تبیان، دستیار زندگی
مردی گدا در خانهی پیرزنی را زد. پیرزن در را باز کرد. چشمش که به مرد گدا افتاد گفت: باز هم که تویی؟ دوباره آمدهای گدایی؟ گدا گفت: پس میخواستی بیام خواستگاریات؟ بدبختیها
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گدا و پیر زن
خنده

مردی گدا در خانهی پیرزنی را زد. پیرزن در را باز کرد. چشمش که به مرد گدا افتاد گفت: باز هم که تویی؟ دوباره آمدهای گدایی؟

گدا گفت: پس میخواستی بیام خواستگاریات؟

بدبختیها

مرد فقیری به دوست ثروتمندش گفت: تازگیها خدا به من فرزندی داده اما چشمش چپ است.

مرد ثروتمند جواب داد: اینکه چیزی نیست. بچهی من هم چشمش چپ است.

مرد فقیر گفت: بچهی تو مشکلی ندارد چون همهی کیف و حالها را دوتا میبیند؛ اما بچههای من همهی بدبختیهایش را دو تا میبیند.

کرایه

نیمههای شب زنگ خانهی آقای دکتر به صدا درآمد. دکتر که در خواب ناز بود از خواب بیدار شد و خمیازهکشان و غرغرکنان در را باز کرد. مردی که پشت در بود به دکتر سلام کرد و گفت آقا دکتر اگر بنا باشد شما به روستایی که در پنجاه کیلومتری این شهر قرار دارد بروید و بیماری را ببینید چقدر حق ویزیت میگیرید؟

دکتر گفت: حق ویزیت من 20دلار است اما به خاطر اینکه نیمهشب است و راه هم خیلی طولانی است، 50 دلار میگیرم.

مرد گفت: پس عجله کنید.

دکتر سریع لباسهایش را پوشید، ماشینش را روشن کرد، مرد غریبه را سوار ماشین کرد و با هم به طرف روستا راه افتادند. اما هنوز چند کیلومتر مانده بود به روستا برسند که مرد گفت: آقای دکتر همینجا نگه دارید.

دکتر نگه داشت. مرد 50دلار به دکتر داد و گفت: خدا عوضتان بدهد آقای دکتر. رانندههای آژانس باید از شما یاد بگیرند. آنها برای این یه ذره راه 100 دلار کرایه میخواستند.

خنده

تنظیم:کودک و نوجوان

*******************************

مطالب مرتبط

کم حافظه

طبیب تازه

دلیل عجیب!

یک طنز بی‏مزه!

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.