تبیان، دستیار زندگی
در مدت 29 سال زندگی مشترك یك‌بار كاری نكرد كه من از او دلخور شوم. هیچ وقت نشد كه از دست او كوچك‌ترین ناراحتی داشته باشم. هرگز به یاد ندارم حتی یك كلمه تحقیرآمیز به من گفته باشد و ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خانه بهشتی

عشق به خانواده

چیزهایی كه از كف می‌روند و باز نمی‌گردند، حق است كه به خاطره تبدیل كنیم و در حافظه نگه داریم. اگرچه حیف است كه خاطرات فقط در حافظه، عتیقه شوند و به كار نیایند. حتی اگر خاطرات زندگی یك چهره سیاسی، به كام ما خوش نیاید، یا حتی اگر فكر كنیم دوره این حرف‌ها گذشته است، مرور خاطرات خصوصی زندگی او، باز هم شیرین و شنیدنی و به كار آمدنی‌اند. حیف كه این روزها فقط در حافظه اسناد بنیاد شهید، عتیقه‌هایی شده‌اند برای یادگاری كه گه‌گاه لابه‌لای كاغذهای روزنامه‌ها و كتاب‌ها، به كار می‌آیند. «خانه بهشتی» به روایت مرحومه «عزت‌الشریعه مدرس مطلق» ـ همسرش ـ ، روایتی واقعی از یك زندگی ساده و صمیمی اما عاشقانه و انسانی است. مگر نه آنكه زندگی انسانی همان زندگی اسلامی است كه امروزه بسیاری تلاش می‌كنند این دو را از هم جدا كنند. همان‌ها كه اصرار دارند به همگان تلقین كنند كه عصر «بهشتی» بودن و خانه‌ای بهشتی ساختن تمام شده است. شاید امروز یافتن چنین خانه‌ای در شهر و زندگی ما به دشواری یافتن انسان باشد،‌ پس عجالتاً شمع روشن كنید و این عتیقه‌های خاك گرفته را در این خانه به تماشا بنشینید.

ازدواج: بدون تشریفات

او 25 ساله و من 14 ساله بودم كه با هم ازدواج كردیم. بعد از سه ماه از اصفهان به قم آمدیم. 12 سال در قم بودیم و صاحب 3 فرزند شدیم. موقعی كه امام را به تركیه تبعید كردند ما را هم بدون حقوق و امكانات به تهران تبعید كردند. یك‌سال و نیم در تهران رنج كشیدیم. زندگی ما كاملاً طلبگی بود. در زندگی و ازدواج ما كوچك‌ترین تشریفاتی به چشم نمی‌خورد و ...

اجاره‌نشینی: 12 سال در دو اتاق

در 29 سال زندگی مشترك ما، 12 سالش اجاره‌نشین بودیم. در طول 12 سالی كه در قم بودیم از خودمان خانه نداشتیم و دو اتاق اجاره كرده بودیم و زندگی‌مان، زندگی ساده طلبگی بود. بعدها هم یك منزل با سلیقه خودش و كمترین هزینه ساخت. با سختی و رنج و ...

با من كه همسرش بودم مثل یك پدر رفتار می‌كرد. از بس كه مهربان بود و خوش‌اخلاق، همیشه احساس می‌كردم با پدرم روبرو هستم.

درآمد و حقوق: یك ریال از دادگستری نگرفت

درآمدش هرچه بود، متعلق به خانواده بود. او حتی یك ریال از دادگستری حقوق نگرفت و از آنجا پشیزی به خانه نیاورد. او ماهی 5500 تومان حقوق می‌گرفت كه خرج خانواده، پسرش، خانواده دامادش می کرد و خرج‌های دیگر را با آن می‌داد. می‌گفت:«شما بدانید كه زندگی‌تان باید با همین حقوق بازنشستگی من بگذرد.» او هر ماه ده درصد حقوقش را به من می‌داد و می‌گفت:«خانم! این غیر از مخارج خانه است و به شما تعلق دارد. هر جور كه دوست دارید خرج كنید.» می‌دانست كه من مقید هستم و از خرج خانه چیزی برای خودم نمی‌خرم...

در خانه: همیشه شاداب و سرحال

به رغم خستگی زیاد، همیشه شاداب و سرحال وارد خانه می‌شد. اول با من و بعد با بچه‌ها احوالپرسی می‌كرد و بعد از من می‌پرسید: «امروز چه كردی؟ مشكلی پیش نیامد؟ كمكی از دستم برمی‌آید؟ بچه‌ها در خانه كمكتان كردند؟» می‌گفت: «بچه‌ها كه هستند، بدهید كارها را تا جایی كه می‌توانند، انجام بدهند. شما خودتان را به زحمت نیندازید.» دائماً به بچه‌ها توصیه می‌كرد كه رعایت حال مرا بكنند و در كارها كمكم كنند. او همیشه وقتی وارد خانه می‌شد، اول احوال مرا می‌پرسید و سپس با دیگران صحبت می‌كرد. او در خانه برای ما بهشتی بود...

عشق به خانواده

عشق به همسر: تو فقط همسر من نیستی

ما مثل دو شریك بودیم. او برادری نداشت و همیشه به من می‌گفت: «تو پشتیبان من هستی. هر كاری را كه می‌خواستم بكنم،‌ اگر تو نبودی كه كمكم كنی، نمی‌توانستم به ثمر برسانم» هرجا می‌رفتیم با هم بودیم. حتی مسافرت‌ها را تنها نمی‌رفت. چه وقتی كه در آلمان بودیم، چه در اینجا. هرجا می‌رفت می‌گفت: «تو هم باید باشی. تو فقط همسر من نیستی. بلكه دلگرمی من هستی.» بسیار مهربان بود. با من كه همسرش بودم مثل یك پدر رفتار می‌كرد. از بس كه مهربان بود و خوش‌اخلاق، همیشه احساس می‌كردم با پدرم روبرو هستم. در مدت 29 سال زندگی مشترك یك‌بار كاری نكرد كه من از او دلخور شوم. هیچ وقت نشد كه از دست او كوچك‌ترین ناراحتی داشته باشم. هرگز به یاد ندارم حتی یك كلمه تحقیرآمیز به من گفته باشد و ...

تحصیل همسر: كمك برای شركت در امتحانات

اصرار عجیبی داشت كه من درس بخوانم و برایم وقت می‌گذاشت و در یادگیری درس‌ها كمكم می‌كرد تا آماده شركت در امتحانات شوم. بعد هم به «علیرضا» گفت كه به من رانندگی یاد بدهد. نوبت به امتحان كتبی رانندگی هم كه رسید، تست‌های چهار جوابی را با من كار كرد كه قبول بشوم. همیشه وقتی دور هم جمع می‌شدیم، درباره علوم و معارف اسلامی وخدا و پیامبر و اهل بیت (ع) صحبت می‌كرد. همیشه ما را دعوت به تحصیل و تعلیم و علم‌آموزی و آگاهی می‌‌كرد.

اختیارات همسر: بروید بیرون، گردش

او به من اختیارات زیادی داده بود و حتی موقعی كه می‌دید زیاد در خانه می‌نشینم می‌گفت: «خانم! از جا بلند شوید و از فرصت استفاده كنید. از خانه بیرون بروید، گردش كنید گاهی اوقات به خانه می‌آمد و می‌دید كه من افسرده هستم، به هر نحوی كه بود، كاری می‌كرد كه من از آن حال دربیایم. واقعاً انسان آزادمنش و منصفی بود و من كاملاً آزاد بودم كه مطابق نظر ایشان عمل كنم یا نكنم. در هر حال، بعد از چند ماه از خرید فرش پشیمان شدم و آن را فروختم...

كارهای خانه: غذا می‌پخت، ظرف می‌شست

كارهای خانه را بین بچه‌ها تقسیم كرده بود و در این میان كار زنانه و مردانه وجود نداشت. پسرها هم درست مثل دخترها به موقعش ظرف می‌شستند و خانه را جارو و گردگیری می‌كردند. اما خرید بیرون را یا خودش انجام می‌داد یا پسرها. او خیلی رعایت حال مرا می‌كرد. بعد از انقلاب و پس از شروع ترورها، اتاقی را در منزل برای محافظان در نظر گرفته بودیم او بلافاصله كسی را برای انجام آن امور استخدام كرد تا من به زحمت نیفتم. هر وقت هم مریض می‌شدم، همه كارهای خانه را خودش انجام می‌داد و از من پرستاری می‌كرد و حتی گاهی غذا هم می‌پخت و ظرف‌ها را می‌شست....

بچه‌ها را تشویق می‌كرد كه در باغبانی و چیدن علف‌های هرز باغچه كمكش كنند. همه قصد او این بود كه بچه‌ها با طبیعت مأنوس باشند و به تلویزیون عادت نكنند...

تزئین خانه: ذوق و سلیقه با كمترین هزینه

منزل را با سلیقه خودش و كمترین هزینه ساخت. او به جای اینكه از سنگ استفاده كند، به كارگران گفت كه دیوارها را با سیمان قرمز و سفید و بصورت متناوب به شكل لوزی درست كنند كه از دور بسیار زیباتر از سنگ و ارزان‌تر بود. آقای بهشتی آدم بسیار با سلیقه و با ذوقی بود و با حداقل هزینه، زیباترین نماها را طراحی می‌كرد. همین سلیقه را در تزئین خانه و رنگ‌آمیزی آن به كار می‌برد، ساده و زیبا...

آموزش فرزندان: صندوق قرض‌الحسنه در خانه

در خانه صندوق قرض‌الحسنه‌ای درست كرده و بچه‌ها را تشویق كرده بود كه در آن پولی بگذارند و بعد هم روی حساب و كتاب دقیقی وام بدهند.كتابخانه خانه هم حساب و كتاب داشت و كسانی كه می‌خواستند از آن استفاده كنند، كارت عضویت داشتند. اعتماد به نفس بچه‌ها را تقویت می‌كرد تا بتوانند مستقل فكر كنند و راحت حرفشان را بزنند و نظر بدهند. او حتی به بچه‌ها این شهامت را داده بود كه در مواقعی كه با نویسنده كتابی مواجه می‌شدند، نظرشان را محكم و مؤدبانه بیان كنند و ....

تفریح: جمعه‌ها، فقط خانواده

صبح‌های جمعه با بچه‌ها به اطراف ولنجك می‌رفتیم و پیاده‌روی می‌‌كردیم و او اصرار داشت كه من حتماً همراهشان بروم. به نشاط و تفریح من و بچه‌ها خیلی توجه داشت. در آن دوران محیط‌های تفریحی خیلی برای خانواده‌های مذهبی مناسب نبود. برای بچه‌ها شیرینی و بستنی می‌خرید و با آنها بازی می‌كرد تا خستگی هفته ازتنشان بیرون برود و برای درس هفته بعد آماده باشند. جمعه را فقط به خانواده اختصاص می‌داد...

سرگرمی در خانه: حیف نیست پای تلویزیون؟

مراكز تفریحی بیرون از خانه معمولاً جو سالمی نداشت. برای همین او تا جایی كه امكان داشت برای سرگرمی و فراغت بچه‌ها، وسایل تفریحی فراهم می‌كرد. مثلاً آپارات نمایش فیلم هشت میلیمتری خریده بود كه بچه‌ها در خانه فیلم تماشا كنند یا برای پسرها وسایل نجاری خریده بود. در زیرزمین خانه هم برایشان میز پینگ‌پنگ گذاشته بود. نوارهای متعدد قرآن، ماشین تایپ، دوچرخه و موتورسیكلت و خلاصه هر چه را كه در وسعش بود برای بچه‌ها می‌خرید كه خیلی نیازمند رفتن به مراكز تفریحی نباشند. بچه‌ها را تشویق می‌كرد كه در باغبانی و چیدن علف‌های هرز باغچه كمكش كنند. همه قصد او این بود كه بچه‌ها با طبیعت مأنوس باشند و به تلویزیون عادت نكنند...

عشق به خانواده

اخلاق در خانه: برخورد با غیبت

منزل كه می‌آمد همیشه بحث‌های مفید بود و كتاب و مطالعه. اصلاً حساب این نبود كه دور هم جمع بشوند ودروغی بگویند و غیبتی بكنند یا شوخی‌های بی‌‌معنی بكنند. حتی حاضر نمی‌شد كوچك‌ترین حرفی را كه پشت سر دشمنش زده می‌شد، بشنود. به محض اینكه كسی غیبت می‌كرد، با اخم برخورد می‌كرد و می‌گفت: « من حاضر نیستم در حضورم حرف كسی زده شود. به جای غیبت از خدا بخواهید به راه راست هدایتش كند.» ...

بیت‌المال در زندگی: عجالتاً شمع روشن كنید!

تا زمانی كه از دنیا رفت، لحظه‌ای از فكر بیچاره‌ها و ضعفا غافل نبود. می‌گفت وقتی این همه آدم مستضعف داریم، روا نیست كه من از دادگستری حقوق بگیرم. به شدت در زندگی رعایت اموال بیت‌المال را می‌كرد و اجازه نمی‌داد اموال بیت‌المال با زندگی خصوصی او مخلوط شود. در حالی كه حق تصرف در وجوهات و خمس را داشت، اما هیچ‌وقت برای مصارف شخصی یا خانوادگی، دست به این پول‌ها نزد. یك شب، لامپ خانه سوخته بود و من به مغازه‌های اطراف سر زدم و لامپ پیدا نكردم. «آقا! از آنجا لامپ تهیه كنید و بیاورید.» جواب داد: «هرگز! خدا نكند كه من چنین كاری بكنم. شما عجالتاً شمع روشن كنید تا ببینم چه كنم.» اینقدر احتیاط می‌كرد...

روایت آخر: امام خواب دیدند، عبایشان سوخته

هر چه فكر می‌كنم می‌بینم چه موجود نمونه و عزیزی را از دست دادم. قدرش را ندانستم. قبل از شهادت آقای بهشتی، امام خوابی دیده بود و به ایشان هشدار داده بودند. نیمه شعبان بود كه به دیدن حضرت امام رفت. موقعی كه برگشت، دیدم خیلی ناراحت است. علت را پرسیدم. گفت: «امام گفتند بیشتر مراقب خودت باش.» روز ختم او كه خانم امام به منزل ما آمدند، من درباره خواب امام سؤال كردم. ایشان گفتند امام خواب دیده بودند كه عبایشان سوخته است و به آقای بهشتی گفته بودند: «شما عبای من هستید. مراقب خودتان باشید.»

... حكایت همچنان باقی است.

سپیده دانایی

تنظیم برای تبیان: کهتری

مقالات مرتبط

آرامش در سایه صداقت

عشق را نباید تمنا کرد!

منهای تو من هیچم

خوشبختی با تو آغاز می شود

نامه محرمانه برای همسرم!

فرشته ی رحمت،برای همسرت باش

مردانی که در محشر رسوا می شوند

بهترین هدیه برای همسر شما

نامه عاشقانه امام به همسرشان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.