خـسـته، افـتـاده ز پـا، آمده زانو مىزد
مـشـكلى داشت به آقاى خودش رو مىزد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1388/08/07
بارش مهر
خـسـته، افـتـاده ز پـا، آمده زانو مىزد
مـشـكلى داشت به آقاى خودش رو مىزد
مىچكید از سر و رویش عرق شرم به خاك
مـشـتهـا واشده و پنجه به گیسو مىزد
دامـنـى داشـت پر از خاطره تیره و تـلخ
دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو مىزد
هـمنوا با در و دیوار در آن عصمت محض
نـالـه یـا عـلـى و ضـجه یاهو مىزد
نـم نمك بارشى از مهر به جانش مىریخت
كـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو مىزد
پـاك مـىشـد دلـش از غصه ناپاكىها
خـادمى داشت در این فاصله جارو مىزد
فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز
شـعـلهاى شعر كه در آینه سوسو مىزد
"علیرضا كاشى پور محمدى"
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی