تبیان، دستیار زندگی
داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد جگری سوخته یاد از جگر سوخته کرد جگری سوخته کز داغ بر افروخته بود باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد

ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت

دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت

چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند

ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت

هنوز خانه زهرا نرفته بود زیاد

که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت

سپاه کفر به کاشانه ام هجوم آورد

مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت

زباغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را

دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت

سر برهنه و پای پیاده برد مرا

پی اذیت من بارها بهانه گرفت

هنوز خستگی راه بود در بدنم

که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت

هزار شکرکه زهر جفا نجاتم داد

مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت

چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول

که گه به زهر جفا گه به تازیانه گرفت

گرفت تاسمت نوکری زما«میثم»

مقام سروری و جاودانه گرفت

غلامرضا سازگار

داغ صادق

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد

جگری سوخته یاد از جگر سوخته کرد

جگری سوخته کز داغ بر افروخته بود

باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود

بر جگر آنکه ولایت به موالی همه داشت

محنت کشتن اولاد بنی فاطمه داشت

آن امامی که لوای شرف افراخته بود

زهر منصور به جانش شرر انداخته بود

آه از آنروز که بگرفت زطاغوت زمان

آتش از چار طرف خانه او را به میان

وندر خرمن آتش ولی رب جلیل

راه می رفته و میگفت منم پور خلیل

شعله را چون به در خانه تماشا می کرد

یاد آتش زدن خانه زهرا می کرد

آنکه هم ظاهر رو هم باطن ما می داند

با دلش زهر چه کرده است خدا می داند

روح دین بود ولی بی تب و بی تابش کردند

شمع کانون وفا بود که آبش مردند

چارمین قبله عشق است به دامان بقیع

رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع

سید رضامؤید

عزاى صادق آل پیمبرست

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد

زین ماتمى كه چشم ملایك ز خون، ترست

گویا عزاى صادق آل پیمبرست

یا رب چه روى داده، كزین سوگ جانگداز

خلقى پریش خاطر و دل ها پرآذرست

مُلك و مَلَك به ناله و افغان و اشك و آه

چون داغدار، حضرت موسى بن جعفرست

خون مى رود ز فرط غم از چشم شیعیان

زیرا كه قلب عالم امكان مكدَّرست

منصور، شاد گشت ز قتل خدیو دین

امّا به خُلد، غمزده زهراى اطهرست

او گرچه كشت خسرو دین را ولى به دهر

نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست

تن درنداد بر ستم و این كلام نغز

بر پیروان حقّ و عدالت مقرّرست:

آزادْمرد، تن به زبونى نمى دهد

مرگ از حیات در نظر مرد خوشترست

تنها نه اشكبارْ چشم «صفا» زین عزا بود

دل هاى شیعیان همه از غم مكدّرست

على سهرابى تویسركانى «صفا»

تنظیم:بخش ادبیات تبیان