چیستی سخن نمادین
1- سخن نمادین بر چیزی غیر از خویش دلالت دارد. در این نوع از سخن دیگر نمیتوانیم از مفهومی مستقیم و عینی Sobjective دم بزنیم، بلكه چیزی فراسوی آن شكل میگیرد. سخن نمادین ما را وارد عرصهای میكند كه در آن میان دال و مدلول فاصلهای وجود ندارد، یا به تعبیری دال و مدلول به هم پیوستهاند و هر یكی همان است. دالی مدلول شده و مدلولی كه خود در جایگاه دال قرار گرفته است...
2- در عرصه سخن نمادین، اینكه چه كسی نوشته یا گفته است، اهمیت چندانی ندارد، آنچه كه مهم است، نفس سخن و معناهایی است كه بدان دلالت میكند. میگوئیم معناها، چرا كه مسئله تأویل اساسیترین وجه این گونه از سخن است. كاركرد مؤلف عموماً درباره متنی تاریخدار، كرانمند كند و دارای كاركرد مشخص اجتماعی- سیاسی و در یك كلام، تاریخ مصرفدار صادق است. سخن نمادین مرزهایی چون: زمان، مكان و جغرافیا و اقلیم را پس پشت گذارده و همواره جریان دارد. بدین سبب چنین متنی (سخنی) را نمیتوان با توجه به مؤلف آن ارزشگذاری نمود و سنجید. شاید پیش پا افتادهترین رویكرد، در باب مؤلف آن باشد تا چیستی سخن (متن).
فوكو میگوید: «در تمدنی مانند تمدن ما، تعداد معینی از سخنها از كاركرد مؤلف برخوردارند، حال آنكه سخنهای دیگر از آن بیبهرهاند. نامهای خصوصی ممكن است امضا كنندهای داشته باشد، اما مؤلفی ندارد. متن بدون نامی كه روی دیوار خیابان میبینیم، ممكن است نویسندهای داشته باشد، اما مؤلف ندارد. بنابراین، كاركرد مؤلف خصوصیات وجه وجودی گردش و كارآیی سخن بیانی معین در یك جامعه است...»
چنین كه رفت، میتوان سخن نمادین را فاقد كاركرد مؤلف تلقی كرد. در متنهایی با كردكرد مؤلف، همواره با قصد سخنورانه و جهتدار مؤلف آن روبروئیم. این قصد سخنورانه عموماً ره به محتوا یا پیامی جهتدار میبرد، چرا كه در ورای متن، قصد مؤلف از نوشتن آن نه اهمیتی درجهی دو، بل ارزشی اساسی دارد...
كاركرد مؤلف همواره با تمامیت و یكدستی ارتباطی مستقیم دارد. متنی كه شخص حقیقی به رشتهی تحریر درآورده باشد، متنی محافظهكار است. قادر به تخطی از چهارچوبهای قواعد نحوی سخن، دستور زبان و حتی هنجارهای متداول اجتماعی نیست. چرا كه شخص حقیقی، یا مؤلف در ازای پایبندی به این قواعد و چهارچوبها، قادر به نوشتن است و اساساً حقوق مادی و معنوی او در ازای این پایبندی، در نظام دو قطبی مالكیت تضمین میشود. بدینسان سخن از موقعیت «كنشی» و نامحدود خویش به مقام كالایی قابل مبادله و لمسشدنی تنزل مییابد.
سخن نمادین، دارای استقلال است و در ارتباط با نمادهای خویش معنا مییابد نه در فرایند بینامتنی Intertest و پیوند با سلسلهای از سخنها. به عنوان مثال، گزینگویههای نیچه، اجزایی مستقلاند، در پیوند با یكدیگری میتوانند موجب شكلگیری یك پیكره شوند ولی هر كدام، متنی هستند در خود كامل. این متون كوچك و بزرگ را میتوان در هم ریخت، جابجا كرد، از این سو به آنسو كشاند، و باز میتوان در فضایی تهی، با صدای بلند تكرار كرد. اینچنین است كه به رغم تمام این بازیها، خصلت خود بندگی آن از دست نمیرود. به تعبیری، اینگونه متنها به مانند پازلی هستند كه هر قطعه از آن بدون توجه به دیگری تصویری كامل و بینقص ارائه میدهد.
3- زبان دستگاهی پیچیده از ارتباطات و قراردادها میان نشانههای آوایی و تصویری است. به هم ریختن و جابجا كردن سلسلهای از قرارداهای زبانی معمول در دورهای معین موجب شكلگیری نماد در استعاره میشود. همواره كاركرد زبانی با زبان كاركردی دو مقولهی متفاوت بوده است. در حقیقت كاركرد زبانی، نگرش اعتقادی و زبان كاركردی هدفی اقتصادی است. اگر نویسندگان و فلاسفهی دوران كلاسیك به شكلی كلیشهای از كاربرد زبان معتقد بودند، در همان و قت پس از آن، كسانی نیز پیدا شدند كه بر علیه این نظام قیام كرده و هویت چنین ساختاری را به چالش كشیدند. كاركرد زبانی، دامنهای نامحدود دارد و تقریباً شامل هر رخدادی در زبان میشود. سخن نمادین از این جهت برجسته است: چرا كه قابلیت وقوع هر رخدادی را در خود ممكن میپندارد و بدینگونه است كه هنجارهای زبان كاركردی را بر هم ریخته و دستور منحصر به خویش را میآفریند.
در یك متن نمادین، قطعات متفاوتی را میتوان یافت: جملاتی فاقد فعل، اسامی صفت شده، یا جملات و تركیبهای با افعال بسیار. بدینگونه میتوان انواع مختلفی از سخن را در كنار یكدیگر دید، با این ویژگی كه تمامی آنها بر وجوهی غیر از آنچه مینمایند دلالت دارند.
4- آیا نمادها قابل تغییرند؟ كارل گوستاو یونگ، اعتقاد دارد كه نمادها، به جز مفهومی كه بدانها نسبت میدهند، به اقتضای وضعیت ذهنی، روانی و شخصیتی مخاطبانش، دارای كاركردی ویژه میشوند و فرد تحلیلگر (روانشناس) باید در این زمینه دقت بسیار داشته باشد . بنابراین خصلت تأویل، از قید نخبهگرایی دستو پاگیر خویش آزاد شده و در جهان بیكران تداعیها هویت مییابد! میتوان ادعا كرد سخن نمادین پدیدهای شخصی است، چرا كه به رغم نگرش دو قطبی زبان كاركردی، خصوصاً در جوامع استبدادیِ، استعمار زده، مبنی بر «اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن» سخنهای منتشره، توانسته است این فیلترینگ را خنثی نموده و از سیستم دو قطبی عبور كند. سیستم ارزشگذاری جوامع استبدادی عموماً به معنای ظاهری (دم دستترین محتوای متن) از پی چیدمان روابط استعلایی آن توجه دارد. سخن نمادین در حالیكه وانمود به سخت بودن میكند، با تردید هرگونه سوء ظنی را در دستگاه پلیس حاكم توجیه نموده و هنرمندانه به حوزهی شخصی افراد وارد میشود!
«در مسلك سخن نوشتاری، هیچ عنصری نمیتواند به عنوان یك نشانه عمل كند مگر با اشاره به (عنصری) چیزی دیگر؛» (ژاك دریدا- گرامانولوژی)
«اكنون سخن از بهر معامله است، نه معامله از بهر سخن! تا بدانی كه آسایش از آنِ درویشان است» (شمس تبریزی – مقالات)
میان نمادگرایی و وضعیت نمادین همواره تفاوتهای بسیار بوده است. نمادگرایی فرمی است تاریخدار، پیش اندیشیده، و دارای كاركردی شخصی، اما وضعیت نمادین، برساختهی زبان، بدون در نظر گرفتن تاریخ و مكانی خاص است. وضعیت نمادین به اندازه قدمت زبان و به تعبیری به قدر قدمت بشر به طول انجامیده است.
استفان مالارمه، در سال 1891، نمادگرایی یا سمبولیسم را چنین بیان میكند: «هنر یاد كردن از چیزی به صورت خرده خرده، تا آنكه وصف حالی بر ملا شود. یا به عكس، هنر انتخاب چیزی- و وصف حالی از آن بیرون كشیدن.»
این چیزی كه مالارمه- شاعر نمادگرا از آن دم میزند، موضوعی است انتزاعی (عاطفی) اما لمسشدنی و قابل دسترس، یا ایدهای افلاطونی كه وجهی آرمانی (ایدهآل) دارد. مسأله بدیهی، روشن بودن یكسوی این رابطهی دوطرفه است. در نمادگرایی همواره موضوعی برای رسیدن به صورت مشخص وجود دارد. سمبولیستها عملاً از نماد، یا توضیحات نمادین به عنوان ابزار سود میجویند. ابزاری ادبی، با كاركرد زیباییشناسانه. مسأله «ایده» كه در جایی فراسوی مرزهای جهان خاكی وجود دارد و همواره به عنوان شكل عالی و غایی همهی موجودیتها در نظر گرفته شده، دستكم تا زمان افلاطون سابقه دارد. در این انگاره كه تنها شعر میتواند انسان را به مكاشفه برای نزدیك شدن به این شكل معنوی ممكن سازد، از قرن نوزدهم و توسط شاعران نمادگرا مطرح گردید. ایده، به «معنای افلاطونی آن» همواره پدیدهای خارج از زبان تعریف شده است. چرا كه با این نگاه اساساً زبان نیز را ابداعی بشری و ناقص محسوب میشود. پس میتوان به صراحت گفت: ایدهی مدنظر شعرا و نویسندگان نمادگرا، عملاً موقعیت زبان را بسیار متنزل نموده است. این برخورد كاستی باعث كمرنگ شدن زبان به عنوان سوژهی اصلی شناسایی و نهایتاً اساس زبان به عنوان بنیان تأویل است! نمادگرایی نه تنها از دامنهی شمول سخن میكاهد، بلكه آن را به ورطهی گنگی ذاتی و پرتگاه نشانههای بیتوضیح و فاقد تأویل میكشاند...
وضعیت نمادین اما، چیزی است در ناخودآگاه زبان. اگر به گفتهی فوكو: زبان را دارای ارگانیسم و حافظهی ناخودآگاه بدانیم، یا به اشارهی بارت: «زبان به مثابه هستی همهی پدیدههای فرهنگیِ دارای ژرفنا» توجیه كنیم، میتوان تعریف جامعی از وضعیت نمادین را ارائه داد. یونگ در تعریف ضمیر ناخودآگاه به برخی از نمایهها اشاره میكند كه در اصل، كهنالگو «Ardilt» هستند. كهنالگوها میراث مشترك بشر و باورهاییاند كه از دوران بدویت تاكنون، به اشكال مختلف، حیات خویش را حفظ نمودهاند. یونگ به تركیبهای نامتجانس و مفاهیم نمادین این نمایهها اشاره میكند. این كهنالگوها بیشك برساختهی دستگاهی نمادین هستند كه قدمتی طولانی و غیرقابل محاسبه دارد. اگر نظریهی ناخودآگاه جمعی و ناخوداگاه شخصی را بپذیریم، پس اصل وجود نمادها و نمایگانِ ناشناخته را در دل پدیدهای كه از تاریخ شكلگیری آن اطلاع درستی نداریم، نیز پذیرفتهایم.
لودویك وینگنشتاین از زبان به مثابه شهری سخن میگوید كه دارای لایههای متعدد است، هستهای كهن و لایههایی كه به مرور، گرد این هسته شكل گرفتهاند2. هنرمند مانند باستانشناسی حاذق، میان این لایههای جدید و لایههای كهنتر نقبی ایجاد میكند و از طریق این مسیر به كشف پدیدههای ناشناخته میپردازد. میتوان گفت كه وضعیت نمادین در پی انكشاف درون زبان شكل میگیرد. دراینجا دیگر با بخشی گزینش شده از زبان سروكار نداریم چنین كه رفت، هستی زبان و تمامیت آن بدون هیچ گزینش خاصی مدنظر قرار گرفته. نمادها و استعارهها، آن موادی كه باعث شكلگیری نمادین میشوند، در پی همین انكشاف پا به عرصهی وجود میگذارند. مثلاً در برخی از انواع متون (متون علمی – تاریخی) عموماً خواننده با بخشی از زبان روبروست كه هنجارهایی شناخته شده را تداعی میكند. اما در عرصهی سخن نمادین، هیچ تعمدی نسبت به قراردادهای متداول وجود ندارد. در یك كلام، خواننده با سرعتی بسیار زیاد وارد «نقب زبان شده» و خود را در فضایی غریبه میبیند. گرچه در نظر نخست همه چیز ناآشنا جلوه میكند اما لذت كشف ناشناختهها خواننده را تهییج میكند تا به كندوكاو بپردازد.
حال میخواهم از مفهوم جابجایی معناها سخن بگویم: به نظر بسیاری از هرمنوتیسینها برای خوانندهای كه در افق زمانی امروز قرار دارد، برقراری واسطه با متنی كه از او بسیار دور است، امری دشوار محسوب میشود. گادامر به تغییرپذیری افق معنایی متن اشاره میكند. خواننده امروز به صورت معمول نمیتواند خویش را به افقی نزدیك كند كه خوانندهای دیگر مثلاً در هزار سال پیش، میتوانست از آستانهی آن بگذرد. این نگاه در زمانی كرانمند، یقیناً دامنهی تأویل را محدود میكند، چرا كه به اقتضای برههی زمانی و مكانی كه شخص به ناچار در آن قرار دارد، موانعی برای خوانش آزاد از متن یا متون مورد نظر ایجاد میشود. این موانع به مثابه سنگهایی هستند كه جلوی جریان تند رودخانهای را سد كردهاند... ایراد دقیقا از شكل برخورد با زبان سرچشمه میگیرد چرا كه هرگز نخواستهایم زبان را به صورت پدیدهای بسیط نظر كنیم. در دنیای امروز، كلمات ابزاریهاییاند برای انتقال پیام. زبان، پیچیدگی خویش به عنوان حامل بار عاطفی، معنایی و مفهومی را به كل از كف داده و بدل به سلسله قراردادهایی مشخص و همگانی شده است.
به گفتهی بارت: «زبان، نه ابزار است، نه زیبایی، آفرینندهی ژرفناست.» حال، چنین نگاهی باعث شكلگیری طبقات یا كاستهای زبانی میشود. اگر بتوان آن روی سكه را خواند چه خواهد شد!؟
سخن نمادین، نقطه صفر مطلق زبان است... همانند آن روز كه آدم و حوا، از بهشت رانده شدند و بدون هیچ تنپوشی پای به كره خاكی گذاردند.
شمس تبریزی میگوید: «در پیش ما یكبار نتوان مسلمان شدن. باید مسلمان شد و كافر شد3 .
كافر شد و مسلمان شد، مسلمان شد و كافر شد. تا هر بار چیزی از هوا بیرون رود و كامل گردد. كلمات آنقدر تكرار میشوند تا از معنا تهی شده و بلافاصله، در زمانی كه یك صدم ثانیه هم نیست، معنایی دیگر میپذیرند... چنین تلاشی را عرفای ایرانی، با ذكر مكرر اوراد و ادعیه، به صورت ناخودآگاه به ثبت رساندهاند. نشانهای ساخته میشود و از معنای خویش تهی میشود و معنایی دیگر میپذیرد و این تسلسل همچنان ادامه دارد.
حال زمانی كه این نقب زبانی (چنان كه گفته شد) بخشهای كهن و نو این شهر را به هم پیوند زند، دیگر با مباحثی چون محدودیت تأویل افق زمانی متن و ناهمخوانی روبرو نخواهیم بود.
چرا كه این افق زمانی به واسطهی از میان رفتن نگاه تفكیكی به زبان (تفكیك به دورانهای تاریخی مشخص) از هستی ساقط شده است. آنچه كه به جای نگاه تفكیكی متولد شده، سخنی است مملو از نشانههای نمادین، نشانه .
یكی از خصوصیات مهم سخن نمادین ایجاز است. ایجاز و كلیت زاییدنی آن، به شكلگیری سخن نمادین مدد میرساند. پتانسیل انفجاری ناشی از این ایجاز، لذت خواندن را مضاعف میكند. سخن موجز، میتواند تصادفی باشد. تصادفی كه به افشا یا اختفای معنا میانجامد. سخن موجز، حجم انبوهی از معنای نمادین را در خویش جای داده است و راز آن پتانسیل انفجاری، همین حجم اندك و فرم ظاهری فریبندهی آن است. در سخن موجز میتوان با رندی بسیار، به خواننده برگ زد، چرا كه خوانندهی امروز مقهور توضیح و توصیف است.
سخن موجز، گاه میتواند، شكلی حكایتگونه، قصهای با آغاز و انجام مشخص یا متنی رها شده در فضای لایتنهایی زبان باشد. داستانهای هزار و یكشب، حكایتهای تذكره الولیاء و پارهنوشتارهای مقالات شمس تبریزی از این سنخاند.
سخن نمادین مركز مشخصی ندارد، خود، مركز خویش است. نمیتوان آن را (مانند داستان كوتاه) به اجزاء مختلف منقسم نمود، از این روی متن نمادین را میتوان در میان سلسلهای متون باز خواند، بیآنكه هویتش به مخاطره بیفتد. مصداق این معنا گفتهی شمس تبریزی است: «در خلوت مباش و خود باش! زن بخواه و مجرد باش!» این تناقض، خواننده را به سوی همین اصل فلسفی، یا اصل عرفانی وحدت در كثرت هدایت میكند. اصلی كه در راستای خصلت بنیادین «سخن نمادین» قرار دارد.
پینوشت ها:
1 – نقل به مضمون – انسان و سمبلهایش
2 – نقل به مضمون
3 – مقالات شمس تبریزی – تصحیح محمدعلی موحد
سروش مظفرمقدم
تنظیم:بخش ادبیات تبیان