آقایان ؛ مثل ایشان با مرام باشید
سالها پیش که سردار سرلشگر شهید شوشتری فرمانده ارشد سپاه پاسداران منطقه شرق کشور بود؛ من آپارتمانی از یكی از بچه های سپاه خریداری كردم. این آپارتمانها قبلاً در اختیار بچه های سپاه از جمله شهید كاوه و دیگران بود كه ظاهرا چند دست هم گشته بود.
(چون خانه زمینش وقف آستان قدس رضوی بود باید برای انتقال سند به بخش املاک آستان می رفتم) وقتی برای صدور سند به قسمت املاك آستان قدس رضوی مراجعه نمودم با این مشكل مواجه شدم كه هریك از واحد های فوق از سالها قبل، بین 50 تا 60 هزار تومان بابت شارژ ماهیانه بدهكار می باشند.
گفت: احتمالا اذیت شده ای و از شما می خواهم كه از دست ما و شهیدانی كه در آنجا ساكن بوده اند ناراحت نباشی و ما را ببخشی.
اشك در چشمانم حلقه زد ، او را در بغل گرفتم، پیشانی اش را بوسیدم، گفتم سردار شما باید من را ببخشید. نمی خواستم مزاحمتان شوم.
بر اساس مقررات آستانه، برای صدور سند بایستی بدهی آن واحد را تسویه می كردم و آن هم در شرایطی بود كه هرچه در اختیار داشتم برای خرید آپارتمان فوق داده بودم و آن مبلغ هم كه بیش از شش ماه از حقوقم بود، خارج از توان مالی ام بود.
از مسئولین املاك آستانه كمك خواستم، آنها رابط قدیمی خود و سپاه را به من معرفی كردند، اتفاقا او در حوزه مدیریت سردار مشغول به كار بود. به او مراجعه كرده و شرح ماوقع را دادم. او كاملا در جریان بود؛ در آنجا متوجه شدم كه آن رشته سر دراز دارد چراكه اختلاف شدید و مشكلی طولانی و پر از كش و قوس های مالی در بین بود. رابط شرح مفصلی از مسائل گذشته و اختلافات طرفین را بازگو كرد و از من خواست تا از آستانه بخواهم كه فعلا از مطالبه صرف نظر كند.
از آن طرف (در آستان) نیز نیاز به مكاتبه مسئولین املاك با مدیران آستانه و طرح در جلسات و ارائه طریق می بود كه آنهم فرآیندی طولانی و مبهم داشت.
به ناچار دو روز بعد به محل دفتر سردار مراجعه كرده و از همان آقای رابط خواستم كه با سردار ملاقات كنم. او با جدیت جواب منفی داد و گفت در این خصوص كمكی به من نمی كند.
از محل فرماندهی سردار به طبقه هم كف آمده و غمگین و مستاصل روی صندلی جا خوش كرده سر در گریبان از خداوند استغاثه می كردم تا مشكلم حل شود، واقعا درمانده شده بودم، در این حین صدای اذان بلند شد، از سربازی پرسیدم نمازخانه كجاست؟ یكباره به ذهنم رسید كه احتمالا سردار برای نماز می آید از همان فرد پسوال كردم سردار كی برای نماز می آید، او به طرف پله ها برگشت و گفت: سردار آمد، او سردار است. پایین پله ها به او سلام كردم و گفتم سردار درمانده شده ام، از شما كمك می خواهم. با روی باز و بسیار صمیمانه گفت: چه شده عزیزم.كوتاه و مختصر شرح دادم و در پایان گفتم آن عزیزان در آن واحدهای آپارتمانی وضو گرفته اند، نماز خوانده اند و من هم توان مالی ندارم.
او با مهربانی گفت: الان مسئله را حل می كنم و بعد از نماز بیا دفترم.
گفتم: راهم نمی دهند
گفت: با خودم بیا
بعد از نماز به نزد او رفتم، جالب اینكه دستم راگرفت و با خود به دفتر كارش برد.
پرسید چقدر بدهكار هستیم. گفتم : واحدی که من در آن هستم یا همه 8 واحد.
گفت: كل هشت واحد چقدر بدهكار می باشد.
گفتم ...این مقدار و اکنون رقم دقیق یادم رفته ولی حول و حوش 500 هزار تومان بود)
به حسابداری تلفن زد و دستور داد از حساب تنخواه خودش چك صادر شود.
در پایان جمله ای گفت كه نشان از عمق شخصیت والا و ذات و طینت پاكش داشت.
گفت: احتمالا اذیت شده ای و از شما می خواهم كه از دست ما و شهیدانی كه در آنجا ساكن بوده اند ناراحت نباشی و ما را ببخشی.
اشك در چشمانم حلقه زد ، او را در بغل گرفتم، پیشانی اش را بوسیدم، گفتم سردار شما باید من را ببخشید. نمی خواستم مزاحمتان شوم.
صمیمانه از هم خدا حافظی كردیم؛ تا نزدیكی پله ها مرا همراهی كرد.
وقتی چك را به قسمت املاك دادم با تعجب گفتند عجب، مشكل ده ساله حل شد.
من از آن زمان هر وقت به یاد آن واقعه می افتادم و یا نام سردار را می شنیدم دعایش می كردم.
حالا او به خیل شهیدانمان پیوسته و به درجه والای شهادت رسیده، اما او براستی عزیز و ارزشمند بود، پاك و بی آلایش بود، وارسته و جان بركف.
برگرفته از تابناک
تنظیم شده توسط موسوی
هنر مردان خدا