا و مثل کسانی که تازه از بیماری برخاسته اند مطمئن باشید. شاید که هم بیمارید و هم از بیماری رسته اید. از این حد هم بگذرید. طبیب خود باشید و به خود اعتماد کنید. اما در هر بیماری روزهائی است که پزشک جز صبر چاره ای ندارد. پس وظیفه ی شما هم که طبیب خود هستید همین است.

در حال خود بسیار دقیق نشوید و نخواهید که از آنچه بر شما می گذرد نتیجه ی فوری به دست بیاورید. فقط خود را به طبیب بسپارید.

اگر جز این باشد پیوسته از گذشته ی خود، که در وضع زمان حال شما مؤثر است، پشیمان خواهید بود. اثری که نیات و آرزوها و خطاهای زمان کودکی در شما گذارده با خاطره ای که از آن روزگار دارید و ناپسندش می شمارید اختلاف دارد... اگر کوشش خود را فوق طاقت می شمارید به سبب آنست که کامیابی را بسیار مهم گرفته اید. اگر چه کامیابی را درست شناخته باشید مهمی که در پیش دارید با آن مربوط نیست. مهم آن است که بتوانید راستی را به جای دروغی بنشانید. اگر جز این باشد خرسندی شما از کامیابی بی ثمر خواهد بود، و حال آنکه این کامیابی مربوط به یکی از مراحل زندگانی شماست که من این همه امید در آن بسته ام. به یاد بیاورید که در کودکی چقدر آرزوی شرکت در حوزه ی بزرگها داشتید اکنون می بینم که این حوزه ی بزرگها شما همیشه دشوار خواهد بود و به همین سبب پیوسته وسعت خواهد یافت.

اگر نکته ی دیگری نیز باید بگویم این است. گمان نکنید کسی که این سخنان ساده و آرام را برای تسلی شما می گوید خود آسان زیست می کند. زندگانی او نیز پر از غمها و دردهائی است که پیرامونش را فراگرفته است و اگر جز این بود این سخنان تسلیت آمیز را نمی آموخت.

راینر ماریاریلکه

تنظیم:بخش ادبیات تبیان