آن روز
بگشوده بال و پر
با سر به سوی وادی خون رفتی
گفتی:
«دیگر به خانه باز نمیگردم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1388/08/07
راه ناتمام
راه ناتمام
آن روز
بگشوده بال و پر
با سر به سوی وادی خون رفتی
گفتی:
«دیگر به خانه باز نمیگردم
امروز من به پای خودم رفتم
شاید مرا به شهر بیارند
- بر روی دستها»
اما
حتی تو را به شهر نیاوردند
گفتند:
«چیزی از او به جای نمانده است
جز راه ناتمام»
رسم سفر
آماده سفر
میرفت
اما
چشمان ما چو آینهها خیره مانده بود
در لحظههای بدرود
حتی
آبی به روی آینههامان نریختیم
رسم سفر همیشه نه این بود!
قیصر امین پور
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
**********************************