تبیان، دستیار زندگی
حالا که رفته ای سر در پرهایش فرو برده است نه آوازی نه پروازی باور نمی کردم پرنده ها هم پیر می شوند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باورنمی کردم پرنده هم پیر می شود

در بزرگداشت طاهره صفارزاده

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم ، بخش پنجم(پایانی):

باور نمی کردم پرنده هم پیر می شود

ارتباط ما با هم گاه و بی گاه برقرار بود. حالا دیگر راحیل بزرگ شده بود. عروسکهایش را کنار گذاشته بود و جای آنها کتاب های شعر را برداشته بود. با صفارزاده گاهی صحبت از او بود. یک روز صفارزاده به طنز و نقد گفت: «دخترت وقتی خوب شعر خواهد خواند که بتواند اشعار مرا درست بخواند!» من به او گفتم: «خواندن اشعار شما با آن اصراری که بر عدم علامت گذاری های نگارشی دارید، برای من هم سخت است.»!

البته شعر او پس از پیروزی انقلاب، بسیار راحت و خوش هضم شده بود. شاعران پیشکسوت معتقد بودند که بداهه سرایی او در انقلاب باعث شده است او شعر را در حد شعار، همه فهم کند. من معتقدم او برای پیوند با مردم، عرصه های تازه ای را می آزمود که اگر عمر وفا می کرد، بعد از فراغت از کار عظیم ترجمه ی قرآن و نهج البلاغه، با شکل فردی شده ی هنرمندانه ای، به میدان شعر برگردد.

«... الهام

آن ستاره ی نامرئی ست

قلب تو در تصرف نامرئی بود...»(14)

او سالهای بعد از انقلاب را به عنوان یک سکوی پرش، از درگیری های مادی ذهن به سمت عوالم کشف و شهود، انتخاب کرده بود. درست که اخراجی سال 1355 دانشگاه ملی، حالا به فاصله ی کمتر از 2 سال رئیس این دانشگاه بود، درست که او به این نتیجه رسیده بود که بعد از مدتهای مدید روی کار متون ترجمه شده نظر بدهد و به ترجمه ی تخصصی در دوره های دانشگاهی، فکر کند، درست که او با تمام اهتمام خود، زبان عربی را به طور کامل آموخت تا دانش و آگاهی خود را در خدمت ترجمه ی قرآن به زبان انگلیسی قرار بدهد؛ اما هیچ کدام از این فعالیت های وقت گیر مانع از سلوک روحی او نشد.

او در سال 1359 با دکتر عبدالوهاب وصال، نوه ی وصال شیرازی شاعر معروف اواخر قاجاریه، ازدواج کرد و با او به کار تصحیح و تحقیق و پژوهش پرداخت. یکی از کارهای مهم آن دو، یافتن مزار امامزادگان بود که در کتاب تحت عنوان هزار مزار، نام آنها درج است. گویا به هنگام تصحیح و دوباره خوانی همان کتاب بود که دید حروفچین نام الله را به اشتباه اله چیده است. ثمره ی غلط زدایی صفارزاده از جان آن کتاب، شعری است با نام غلط زدایی در کتاب دیدار صبح:

«اصحاب راه

فرمان خواندن و دیدن را

به پیش من آوردند

*

در شرح هستی آن اولیاء

مرد حروفچین

یا کاتب نخستین

از رهگذار نسنجیدن

الله را

اله

دیده و چیده...

و من شتابزده

با ضربه ی قلم

لفظ اله را

الله می کنم

فرمان حرکت این خط

از پایگاه حضرت ابراهیم

از پایگاه پاک رسول

از خاستگاه اولیاء خدا آمده

ای مرد چاپ

معذوردار

کاین زحمت دوباره

اجر تو را باز می خرد...»(15)

باور نمی کردم پرنده هم پیر می شود

حالا از مرگ او، بیش از یک ماه می گذرد. باز من در پاییزم و از آن پاییز سال 75، دوازده سال می گذرد. طی این دوازده سال دوستی، و همنشینی من با او و شعرش، خیلی چیزها تغییر کرده اند؛ چه در دنیای بیرون و چه در اندیشه ی من. او هر که هست، استاد دانشگاه است. شاعری نوآور است. مترجم بزرگ قرآن کریم است، بانوی جهان اسلام در سال 2006 است، مادر یک پسر کوچک از دست رفته است، ناکام بازی با نوزادی است که تنها سه روز هم بازی او بوده، نمی دانم. من فقط این را می دانم که او، رفیق شفیق پرنده ای بود که معتقد بود هر نیمه شب به پشت پنجره اش می آید، به شیشه هایش نوک می کوبد تا او را برای نماز شب بیدار کند. چه دل سنگی باشد که حرفهای طاهره را باور نکند! چه دل سنگی باشد که تلاش برنده را نبیند!

همین اواخر، یک روز دیدم او سوتی را از زنجیری آویخته و انداخته است به گردنش. پرسیدم این سوت برای چیست. خندید و با احتیاط گفت: «این سوت مخصوص روزهای پرنده است. آن وقتها که دلم برایش تنگ می شود، آن وقتها که می خواهم خارج از نوبت قرارهای شبانه، به سراغم بیاید، با این سوت، خبرش می کنم.» چه دل سنگی باشد که صدای سوت و صدای قناری را نشنود.

یاد پاره ای شعر بلند عبدالملکیان می افتم که در سوگ قیصر امین پور، آن را سروده است. آقای شاعر آیا من، می توانم آن را در قفای رحیل طاهره ی صفارزاده به کار بگیرم؟

«حالا که رفته ای

سر در پرهایش فرو برده است

نه آوازی

نه پروازی

باور نمی کردم

پرنده ها هم پیر می شوند»(16)

پایان


پی نوشت ها:

14- دیدار صبح، شعر سفر در آینه ها، چاپ 1366، انتشارات نوید شیراز، طاهره صفارزاده.

15- دیدار صبح، شعر غلط زدایی، چاپ 1366، انتشارات نوید شیراز، طاهره صفارزاده.

16- شعر از محمدرضا عبدالملکیان.


مریم صباغ زاده ایرانی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان