تو بـر زخـم دلـم باریدهاى باران رحمت را
تو را مـن مـىشناسم، مـنبع پاك كـرامت را
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1388/08/07
داستان سبز التماس
تو بـر زخـم دلـم باریدهاى باران رحمت را
تو را مـن مـىشناسم، مـنبع پاك كـرامت را
من از چشمان آهو خواندهام رخصت كه فرمودیش
كـه من حـس مىكنم درد درونسوز شكایت را
از آن روزى كـه حلقه بر ضریحت بست دستانم
دلم شـیدا شد و دادم ز كـف دامـان طاقت را
شـكوفه مـىدهد دسـتان سـبز التماسم، عشق!
بـیـا تـفسیر كـن آیـات زیـباى اجـابت را
"حوا جعفرى"
گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی