تبیان، دستیار زندگی
اعتماد- بی اعتمادی/ عشق- نفرت/ مقام- بی‌مقامی/ قدرت- بی‌قدرتی/ خیر- شر/ تقابل‌های این رمان هستند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خورشید بر شانه‌ی راستشان می‌تابید

یادداشتی در معرفی و نقد رمان « خورشید بر شانه‌ی راستشان می‌تابید» (جواد افهمی)


اعتماد- بی اعتمادی/ عشق- نفرت/ مقام- بی‌مقامی/ قدرت- بی‌قدرتی/ خیر- شر/ تقابل‌های این رمان هستند.

رمان « خورشید بر شانه‌ی راستشان می‌تابید

«خورشید بر شانه‌ی راستشان می‌تابید» عنوان رمانی است از جواد افهمی که به تازگی توسط نشر هیلا به بازار کتاب راه یافته است. از سخن هیپیاس کوچک: «هرگز به مردی که هم‌شأن من باشد برنخوردم» در سرلوحه‌ی رمان برمی‌آید که شأن و مقام، دغدغه‌ی شخصیت‌های اصلی این رمان است، به خصوص سبحان.

هیپیاس روزی در المپیک به لباس خود دوخته بر تن می‌بالد همچنان که سبحان با کت و شلوار سفارشی‌دوز و کراوات کریستین دیورش طاقت بی‌حرکت ماندن پشت تریبون را ندارد. (ص39) پرتوگوراس به نقل از هیپیاس سوفسطایی ذکر کرده: «قانون، فرمانروای مستبد آدمیان است؛ زیرا آن‌ها را وادار می‌کند که بسی کارها بر ضدطبیعت انجام دهند.» نقل قولی که تاحدی محتوا و تم اصلی این رمان را در بردارد و گویی مبحث گفتمان قدرت ادامه‌ای بر این سخنان است و حتی مباحث روانکاوی.

سبحان قرار است نماینده‌ی مردم محروم بلوچستان شود. به دنبال آرای مردم و تأیید مولوی‌هاست. اما در آخرین لحظات چهره‌ی واقعی او، دست کم برای نزدیکان‌اش نمایان می‌شود. حالا آبتازهای خروشان همپوشانی قریبی با این فضا دارند: «تو گفتی که سیل به راهه ...» (ص 310).

جمعی معتمد، گردآمده در خانه‌ی حاج عثمان پدر سبحان به همراه برادرش عبدالغنی، طی یک جلسه‌ی سری سبحان را به اعدام محکوم می‌کنند. حاج عثمان، ابراهیم‌وار تن به حکم الهی می‌دهد و به اعدام پسر دردانه‌اش، رضایت: «پسر عزیزدردانه ته بکش!...»(ص 312). این صحنه اوج تراژدی سبحان است. یک‌باره ورق برمی‌گردد و سبحان قهرمان، در چشم‌برهم‌زدنی از فراز به فرود می‌افتد.

این رمان، باز تولید واقعیات اجتماعی در مقطعی خاص است و دو روایت به موازات هم دارد. یکی ماجرای ترور اشرف پهلوی، توسط مافیای مواد مخدر فرانسه، در شبی بارانی، حوالی شهر کان به روایتی دیگر- نوعی نگاه  تاریخی- و دیگری ماجراهایی در بلوچستان. البته در این میان عشق نیز بیکار ننشسته است.

سیلی که بلوچستان را ویران کرده به نوعی سمبلیک با وضعیت اسفبار مردم بلوچ و مسائل روزشان این‌همانی دارد. گویی ابرهای تیره و هوای گرفته در اتمسفر هر دو روایت، مانعی شده‌اند در برابر نمود حقایق و به همان قیاس گاهی تشعشع زهرآگین خورشید دشت لوت، نماد افشای حقایقی تلخ است و به همان نسبت زهرآگین.

سرهنگ آریامنش، محافظ شخصی اشرف پهلوی و مأمور ضداطلاعات که گاهی بار روایی را به دوش می‌گیرد پس از گذراندن روزهای سخت در سلول و شکنجه و در نهایت رفع اتهام، در فصل باران‌های موسمی به بلوچستان می‌رود تا بتواند کار ناتمام‌اش را تمام کند. قسمتی از بلوچستان را سیل ویران کرده است که سرهنگ آریامنش از راه هوایی بر ناوچه می‌نشیند.

اما سوم شخص مفسری هم گاه به گاه با آریامنش جابه‌جایی دارد. این تکنیک چرخش راوی تا انتهای رمان ادامه می‌یابد. گویی راوی‌ها به موازات هم در حرکت‌اند تا به صحت هم شهادت دهند.

سبحان قرار است نماینده‌ی مردم محروم بلوچستان شود. به دنبال آرای مردم و تأیید مولوی‌هاست. اما در آخرین لحظات چهره‌ی واقعی او، دست کم برای نزدیکان‌اش نمایان می‌شود. حالا آبتازهای خروشان همپوشانی قریبی با این فضا دارند: «تو گفتی که سیل به راهه ...» (ص 310).

حجم زیادی از رخدادها گاه زیر تیغ آفتاب زهرآگین لوت است و گاه در اتمسفری ابری و زیر رگبار باران سیل‌آسای بلوچستان. از این رو رمان بین شک و یقین در نوسان است.

شخصیت‌ها یا اعتراف می‌گیرند یا در حال اقرارکردن هستند. گویی همه مأمور ضداطلاعات‌اند. مردم مسلح‌اند، حتی سلیمه. فضای بی‌اعتمادی حاکم است تا جایی که زنانی، سلیمه همسر داغ‌دار سبحان را در حریم خانه‌ی خودش کتک می‌زنند و زندانی‌اش می‌کنند. انگار سیل، داغ عزیزان و گرسنگی کافی نیست که باورهای خشک‌مغزانه و اغلب مردانه هم این وسط علم می‌شود. اعتماد- بی اعتمادی/ عشق- نفرت/ مقام- بی‌مقامی/ قدرت- بی‌قدرتی/ خیر- شر/ تقابل‌های این رمان هستند. در این بین تاکید بر حضور عده‌ای چریک ضداسراییلی به منظور نجات فلسطین و تشکیل گروهی رادیکال سنی بر ضد شیعه، بیانگر وخامت اوضاع است.

سبحان، آریامنش، شهمیرزاد... به نوعی چهارچوبی منطقی برای اعمال خود قائل‌اند: «من نیت خیر داشتم...» (ص 311). آریامنش محافظ شخصی اشرف و مامور ضداطلاعات، مخالف سرسخت ترانزیت مواد مخدر است؛ در حالیکه سبحان ناجی به نامِ بلوچستان مهره‌ی اصلی اشرف و ترانزیت مواد مخدر است و شهمیرزاد در قالب رییس دایره‌ی مواد مخدر مهره‌ای دیگر. سوال این‌جاست، مرز بین خیر و شر کجاست؟

اما آریامنش در این گذر در قلعه‌ی اجدادی سیهوخان پدر سلیمه، فروغ را در سلیمه می‌جوید و علاقه‌مند به سلیمه‌ای می شود که در روزگار نامردی به دنبال مرد می‌گردد.

ویژگی این رمان روایت به زمان حال است؛ چرا که با این تکنیک مسئله‌ی داستان فرازمانی شده. وقوع سیل، تشکل رادیکالها، اختلاف بین شیعه و سنی، ترانزیت مواد مخدر و ... مصیبت‌هایی نیستند که منحصر به دیروز بلوچستان باشند. بنابراین به کار بردن افعال حال در کنار زمانی غیرخطی، گذشته از آن که تکنیک‌هایی مدرن هستند با اوضاع دیروز و امروز بلوچستان نیز همخوانی دارند.

اما اشکال این‌جاست، با توجه به این که اساسا فصل دوم، بازخوانی و مروری بر فصل اول است جهتِ حل معماها و با نظر به این که راوی این اپیزود، سوم شخص مفسر است، چرا صحنه‌ی کشته شدن سبحان که خود معمایی است و سوال‌های زیادی را در طول رمان برمی‌انگیزد غایب است. به واقع پایان این اپیزود ناقص می‌ماند، نه به سنت  مدرنیسم، گشوده. دیگر این که اگرچه این رمان در ژانر بومی اقلیمی قرار می گیرد، اما خبری از گویش بلوچی نیست. مورد سوم نقص اطلاعات داستانی است. تازه با فرض این که سرهنگ آریامنش عنوانی جعلی نباشد، در اواخر رمان (ص 271) به خواننده معرفی می‌شود. حال آن که در جاهایی از رمان توضیح واضحاتی آمده‌اند که غیر ضروری هستند.

بالاخره در پایان داستان ابرها کنار می‌روند و خورشید، سمبل برملاشدن حقیقت در وسط آسمان می‌تابد.

می‌توان اینطور نتیجه گرفت از آنجایی که رخدادهای این رمان بازتاب و بازتولیدی از معضلات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی است بنابراین ویژگی بحث و فحص در حوزه‌ی جامعه‌شناختی و مطالعات فرهنگی، همچنین گفتمان قدرت و حتی مردم‌شناسی را دارد.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منبع: لوح- راضیه روحانی پورسوره