تبیان، دستیار زندگی
ده روزی است که رنجور و فرسوده پاریس را ترک کرده به این دشت بزرگ شمالی که وسعت و آرامش و صفای آسمان آن مایه ی شفای من است آمده ام. اما دوچار باران ممتدی شدم، و تازه امروز آسمان کمی روی خود را بر این سرزمین مضطرب گشوده است. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نامه های سوم و چهارم(کتاب چند نامه)

به شاعری جوان

مقدمه ای از مترجم ، نامه ی نخستین

از نامه ی سوم

ویار گژیو (ایتالیا) آوریل 1903

نامه های سوم و چهارم(کتاب چند نامه)

... اینجا از شما تمنائی دارم. کتابها و مقالاتی را که درباره ی اصول هنر یا انتقاد نوشته اند تا می توانید کمتر بخوانید. زیرا این نوشته ها یا نتیجه ی فکرهای محدود و جامدی است که از فرط افسردگی دور از ذوق هنرند، و یا عبارت پردازی های استادانه ایست.

یک روز عقیده ای در این نوشته ها قانون کلی می شود و روز دیگر عقیده ای مخالف آن. آثار هنری خلوتیانند و برای آشنائی با ایشان هیچ وسیله ای بدتر از انتقاد نیست. عشق است و بس که می تواند این آثار را دریابد، نگهدارد، و درباره ی آنها عادلانه حکم کند. همیشه دل خود را در مقابل این شرحها و بحث ها و مقدمه ی نویسی ها حاکم قرار بدهید. زیرا اگرچه داوری آن ناروا باشد تکامل طبیعی زندگانی درونی شما کم کم و با گذشتن زمان آشنائی دیگری میان شما و آن آثار به وجود می آورد. بگذارید تا نظریه ی شما نمو آرام خود را طی کند. با آن مخالفت نکنید، زیرا آن نیز مانند همه ی ترقیها باید از کنه ذات شما بیرون بیاید و کوشش و تاب در این راه سودمند نیست. به بار آمدن و آنگاه بردادن، همه ی نکته ها در اینجاست.

باید بگذارید که هر تأثری در شما، در عالم تاریکی، در عالم بیان ناپذیر، در عالم ناهشیاری، در این عالمها که راهشان بر عقل بسته است به بار بیاید. با شکیب و فروتنی منتظر باشید تا روشنائی نوینی جلوه گری کند. هنر از پرستندگان خود و آفرینندگان خود همین را می طلبد.

در اینجا زمان مقیاس نیست. یکسال به شمار نمی آید و ده سال طولی ندارد. هنرمند کسی است که حساب نمی کند. هنرمند درختی است که می روید بی آنکه در روئیدن شتاب کند. با اعتماد پیش بادهای سخت زمستان پایداری می کنند و هرگز بیمی ندارد از اینکه مبادا بهار نیاید. بهار می آید. اما نمی آید مگر برای کسانی که می توانند شکیبائی کنند و چنان آرامشی دارند که گوئی از دیوان قضا خط امانی به ایشان رسیده است. من هر روز به بهای دردهائی که تقدیسشان می کنم این نکته را بهتر درمی یابم که شکیبائی مایه ی توفیق است...

نامه ی چهارم

از ورپسود – 16 ژانویه 1903

ده روزی است که رنجور و فرسوده پاریس را ترک کرده به این دشت بزرگ شمالی که وسعت و آرامش و صفای آسمان آن مایه ی شفای من است آمده ام. اما دچار باران ممتدی شدم، و تازه امروز آسمان کمی روی خود را بر این سرزمین مضطرب گشوده است. من این روشنی را فرصت شمردم تا به شما سلام بفرستم.

آقای کاپوس بسیار عزیز، دیری نامه ی شما را بی جواب گذاشتم. نه اینکه آنرا فراموش کرده باشم. این نامه از آنهاست که هر بار می توان از نو خواند. من شما را در این نامه آشکارا دیده ام. مقصودم نامه ای است که در دوم ماه مه نوشته بودید. البته هنوز یادتان هست. امروز که آنرا در آرامش عظیم این نواحی دوردست دوباره خواندم اضطرابی که از زندگی دارید بسیار بیش از پیش در من اثر کرد. در پاریس همه چیز به نحو دیگری جلوه می کند و در همهمه ی گوش آزادی که آنجا زمین را به لرزه در می آورد هر نغمه ای گم می شود. اکنون که سرزمینی نیرومند پیرامون مرا فراگرفته و بادهای دریا دامن کشان بر آن می گذرند حس می کنم که مشکل شما را هیچکس نمی تواند حل کند، زیرا مشکلی خاص است که از زندگانی خاصی به وجود آمده است، بهترین کسان نیز در توضیح معانی لطیف و بیان ناپذیر فریفته ی الفاظ می شوند. با این حال گمان می کنم اگر شما به آن چیزها که اکنون در چشم من است توجه کنید بی پاسخ نخواهید ماند. اگر در دامن طبیعت بیاویزید و آنچه را که در آن ساده و بیمقدارست و هیچکس بدانها توجهی ندارد و ناگهان بینهایت بزرگ و عظیم می شود در نظر بگیرید، اگر مهر خود را بر هر چه هست بگسترید، اگر بفروتنی بکوشید تا با هر چه ناچیز می نماید آشنا شوید، آنگاه همه ی امور برای شما آسانتر خواهد شد و در نظرتان خوش آهنگ تر و دوستانه تر جلوه خواهد کرد. شاید عقل شما بحیرت واپس بماند، اما دلتان بیدار می شود و در می یابد.

چون جوان و تازه کار هستید من میل دارم از شما خواهش کنم که درباره ی هر چه هنوز بر شما مسلم نیست تأمل کنید. بکوشید که پرسشهای خود را دوست داشته باشید، مانند اطاقی دربسته یا کتابی که به زبانی بیگانه نوشته شده است. اصرار نکنید که هم اکنون پاسخهائی را که هنوز وقت دریافتن آنها نرسیده بیابید، زیرا نمی توانید آنها را بکار ببرید و در آنها «زیست کنید» و نکته ی اصلی آنست که بتوان در همه چیز «زیست کرد».

نامه های سوم و چهارم(کتاب چند نامه)

اکنون همان در پرسشهای خود بسر ببرید. شاید بدین طریق سرانجام روزی به پاسخ ها برسید. شاید طبع ایجاد و ابداع که یکی از وجوه سعادتبخش و بی آلایش زندگیست در شما نهفته باشد. اگر چنین بود این راه را پیش بگیرید. اما بخصوص همیشه بدانچه می آید اعتماد کنید. اگر آنجه می آید زاده ی طلب و نیازی باشد آنرا بپذیرید و منفور ندارید. شک نیست که راههای جسمانی برای رسیدن به مقصود دشوارست اما همان دشواری است که باید پذیرفت. هر چه مهم است دشوار است و همه چیز مهم است. همینکه بتوانید دشواری را بشناسید  چون به خودی خود، به وسیله استعدادهای خویش و به طبع خویش و با تجربه های خویش که از کودکی به دست آورده اید موفق شوید که رابطه ای میان خود و امور جسمانی پیدا کنید به طریقی که آن رابطه خاص خود شما و آزاد از هر قید و قراری باشد، آنگاه دیگر نباید از گمراهی بیم داشته باشید.

شهوت جسمانی هم مانند نظر پاک و مزه ی پاک میوه های زیبا در دهان، یکی از امور زندگانی جسمانی است. تجربه ی بیکرانی که برای ما میسر است و معرفت جهان و خود معرفت با همه ی وسعت و شکوه آن همین است. عیب در این تجربه نیست، و اگر عیبی هست در این است که بیشتر مردمان آن را بد بکار می برند و ضایع می کنند. اغلب کسان این امر را مسکری یا تفریحی برای اوقات خستگی می پندارند و نمی دانند که باید وسیله ی ارتقاء ایشان به مقامات معنوی باشد. مردمان ذوق خوردن را نیز چنین دیگرگون کرده اند، و افراط و تفریط صفای این احتیاج را بر هم زده است. بدینسان همه ی احتیاج های ساده و اصلی که وسیله ی تجدید حیات می باشند آلوده شده اند. اما هر کس برای خود می تواند آنها را از آلایش بزداید و در صفای آنها زیست کند، و اگر همه کس نتواند، مرد خلوت می تواند. زیرا اوست که می داند هر جمالی در جانور و گیاه صورت پایدار و آشکاری از عشق و شوق است. اوست که می بیند جانوران و گیاهان با شکیبائی جفت می شوند و افزونی می یابند، و این به حکم قانون رنج و خوشی نیست، بلکه همه تابع قانونی هستند که از رنج و خوشی در می گذرد و بر هر اراده و مقاومتی مستولی می شود. کاش آدمی این راز را که بر همه ی جهان، تا خردترین چیزهای آن، استیلا دارد با فروتنی بیشتری در می یافت! کاش آن را با اهمیت بیشتری تحمل می کرد و می پذیرفت! بجای آنکه آنرا آسان بگیرد کاش می دانست که چه گران است! کاش انسان باروری خویش را مقدس می شمرد! باروری، چه جسمانی و چه روحانی باشد، یکیست. زیرا کار روان نتیجه ی کار تن است و هر دو از یک جنسند. عمل روان تقلید مرموزتر و پرشورتر و «جاودانی» تری از عمل جسمانی است.

هنرمند از احساس قدرت خویش، در ابداع و خلق و صورت بخشیدن، بدان سبب لذت می برد که پیوسته و در همه ی موارد هستی مؤید این احساس است و جانوران و چیزها پیاپی آنرا تأیید می کنند. زیبائی و شدت این لذت از آنروست که وارث تولید و زایش میلیونها موجودات می باشد.

در هر اندیشه ی ابداعی هزاران شب عشق که فراموش شده به یاد می آید و همین موجب جلال و عظمت آن اندیشه است. ... فریفته ی ظاهر نشوید. در همه چیز نظامی و ناموسی هست. تنها کسانی از آن غافلند که گمراه شده و در اطاعت و کار بستنش خطا کرده اند و بیشتر مردمان از این گروهند. اینان این راز را مانند پاکت سربسته ای به دیگران می سپارند بی آنکه خود از آن چیزی بدانند. تنوع موارد و کثرت کلماتی که از آن موارد تعبیر می کند نباید شما را به اشتباه بیندازد. شاید دنیا را ناموس «مادری» که شوق و طلبی عمومی است اداره می کند. جمال دوشیزگان که به اصطلاح زیبای شما هنوز خود را «نبخشیده اند» از پیش بینی و شوق و بیم مادری آمیخته است. جمال زنی که مادر شده از لذت «مادری» است و چون به پیری رسید از این خاطره ی عظیم است که هنوز در او بجا مانده است. مرد نیز، به گمان من، روان و تنش هر دو تابع همین قانون است. تولید مثل برای مرد طریقی از زادن است و ابداع آثار هنری از کنه وجود خویش در حقیقت جز زادن نیست. دو جنس نر و ماده بیش از آنچه گمان می رود با هم نزدیک و خویشند و تکامل دنیا وابسته به این نکته است که زن و مرد از همه ی خطاها و تکلفهای خویش رهائی بیابند و با هم مانند برادر و خواهر و خویشاوند رفتار کنند نه مانند اضداد. آنگاه روانشان با هم می پیوندد تا بار سنگین تن را که به ایشان سپرده شده است به متانت و شکیبائی تحمل کنند.

نامه های سوم و چهارم(کتاب چند نامه)

اما مرد خلوت می تواند آنچه را که در آینده ی دوری برای عامه میسر خواهد شد از هم اکنون بنیاد کند و به دست استادی خویش بسازد. بنابراین، آقای عزیزم، خلوت خود را دوست بدارید و رنج آنرا بپذیرید و امیدوارم شکوه ای که از این رنج می کنید زیبا باشد. می گوئید که نزدیکان از شما دورند. معلوم می شود که پیرامون شما فضائی ایجاد شده است. اگر هر چه نزدیکست در نظرتان دور می نماید به سبب آنست که این فضا بسیار وسعت یافته و کرانه ی آن به ستارگان می ساید. از پیشرفت خود شادمان باشد. هیچکس نمی تواند دنبال شما بیاید. با کسانی که واپس مانده اند مهربان باشید. به خود اعتماد کنید و پیش ایشان آرامش نشان بدهید. با خرده گیریهای خویش آزارشان نکنید، و از شوق و ایمان خود ایشان را نترسانید، زیرا منظور شما را در نمی یابند. بکوشید که در روابط خود با دیگران ساده و صمیمی باشید. لازم نیست که تحولات درونی شما در این روابط اثر کند. درباره ی کسانی که، به سبب سالخوردگی، از خلوتی که شما می جوئید بیمناکند اغماض داشته باشید. از کشمکشی که همیشه میان فرزندان و پدر ومادر هست بپرهیزید، زیرا آن از نیروی فرزندان و مهر پیران می کاهد. از پدر و مادر پند نخواهید و در پی آن نباشید که نیات شما را دریابند. اما به مهری که ایشان مانند میراثی به شما بخشیده اند ایمان داشته باشید و بدانید که در این مهر نیرو و برکتی است که هر جا بروید با شما همراه خواهد بود.

خوبست که نخست پیشه ای برگزینید که معاشتان را تأمین کند و از همه جهت شما را به خود واگذارد. بدقت تأمل کنید و ببینید که آیا زندگانی شما از قیود پیشه ای که دارید در تنگناست یا نه؟ من این پیشه را دشوار و پر تکلف می دانم، و به گمانم تکلفات آن برای نمو شخصیت جائی نمی گذارد، اما خلوت شما، حتی در این وضع نامساعد، تکیه گاه و مأمن شما خواهد بود و باید همه ی راههای پیشرفت خود را در آن بجوئید. همت و اعتماد من بدرقه ی راه شماست.

راینر ماریاریلکه

تنظیم:بخش ادبیات تبیان