تبیان، دستیار زندگی
در اینجا قصّه‏ای یاد کنم از اولیای خوب خدا که قرآن را زندگی می‏کرد و نه بازی. جان‏پرور است قصه ارباب معرفت رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگوی حسین نفتی، نفت فروش بود به حوزه آمد و درس خواند و به او شیخ حسین گفتند و چون زهد و تقوا را پیشه کرد به شیخ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باران حکمت

(4)

محمد رضا رنجبر

نفت فروشی که زاهد دهر بود!

 اشاره:

آنچه می آید، مجموعه گفتارهای تمثیلی استاد محمد رضا رنجبر است که برای نخستین بار از شبکه سوم و سپس از دیگر شبکه های سیما پخش گردیده و اقبال رسانه ملی و عموم مخاطبان را برانگیخته است.

استاد در سلسله نگاره های " باران حکمت" نیز می کوشد تا با همان زبان نغز و لطیف، گوشه ای از معارف بلند قرآن را در قالب یک یا چند تمثیل به تصویر کشد. برای آگاهی از آنچه تا کنون گذشته است، پیش درآمد این نوشتار را حتما بخوانید.

... در اینجا قصّه‏ای یاد کنم از اولیای خوب خدا که قرآن را زندگی می‏کرد و نه بازی.

جان‏پرور است قصه ارباب معرفت    رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگوی

حسین نفتی، نفت فروش بود به حوزه آمد و درس خواند و به او شیخ حسین گفتند و چون زهد و تقوا را پیشه  کرد به شیخ‏حسین زاهد معروف شد.

شیخ حسین زاهد می‏گوید:

مادرم پیر و زمین‏گیر بود، هر روز ساعتی معین برای او ظرف گذاشته و بعد هم می‏آمدم آن ظرف را برداشته و می‏بردم و تخلیه می‏کردم و می‏شستم و می‏آوردم و در گوشه‏ اتاق می‏گذاشتم. یک روز ظرف را گذاشتم و از اتاق بیرون آمدم ولی یادم رفت برگردم.

ساعتی بعد که یادم آمد با عجله به اتاق مادرم رفتم. و او سخت عصبانی بود به همین خاطر تا مرا دید با لگد به ظرف زد و ترشح کرد و تمام بدن و لباسم نجس و آلوده شد، اما هر چه بود مادرم بود و به احترامش سرم را پایین انداخته و هیچ نگفتم تا مبادا از من ملول و دلتنگ شود. لذا خیلی آهسته ظرف را برداشتم و بیرون آمدم. وقتی کارم تمام شد و برگشتم مادرم با یک دنیا محبت و سوز و پشیمانی نگاهم کرد و گفت حسین! نجست کردم؟ و من برای اینکه او را شاد کرده و لبخند را بر لب‏های او ببینم به او گفتم: مادر! یادت هست وقتی که بچه بودم چقدر تو را نجس کردم حالا یک بار هم تو ما را نجس کن، مگر چه می‏شود؟

شیخ حسین زاهد

حال من این داستان را گفتم تا با قرآن زندگی کردن را به گونه‏ای محسوس و ملموس نشان داده باشم.

شیخ حسین چون با قرآن زندگی می‏کرد، در آن خلوت که جز خدا کسی شاهد نبود هرگز سخنی نگفت که مادرش آزرده خاطر شود زیرا توصیه و سفارش قرآن را شنیده و آویزه گوش خود قرار داده که: فلا تقل لهما اف

مبادا با مادرت با پدرت سخنی بگویی که آنان‏را رنجیده و غمناک سازد.

از این رو نسبت به برخورد تلخ مادر هیچ نگفت و وقتی هم که پاسخ داد سخنی نگفت که مادر را خسته و رنجور کند بلکه با یک دنیا ملاحت و لطف خاطره دوران کودکی خود را به نشان سپاس یادآورش شد.

پیوند به:

باران حکمت1(پیش درآمد)

قرآن باید توی سر باشد نه روی سر!

با قران زندگی کنیم نه بازی!


تالیف: محمد رضا رنجبر

تنظیم: گروه دین و اندیشه_شکوری