مىرسم خسته، مىرسم غمگین
گـرد غـربت نشسته بر دوشـم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1388/08/07
دامنى از اشك
مىرسم خسته، مىرسم غمگین
گـرد غـربت نشسته بر دوشـم
آشـنـایـى نـدیـده چـشمانـم
آشـنـایـى نـخوانده در گوشم
مـىرسـم چون كویرى از آتش
چون شب تیرهاى كه نزدیك است
تـشـنـه آفـتـاب و بـارانـم
چـشم كم آب و سینه تاریك است
مـىرسـم تـا كنار مرقد تو
دامنى اشك و آه آوردم
مثل آهوى خـسته از صیاد
بـه ضـریـحت پـنـاه آوردم
مثل پروانه در طواف حرم
هـسـتیام را به باد خواهم داد
تـا نـگـاهم كنى، تو را سوگند
بـه عـزیـزت خـواهــم داد
"مصطفى محدثى خراسانى"
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی