تبیان، دستیار زندگی
ابوحنیفه پیشوای فرقه ‏حنفی، دو سال شاگرد امام صادق(علیه‎السلام) بود، به طوری که این دو سال را اساس و سرمایه ‏اصلی علوم خود دانسته و می‏گوید: «لولا السنتان لهلک نعمان؛ اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک می‏شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انقلاب فرهنگی و سیاسی در سیره امام صادق(علیه‎السلام)

شهادت امام صادق علیه السلام

امام صادق(علیه‎السلام) هشتمین ستاره فروزان آسمان عصمت، و ششمین اختر تابان‏سپهر امامت و ولایت در هفدهم ربیع‏الاول سال‏83 ه.ق در مدینه چشم به جهان گشود، ودر 25 شوال سال 148 در 65 سالگی به دستور منصور دوانیقی (دومین طاغوت عباسی)مسموم شده و به شهادت رسید. در زندگی سراسر افتخار او، دو موضوع همچون دو جریان ‏همیشگی با پرتلاش‏ترین شکل در راس موضوعات دیگر دیده می‏شد، که هر دو در یک صراط قرار داشته و تکمیل کننده همدیگر بودند که عبارت‏اند از: طاغوت زدایی و نشان‏ دادن چهره اسلام ناب؛ اسلام محمد(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه‎السلام).

آن حضرت در وضعیتی قرار گرفت، که اسلام چهره حقیقی خود را از دست داده بود، و از قرآن و اسلام جز نامی باقی نمانده بود، چرا که مدتی با امویان و سپس با عباسیان درگیر بود که بر کشور پهناور اسلامی حکومت می‏کردند، و همه چیز را با میل‏ و هوس‏های نفسانی خود رتق و فتق می‏نمودند، و اسلام را به دنبال اهداف شوم خود می‏کشیدند و آن را پلی برای اجرای مقاصد طاغوتی خود قرار داده بودند.

امام صادق(علیه‎السلام) در طول 34 سال امامت‏ خود (114 148 ه.ق) با پنج‏ حکمران اموی؛

یعنی هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید، یزید بن ولید، ابراهیم بن ولید، مروان بن‏محمد، درگیر بود، پس از انقراض آنها با دو خلیفه عباسی یعنی عبدالله بن محمد،معروف به سفاح و منصور دوانیقی رو به رو گردید. آن حضرت برای نجات اسلام و مسلمین چاره‏ای نمی‏دید، جز این که مانند پدرش امام باقر(علیه‎السلام) دو موضوع را مساله ‏اصلی زندگی خود قرار دهد؛ یعنی همان دو موضوعی که از کلمه طیبه «لا اله الاالله‏» نشات می‏گرفت، و تحقق عینی چنین کلمه‏ای که اساس اسلام محمد(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه‎السلام)را تشکیل می‏داد، نیاز به انقلاب سیاسی و نفی طاغوت‏ها، و انقلاب فرهنگی و آموزش‏برای رشد و آگاهی بخشی جامعه داشت، تا با این «نفی‏» و «اثبات‏» بتواند اسلام‏را از زیر حجاب‏های جهل و غرور خودکامگان رهایی بخشد، و چهره ناب آن را به عموم‏نشان دهد. روشن است که چنین کار بزرگی، بسیار دشوار و طاقت فرسا بود، در عین‏حال امام صادق(علیه‎السلام) که خود را وقف اسلام و قرآن نموده بود، با همتی بلند و اراده‏ای‏محکم، به این کار بسیار عمیق و بزرگ دست زد، و تا آخر عمر هم‏چنان با قاطعیت‏ادامه داد و سرانجام در این راه شهد شهادت نوشید.

بنابراین، آن حضرت همه وجودش را در مسیر این نفی و اثبات فدا نمود، و به‏پیروان خود آموخت که اصلی‏ترین کار آنها باید این دو کار سیاسی و فرهنگی باشد،که اساس رشد و تکامل همه جانبه در پرتو آن به دست‏خواهد آمد.

تاسیس دانشگاه جعفری یا حوزه علمیه

شاگردان امام باقر(علیه‎السلام) پس از درگذشت آن‏ حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(علیه‎السلام) حلقه زدند. امام علیه السلام نیز با جذب ‏شاگردان جدید به تاسیس یک نهضت عظیم فکری و فرهنگی و بالنده مبادرت ورزید، به‏گونه‏ای که طولی نکشید مسجد نبوی در مدینه منوره و مسجد کوفه در شهر کوفه به ‏دانشگاهی عظیم تبدیل شد. درگیری شدید بین بنی‏عباس و بنی‏امیه، آنان را آن چنان ‏به خود مشغول کرده بود، که فرصتی طلایی برای امام صادق(علیه‎السلام) و یارانش به دست آمد، آن حضرت با استفاده از این فرصت ‏به بازسازی و نوسازی فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شیفتگان مکتب حق از اطراف و اکناف، از بصره، کوفه، واسط، یمن و نقاط مختلف حجازبه مرکز اسلام; یعنی مدینه، سرازیر شدند و چون پروانگانی دلباخته به گرد شمع‏وجود امام صادق(علیه‎السلام) تجمع کردند.

روز به روز به تعداد شاگردان می‏افزود، به گونه‏ای که تعداد آنها به چهار هزارنفر رسید.

شیخ طوسی (وفات یافته 460 ه.ق) در رجال خود تعداد شاگردان امام صادق(علیه‎السلام) را 3197 مرد و 12 زن نام می‏برد.

«حسن بن علی بن زیاد وشاء» که خود از اساتید حدیث، و از شاگردان امام‏ رضا(علیه‎السلام) است، می‏گوید: «من در مسجد کوفه نهصد استاد حدیث را دیدم که از امام‏صادق(علیه‎السلام) نقل حدیث می‏کردند، و مکرر می‏گفتند: قال الصادق، قال جعفر بن محمد(علیه السلام)‏».

این دانشگاه عظیم صدها مجتهد، استاد، دانشمند و محقق تربیت‏شدند، که هر کدام‏از شخصیت‏های بزرگ علمی به شمار می‏آمدند، و گروهی از آنان دارای آثار علمی وشاگردان متعدد شدند. شیخ مفید (وفات یافته‏413 ه.ق) می‏نویسد: «به قدری علوم‏از امام صادق(علیه‎السلام) نقل شده که در همه جا پخش شده، و زبان به زبان به گردش درآمده‏است، و از هیچ یک از افراد خاندان رسالت، آن همه علم و حدیث، نقل نشده است.»

با توجه به این که شاگردان امام صادق(علیه‎السلام) به شیعیان انحصار نداشتند، بلکه دیگران‏ نیز از خرمن فیض او خوشه می‏چیدند. مالک، پیشوای فرقه «مالکی‏» در ضمن گفتاری ‏گوید: «در علم و عبادت و پاک‏زیستی، برتر از جعفر بن محمد(علیه‎السلام) هیچ چشمی ندیده، و هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ بشری خطور نکرده است.» ابوحنیفه پیشوای فرقه ‏حنفی، دو سال شاگرد امام صادق(علیه‎السلام) بود، به طوری که این دو سال را اساس و سرمایه‏اصلی علوم خود دانسته و می‏گوید: «لولا السنتان لهلک نعمان; اگر آن دو سال نبود،نعمان هلاک می‏شد.» از گفتنی‏ها این که: روزی منصور دوانیقی طاغوت عصر امام‏صادق(علیه‎السلام)، ابوحنیفه را احضار کرد و به او گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد شده‏اند واو دارای شاگردان بسیار شده است، یک سری مسائل دشواری را نزد خود در نظر بگیر،تا در ملا عام از او بپرسی، تا او در پاسخ فروماند، و از نظر چشم مردم ساقط شود.

«ابوحنیفه می‏گوید: چهل مساله مشکل نزد خودم ردیف کردم، و به مجلس منصوردوانیقی در «حیره‏» حاضر شدم، دیدم جعفر بن محمد(علیه‎السلام) در سمت راست منصور نشسته‏است، همین که چشمم به آن حضرت افتاد آن چنان تحت تاثیر شکوه و جلال او قرارگرفتم که خود را باختم، سلام کردم و با اشاره منصور نشستم، منصور به امام رو کردو گفت: «این ابوحنیفه است.» امام فرمود: آری او را می‏شناسم. سپس منصور به من‏رو کرد و گفت: «ای ابوحنیفه! مسائل خود را از جعفر بن محمد(علیه‎السلام) بپرس.» من‏سؤال‏های خود را مطرح کردم، هر سوالی که از آن حضرت می‏پرسیدم، او بی‏درنگ پاسخ‏می‏داد، و ابعاد مساله را بیان می‏کرد، و می‏گفت: عقیده شما درباره این مساله‏چنین است، و به عقیده مردم مدینه چنان است و به عقیده ما چنین می‏باشد، در بعضی‏از موارد نظر آن حضرت با عقیده من موافق بود و در بعضی موارد با نظر اهل مدینه‏توافق داشت و گاهی با هر دو مخالف بود، و به این ترتیب به چهل سؤال مطرح شده من‏پاسخ داد، آن گاه ابوحنیفه گفت: «اءلیس ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس؛

مگر نه این است که دانشمندترین مردم آن کسی است که آگاه‏ترین آنها به اختلاف مردم ‏به فتواها و مسائل فقهی باشد.» از حوزه علمیه امام صادق(علیه‎السلام) شاگردان برجسته‏ای‏ که خود بعدها به عنوان استاد و اسطوانه جهان تشیع به شمار می‏آمدند و هر کدام‏ موسس کلاس‏های بزرگ علمی، و صاحب تالیفات شدند بروز نمودند؛ مانند هشام بن حکم، جابر بن حیان، زراره بن اعین، ابان بن تغلب، مفضل بن عمر، هشام بن سالم، مؤمن‏الطاق و...

هشام بن حکم علامه عصر خود بود و تعداد تالیفات او را که بیش‏تر در محور معارف‏و عقائد به ویژه درباره مساله مامت‏بود، تا 31 کتاب ذکر نموده‏اند.

جابر بن حیان که او را پدر علم شیمی می‏خوانند، یکی از شاگردان‏امام صادق(علیه‎السلام) بود که کتابی در هزار صفحه، شامل پانصد رساله در علوم مختلف تالیف نمود.

کوتاه سخن آن که: تاریخ‏نویس و تحلیل‏گر مشهور «ابن خلکان‏» می‏نویسد:

«جعفر بن محمد (امام صادق) یکی از امامان دوازده گانه بر اساس مذهب شیعه‏امامیه، از بزرگان خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که به خاطر راستی و درستی رفتار وکردار و گفتارش، او را صادق نامند، فضایل و کمالاتش مشهورتر از آن است که نیازبه توضیح باشد.» سپس به عنوان نمونه یکی از شاگردانش، جابر بن حیان را معرفی‏ می‏کند.

مبارزه امام صادق(علیه‎السلام)

همان گونه که گفتیم امام صادق(علیه‎السلام) دوش به دوش نهضت عظیم‏علمی و انقلاب فرهنگی، در هر فرصتی به طاغوت زدایی پرداخت، او هرگز تسلیم‏طاغوت‏های عصرش نشد، بلکه همواره با آنها در ستیز بود، و سرانجام در همین راستا،او را شهید کردند.

آن حضرت گرچه قیام مسلحانه بر ضد طاغوت‏های عصرش نکرد، ولی با شمشیر زبان وقلم، در هر فرصتی به جنگ آنها رفت و آنها را محکوم کرد، و در مورد قیام‏مسلحانه، به یکی از شاگردانش به نام سدیر که در کنار چند عدد گوسفند توقف کرده‏بودند فرمود: «والله لو کان لی شیعه بعدد هذه الجداء ما وسعنی القعود؛ سوگند به خدا اگر شیعیان(راستین) من به اندازه تعداد این بزغاله‏ها بودند، خانه نشینی‏ برایم روا نبود، و قیام می‏کردم.» وقتی که سدیر آن بزغاله‏ها را شمرد، هفده عدد بودند.

امام صادق(علیه‎السلام) همواره مساله ولایت را مطرح می‏کرد، و می‏فرمود: «ولایت از نماز، روزه، زکات و حج‏ برتر است، و دلیل آن را چنین ذکر می‏کرد: «لانها مفتاحهن‏والوالی هو الدلیل علیهن؛ زیرا ولایت کلید همه آنها است، و حاکم و رهبر، راهنمای ‏مردم به سوی همه آنها است.» و گاهی می‏فرمود: «من مدح سلطانا جائرا و تخفف وتضعضع له طمعا فیه کان قرینه فی النار؛ کسی که سلطان ستمگری را تمجید کند، و دربرابر او فروتنی و کرنش نماید، تا در کنار او به نوایی برسد، چنین کسی همدم آن‏سلطان در میان آتش دوزخ خواهد بود.» و زمانی دیگر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می‏کرد که‏فرمود: «الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا; علمای دین نمایندگان‏امین پیامبران هستند تا هنگامی که وارد در دنیا نشده‏اند.» شخصی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)پرسید:نشانه ورود آنها در دنیا چیست؟

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اتباع السلطان، فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم؛ پیروی سلطان، هرگاه دانشمندان چنین کنند، برای حفظ دینتان از آنها بپرهیزید.»

منصور دوانیقی، دومین طاغوت خشن عباسی در ضمن نامه‏ای به امام صادق(علیه‎السلام) نوشت:

«چرا مانند سایر مردم به مجلس ما نمی‏آیی و جزء اطرافیان ما نمی‏شوی تا از سوی‏ما بهره‏مند گردی؟!» امام صادق(علیه‎السلام) در پاسخ نوشت: «در نزد ما (از امور مادی)چیزی نیست که برای آن از تو بترسیم، و در نزد تو از نظر معنوی چیزی نیست که به‏خاطر آن به تو امیدوار گردیم، در نزد تو نه نعمتی وجود دارد که به حضورت بیاییم‏و به خاطر آن به تو تبریک گوییم، و نه تو خود را در بلا و مصیبت می‏بینی که‏بیاییم و به تو تسلیت‏بگوییم، بنابراین برای چه نزد تو بیایم و در مجلس تو شرکت‏کنم؟» منصور پس از دریافت این پاسخ کوبنده، نوشت: نزد ما بیا و ما را نصیحت کن.

امام صادق(علیه‎السلام) در جواب نوشت: «کسی که دنیا خواه است تو را نصیحت نمی‏کند(زیرادنیایش به خطر می‏افتد) و کسی که آخرت خواه باشد، نزد تو نمی‏آید.» به این ترتیب‏امام صادق(علیه‎السلام) انقلاب سیاسی خود را پی‏ریزی می‏کرد، و مردم را بر ضد حکومت طاغوتیان‏می‏شورانید و از نزدیک شدن به آنها برحذر می‏داشت، و دو موضوع انقلاب فرهنگی وسیاسی را در راس مسائل، و از مسائل اصلی قرار داده بود، پیروان راستین او نیزباید در همین صراط مستقیم که همان صراط مستقیم قرآنی است گام بردارند.

"حجة الاسلام و المسلمین محمد محمدی اشتهاردی"

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.