تبیان، دستیار زندگی
روزی مردی در یک سفر دریایی، پسرش را نیز همراه خود برده بود. آنها سوار بر کشتی، مسیری طولانی را طی میکردند. پسر تا آن روز دریا را ندیده بود و سوار کشتی هم نشده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قدر عافیت
قدر عافیت

روزی مردی در یک سفر دریایی، پسرش را نیز همراه خود برده بود. آنها سوار بر کشتی، مسیری طولانی را طی میکردند. پسر تا آن روز دریا را ندیده بود و سوار کشتی هم نشده بود.

موجهای سهمگین دریایی دائم به بدنه کشتی میخوردند و کشتی در میان آب دریا، بالا و پایین میرفت و تکانهای شدیدی میخورد.

پسر با دیدن این صحنهها چنان وحشتزده شده بود که در گوشهای از کشتی نشسته بود، میلرزید و گریه و زاری میکرد.

هر چه مرد با پسرش صحبت کرد و او را دلداری داد، پسر آرام نشد و میترسید که غرق شود. پدر از این کار پسرش ناراحت بود و نمیدانست چطور او را آرام کند.

مدتی به همین وضع گذشت. در میان مسافران کشتی، پیرمردی دنیا دیده و دانا نشسته بود. او وقتی ناراحتی بیش از حد پسر را دید، پیش پدر او رفت و گفت: «اگر شما اجازه بدهید، من کاری خواهم کرد که پسرتان آرام شود و دست از گریه و زاری بر دارد.»

مرد خوشحال شد و گفت: «اگر شما بتوانید چنین کاری بکنید، لطف بزرگی در حق من کردهاید...»

پیرمرد لبخندی زد و بعد چند نفر را صدا زد و گفت: «دست و پای این پسر را بگیرید و او را داخل آب بیندازید!»

آن چند نفر، همین کار را کردند و پسر را به میان دریا انداختند. پسر که دریا را ندیده بود و شنا هم نمیدانست، وحشتزده در میان آب بالا و پایین میرفت و هراسان دست و پا میزد و کمک میخواست. بعد از مدت کوتاهی، پیرمرد به دو نفر از کارگران کشتی، که شناگران ماهری بودند، گفت: «اکنون به میان آب بپرید و او را داخل کشتی بیاورید!»

آن دو نفر با سرعت داخل آب پریدند و پسر را به لبه کشتی رساندند. پسر با وحشت لبه کشتی را گرفت و به هر زحمتی که بود، خودش را داخل کشتی انداخت. سپس در گوشهای نشست و آرام گرفت.

از آن به بعد، هر چه کشتی در میان آب، پایین و بالا میرفت و تکان میخورد، پسر نمیترسید و همچنان آرام و بیصدا نشسته بود.

پدر که از این موضوع، تعجب کرده بود، از پیرمرد دانا پرسید: «بگو بدانیم، علت اینکه پسرم آرام گرفته و دیگر نمیترسد، چیست؟»

پیرمرد حکیم لبخندی زد و گفت: «او چون در ابتدا رنج و وحشت غرق شدن را نچشیده بود، قدر آسایش و راحتی کشتی را نمیدانست، اما وقتی که در آب افتاد، فهمید که رنج غرق شدن چقدر سخت است و وقتی دوباره به داخل کشتی آمد، قدر آرامش و امنیت داخل کشتی را فهمید و آرام شد.»

پیرمرد مکثی کرد و ادامه داد:

«قدر عافیت و راحتی را کسی میداند که به بلا و مصیبتی گرفتار شود.»

دوست نوجوانان

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

**********************************

مطالب مرتبط

کوهنورد

مثل خُمره!

هدیه تولد

قاب عکست به من لبخند می زند

سفر به سرزمین آرزوها

رویای تکراری

ببخشید، شما؟

خانه در جست وجو

گلو درد

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.