پایان شب سخن سرایی / میگفت ز سوز دل همای
فریاد كزین رباط كهگل / جان میكنم و نمیكنم دل
...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1388/07/27
پایان شب سخنسرایی
پایان شب سخن سرایی |
میگفت ز سوز دل همایی |
فریاد كزین رباط كهگل |
جان میكنم و نمیكنم دل |
مرگ آخته تیغ بر گلویم |
من مست هوا و آرزویم |
روزم سپری شده است و سودا |
امروز دهد نوید فردا |
مانده است دمی و آرزوساز |
من وعده سال میدهم باز |
آزرده تنی فسرده جانی |
در پوست كشیده استخوانی |
در حنجرهام به تنگ انفاس |
از فربهیم نشانه آماس |
با دست نوان و پای خسته |
بار سفر فراق بسته |
نه طاقت رفتن و نه خفتن |
نه حال شنیدن و نه گفتن |
جز وهم محال پرورم نیست |
میمیرم و مرگ باورم نیست |
زودا كه كنم به خواب سنگین |
تن جامه ز خون سینه رنگین |
از بعد شنید و گفت بسیار |
خاموشی بایدم به ناچار |
در خوابگه عدم برندم |
لب تا ابد از سخن ببندم |
زین دود و غبار تیره خاك |
غسل و كفنم مگر كند پاك |
ای دختركان نازپرور |
ای در صدف زمانه گوهر |
زنهار به مرگ من ممویید |
جز ذكر و دعای حق مگویید |
از من به بهشت دور باشید |
گر چهره به ماتمم خراشید |
این چیست فغان و بانك و فریاد |
چون طایری از قفس شد آزاد |
من مرغ سرادق الستم |
از بند طلسم جسم رستم |
كردم سفری ز دار فانی |
رفتم به سرای جاودانی |
مرگ است حیات تازه در نقل |
از مسكن حس به مأمن عقل |
اوصیكم ایها الذراری |
در محنت و رنج بردباری |
چون دست به كار حق نداریم |
باید ره بندگی سپاریم |
آنجا كه قضای حق دهد بیم |
كو چاره به جز رضا و تسلیم |
باید به قضای حق رضا داد |
تن را به قضای مامضی داد |
پند پدرانهام نیوشید |
در كار رضای حق بكوشید |
ای میوه باغ زندگانی |
ای نوگل گلشن جوانی |
دین ورز و به كار معرفت كوش |
این پند ز خیرخواه بنیوش |
در خدمت خلق باش یكسان |
از كس مطلب جزای احسان |
آن را كه سعادت است یارش |
بخشایش و بخشش است كارش |
باید كه فزون ز قدر سینه |
نه مهر بود تو را نه كینه |
آنجا كه سه خواهرید همكار |
كس را مدهید در درون بار |
باشید چنان به راز دمساز |
كز پرده برون نیوفتد راز |
گریید به خویش یا بخندید |
در بر رخ اجنبی ببندید |
باشد شرری ز دوزخ جهل |
واگفتن راز پیش نااهل |
بیگانه كه محرم شما نیست |
جز در پی مال و ملك ما نیست |
خصمی است كه طرح دوستی ساخت |
تابین شما خلاف انداخت |
آن دیو رجیم شوم بدخواه |
رانیده ز خود، نعوذ بالله |
دلتان ز عواء سگ نلرزد |
دنیا به بهای دین نیرزد |
از مادرتان نگاهداری |
باشد در گنج رستگاری |
در مذهب حق رضای مادر |
با طاعت حق بود برابر |
آن را كه سعادت است و ادراك |
در خدمت مادر است چالاك |
و آنان كه مرا نواده باشند |
از بطن شریف زاده باشند |
پند پدرانه نوش سازند |
آویزه گوش هوش سازند |
چشم از شهوات تن بپوشند |
در علم و عمل همی بكوشند |
دنیا و هر آن چه جاه و مال است |
رنج دل و آفت كمال است |
زنهار حذر كنند زنهار |
از آدمیان آدمیخوار |
آن را كه به دوستی زند لاف |
پالوده كنند صاف و ناصاف |
باشند بر او فتاده غمخوار |
هرگز ندهند بر كس آزار |
با یكدیگر اندرین زمانه |
باشند به دوستی یگانه |
از حقد و حسد نفور باشند |
وز هم چشمی به دور باشند |
گر زانكه خلاف پیش گیرند |
نوشی بدهند و نیش گیرند |
چون صافی خویش گشت تیره |
بیگانه شود به هر دو چیره |
ور زانكه دهند پشت بر پشت |
بر خصم شوند آهنین مشت |
زیب سخنم كنم تمامی |
تضمین سه بیت از نظامی: |
«غافل منشین نه وقت بازی است |
وقت هنر است و سرفرازی |
دانش طلب و بزرگی آموز |
تا به نگرند روزت از روز |
چون شیر به خود سپه شكن باش |
فرزند خصال خویشتن باش» |
ای تازه نهالهای باغم |
ای در شب زندگانی چراغم |
اَهْدَیتُ لَكُم مِنَالوَصایا |
نَصْحاًً هُوَ اَفضَلُ الْهَدایا |
از من به شما درود باشد |
وین نظم به یادبود باشد |
در سال هزار و چارصد بود |
كاین گوهر نظم را سنا سود |
زان پیش كه همه ببایدم بست |
آن به به دعا برآورم دست |
حق در دو جهان پناهتان باد |
برخیز و صلاح راهتان باد |
باشید مدام در سه نعمت |
امنیت و عزت و سلامت |
ای بار خدای صنعآرای |
بر بنده كمترین ببخشای |
راهی نبود در رجا را |
جز مهر علی و آل ما را |
با دست تهی و شرمساری |
دارم ز تو چشم رستگاری |
هر چند كه غرقه گناهم |
بادا كرم تو عذر خواهم |
در خاتمت ای خدای منان |
در من بنگر به چشم احسان |
استاد همایی
تنظیم:بخش ادبیات تبیان