تبیان، دستیار زندگی
ما چه وقت به شعر گفتن روی می‌آوریم؟ وقتی که می‌خواهیم زمین زبان مسلط را مسّاحی کنیم. ما همیشه در زبانی که از آن ما نیست شعر می‌گوئیم. و کار شاعر بر روی مادّه ‌ی شعر خود حامل نوعی از بیگانگی است. شاعر بر زبانی که متعلق به او نیست کار می کند. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیاستِ شعر

سیاست شعر
سیاست شعر

سه نوع شاعر داریم : اول شاعری که شعر می‌گوید تا امری از دست رفته را بازیابد. او چیزی را از دست داده و نوستالژی آن را دارد. او می‌گوید بازی با زبان برای من عرصه‌ی غلبه بر پدر و بازیافتن آغوش مادر است. او در بهترین نوع خود به بازی زبانی می اندیشد. دوم شاعری که می‌گوید آنچه از زبان به ما میراث رسیده است خود دارای ارزش است و باید حفظ شود. و اگر هم نو آوری ای در کار است، باید در قالب تلفیق آنچه در گذشته داشته ایم و آنچه امروز به دست آورده ایم حاصل شود. او شعر می‌گوید تا آنچه بدست آورده را حفظ کند. و سوم ، شاعری که چیزی برای از دست دادن ندارد. او شعر می‌گوید تا نشان دهد آنچه هست بدیهی و ازلی و ابدی نیست. تا نشان دهد خودِ زبانِ موجود عرصه‌ی تخاصم اجتماعی است. این زبان برای هر کس یک چیز است. اگر زبان برای طبقه‌ی فرادست عرصه‌ای برای نشان دادن خلاقیت و احساس است، همین زبان برای طبقه‌ی فرودست قرار است به نفع رهایی‌اش دستکاری شود.

من شاعری از دسته‌ی سوم هستم. پروژه ماتریالیسم در شعر چگونه چیزی می‌تواند باشد؟ وقتی می‌گویم من یک شاعر ماتریالیست هستم چه چیز را منظور دارم؟ وقتی می‌گویم من یک شاعر ماتریالیست هستم، منظورم فقط این نیست که من تاکید خود را بر ماتریال و ماده‌ی شعر (واژگان) یا به بیان فرمالیستها «ادبیّت» می‌گذارم. نزد  یک شاعر ماتریالیست آنچه مهم است تولید مادّی شعر در اجتماع است. اینطور تصور می شود که ما همه محصول بازی های زبان هستیم، در حالی که زبان که ماده‌ی شعر دانسته می‌شود در واقع خودش یک محصول اجتماعی است. و تغییر و دستکاری در آن زبان به موازات یک تغییر اجتماعی رخ خواهد داد. شاعر ماتریالیست ماده‌ی شعر را محصول تولیدی اجتماعی می‌داند. این تولید مادی دیگر نمی‌تواند آنچنان که یاکوبسن می‌پنداشت چیزی جز خود نباشد، بلکه همواره به ویروس‌هایی آلوده است. آیا تاکید من بر مرکزیتِ خودِ اثر یا به زعم فرمالیستها «آنچه در متن بازتاب یافته» است؟ خیر، تاکید من بر ویروس‌هایی است که یک متن و یک اثر را آلوده می‌کند. مسئله فقط این نیست که هر اثر بنا به ویروس هایی که منتشر می کند، آلودگی ای را ایجاد می کند، بل مسئله مهم تر این است که هر متن خودش محصول نوعی آلودگی ست. پس مسئله فقط «خود اثر»نیست. «خود اثر»را من به فرمالیستها وامی‌نهم تا سرگرم باشند. ما نمی پرسیم فلان شعر، همچون روابط دال و مدلول، چه معنایی می دهد. ما می پرسیم فلان شعر به چه ویروس هایی آلوده است. به چه موقعیتی «در بیرون»سرایت می کند. بی‌شک تز «آشنایی‌زدایی» شکلوفسکی گامی بزرگ در انکار هرگونه قاعده‌ی از پیش تعیین‌شده‌ای حتی چنانکه خود شکلوفسکی نیز خاطر نشان می‌کند، قواعدی نظیر «مالکیت خصوصی» بود. اما همچنان در قلمرو «ادراک حسّی» پرسه‌ می‌زند. این آشنایی‌زدایی از آنرو که نهایتاً در جهت درکی زیبایی‌شناختی از اثر و خلق حسی تازه، نو و بدیع برمی‌آید، نهایتاً می‌خواهد درک دلالت‌های معانی و نشانه‌ها را پیچیده‌تر کند. این پیشروی به نظر من نابسنده است، و در این میان می‌توانم به برشت اشاره کنم که در تکنیک بیگانه‌سازی خود نه فقط به نامتعارف بودن روش بیان، بل به جنبه‌ای مهم‌تر از قضیه اشاره دارد، یعنی «بسیاری از آنچه طبیعی و بدیهی می‌نمود می‌بایست چون چیزی ساختگی نمایان شود.» ما بیگانه‌سازی می‌کنیم تا نشان دهیم هیچ چیز بدیهی نیست و از نفی به نفی نفی برسیم. تا نشان دهیم آنچه بدیهی انگاشته شده صرفاً آن چیزی است که تسلط یافته است. این نکته‌ی بسیار مهمی است و نقش بزرگی را به گردن ادبیات می‌اندازد. چنانکه بقول بنیامین اگر تاریخ را فاتحان می‌نویسند، ادبیات تاریخِ شکست‌خوردگان است.

بنابراین من سعی دارم در اینجا به طور اولیه یک چرخش را در نظریه  ادبی نشان دهم. مسئله این نیست که ما باید بر ماده‌ی شعر تاکید کنیم، مساله این است که نشان دهیم این شعر بواقع تولیدی مادی در اجتماع دارد. این شعر جایی در اجتماع شکل گرفته است و بدان شکل داده شده است. تا اینجا اینطور در نظر بگیرید که این شعر هر نوع شعری که می‌خواهد باشد. حافظ باشد یا براهنی. و یک شاعر ماتریالیست را شما از نقطه‌نگاه چنین موضعی می‌توانید شناسایی کنید.

سیاست شعر

اما چرا «شاعر» را انتخاب کردم، و چرا این شاعر را ماتریالیست نامیدم؟ شعر مادّه ی زبان را عملاً در حال شدن نشان می دهد، در حالی که نثر زبان را در حالی که هست. نگاه سوژگانیِ من شاعری را در نظر می‌گیرد که از کار کردن بر روی کلمات در پی رهایی خویش است. او بر روی کلمات کار می‌کند، نه برای اینکه ادراکی حسی، تازه و نو خلق کند، او با کار بر روی شعر در واقع دارد بر روی خودش کار می‌کند. او با این کار در واقع قلمرو زبان مسلّط را نیز اندازه می‌گیرد. پس شاعر ماتریالیست بیش از هر چیز یک «مسّاح» است. مسّاحی که اتفاقاً همچون ک. در رمان قصر کافکا هیچکس او را به کار مسّاحی فرانخوانده بود. او یک نابهنگامی  ست که مثل روغن از لابلای چرخ های زبان مسلّط چکه می کند. و مشروعیتش را نیز از همین عدم مشروعیت و نابهنگامی اش می‌گیرد. یافتن فلمروهای زبان مسلّط، و کشف رمز تولید مادّی شعر در قلمرو این زبان.

این کاری است که یک مسّاح نخست انجام می‌دهد، کار او جراحی و کالبدشکافی زبان مسلّط است. به همین خاطر است که او بیش از هر چیز باید یک «شاعر» باشد. شاعر کسی ست که بیش از هر کس دیگر می تواند در کار بر روی زمین زبان مسلّط و در تولید مادّی شعر در اجتماع یک «نفی» را موجب شود. او می تواند نقاط التهاب زبان مسلّط را کشف کند. نه به این خاطر که بیش از بقیه به امکانات زبان آشناست، بل به این خاطر که موجودیت خودش وابسته به نابهنگامی ای است که از نقطه ای ملتهب در زبان مسلّط بیرون می افتد. شعر وقتی سروده می شود که ساختار زبان می خواهد ملتهب شود. با اینحال همانطور که گفتم این بدین معنا نیست که شاعر بیش از دیگران به امکانات زبان آشناست. او دقیقاً به این دلیل که با زبان مسلّط بیگانه است رویدادی همچون شعر را پدید می آورد. اگر بخواهم از اصطلاحات دلوز استفاده کنم، می‌گویم او صرفاً یک «قلمروزدایی» از استفاده‌ی رایج کلمات را ایجاد می‌کند. اما نه صرفاً به معنای یک خلاقیت و پیشنهاداتی تازه برای فرم شعر، بلکه به معنای «سیاستِ شعر». سیاستِ شعر دیگر دارای آن تقسیم‌بندی بین شعر سیاسی و شعر غیر سیاسی، شعر اجتماعی و غیر اجتماعی و این‌جور چیزها نیست. استفاده‌ی رایج از کلمات، زبان مسلط و غیره همگی «تقدیر» هستند. و تقدیر شاعر این است که با تقدیر مبارزه کند. سیاستِ شعر نمی گوید فلان شعر «بازتاب محتوای خواست یک گروه اجتماعی» ست. سیاست شعر می گوید فلان شعر «فرم آگاهیِ یک گروه اجتماعی» ست. شعر تجلی اراده‌ی ما بر مادّه‌ی زبان مسلّط است. نه یک بازنمایی ساده از محتوای آگاهی یک گروه اجتماعی معین، بلکه یک بیان و جلوه ی ویروسی در قالب فرم آگاهی آن گروه اجتماعی.

ما چه وقت به شعر گفتن روی می‌آوریم؟ وقتی که می‌خواهیم زمین زبان مسلط را مسّاحی کنیم. ما همیشه در زبانی که از آن ما نیست شعر می‌گوئیم. و کار شاعر بر روی مادّه ‌ی شعر خود حامل نوعی از بیگانگی است. شاعر بر زبانی که متعلق به او نیست کار می کند. شاعر در درون زبان مسلّط به آلوده کردن آن می‌پردازد. بنابراین ما زمین زبان مسلّط را در یک سو، و شعر بردگان را در سوی دیگر خواهیم داشت. شاعران بزرگ جایشان توی ویترین زبان مسلّط است. شاعران ماتریالیست جایشان در نقاط التهاب این زبان.


بابک سلیمی زاده

تنظیم:بخش ادبیات تبیان