تبیان، دستیار زندگی
به هر صورت قرارداد مزبور در میان نارضایتى و چهره‏هاى گرفته و درهم جمعى از مسلمانان به امضا رسید و به دنبال آن منادى رسول خدا ندا كرد كه چون كار صلح به پایان رسید مسلمانان از احرام بیرون آیند و سرها را تراشیده و تقصیر كنند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اعتراض عمر بن خطاب به رسول خدا (ص)

نامه پیامبر (ص)

برای خواندن قسمت پیشین اینجا کلیک کنید.

مورخین مى‏نویسند هنگامى كه مذاكرات مقدماتى براى نوشتن و تنظیم صلحنامه میان رسول خدا(ص)و سهیل بن عمرو انجام شد عمر از جا برخاست و به نزد ابو بكر - دوست صمیمى خود - آمده و با ناراحتى از او پرسید: مگر این مرد پیغمبر خدا نیست؟

ابو بكر گفت: چرا!

عمر گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟

ابو بكر گفت: چرا.

عمر گفت: مگر اینها مشرك نیستند؟

ابو بكر گفت: چرا.

عمر گفت: پس با این وضع چرا ما زیر بار ذلت‏برویم و خوارى را براى خود بخریم؟

ابو بكر گفت: هر چه هست مطیع و فرمانبردار وى باش كه او رسول خدا است!اما عمر قانع نشد و به نزد آن حضرت آمده و همان سؤالات را تكرار و چون پرسید: پس چرا ما باید زیر بار ذلت و خوارى برویم؟

رسول خدا(ص)فرمود: این دیگر امر خداست و من نیز بنده و فرمانبردار اویم و نمى‏توانم امر او را مخالفت كنم. عمر گفت: مگر تو نبودى كه به ما وعده دادى بزودى خانه خدا را طواف خواهیم كرد؟

فرمود: چرا، من چنین وعده دادم ولى آیا وقت آن را هم تعیین كردم؟و هیچ گفتم كه همین امسال خواهد بود؟

عمر گفت: نه.

فرمود: پس به تو وعده مى‏دهم كه این كار انجام خواهد شد و ما خانه خدا را طواف و زیارت خواهیم كرد.

عمر دیگر سخنى نگفت و رفت.

و در بسیارى از تواریخ اهل سنت و دیگران است كه عمر بارها مى‏گفت: من آن روز در نبوت پیغمبر شك و تردید كردم.

على (ع) متن قرارداد را مى‏نویسد.

پس از این مذاكرات رسول خدا (ص) على (ع) را طلبید و به او فرمود: بنویس:

«بسم الله الرحمن الرحیم‏»

سهیل بن عمرو گفت: من این عنوان را به رسمیت نمى‏شناسم، باید همان عنوان رسمى ما را بنویسى‏«بسمك اللهم‏» و على(ع) نیز به دستور رسول خدا (ص) همان گونه نوشت.

آن گاه فرمود: بنویس ‏«این است آنچه محمد رسول الله با سهیل بن عمرو نسبت‏ به آن موافقت كردند. . .

سهیل گفت: اگر ما تو را به عنوان ‏«رسول الله‏» مى‏شناختیم كه این همه با تو جنگ و كارزار نمى‏كردیم، باید این عنوان نیز پاك شود و به جاى آن‏ «محمد بن عبد الله‏» نوشته شود، پیغمبر قبول كرد و چون متوجه شد كه براى على بن ابیطالب دشوار است عنوان ‏«رسول الله‏» را از دنبال نام پیغمبر پاك كند خود آن حضرت انگشتش را پیش برده و فرمود: یا على جاى آن را به من نشان ده و بگذار من خود این عنوان را پاك كنم و به ‏دنبال آن فرمود:

پس از این مذاكرات رسول خدا (ص) على (ع) را طلبید و به او فرمود: بنویس:

«بسم الله الرحمن الرحیم‏» سهیل بن عمرو گفت: من این عنوان را به رسمیت نمى‏شناسم، باید همان عنوان رسمى ما را بنویسى‏«بسمك اللهم‏» و على(ع) نیز به دستور رسول خدا (ص) همان گونه نوشت.

«اكتب فان لك مثلها تعطیها و انت مضطهد».

[بنویس كه براى تو نیز چنین ماجراى دردناكى پیش خواهد آمد و به ناچار به چنین كارى راضى خواهى شد!  ]

و سپس مواد زیر را نوشت:

1. جنگ و مخاصمه از این تاریخ تا ده سال میان طرفین ترك شود و به حالت جنگ پایان داده شود.

2. اگر كسى از قرشیان كه تحت قیمومیت و ولایت دیگرى است‏ بدون اجازه ولى خود به نزد محمد آمد مسلمانان او را به ولیش باز گردانند ولى از آن سو چنین الزامى نباشد.

3. هر یك از قبایل عرب بخواهند با یكى از دو طرف پیمان بندند در این كار آزاد باشند و از طرف قریش الزام و تهدیدى در این كار انجام نشود.

فتح مکه

4. محمد (ص) و پیروانش ملزم مى‏شوند كه امسال از رفتن به مكه صرف نظر كرده و به مدینه بازگردند و سال دیگر مى‏توانند براى زیارت خانه خدا و عمره به مكه بیایند مشروط بر آنكه سه روز بیشتر در مكه نمانند و بجز شمشیر كه آن هم در غلاف باشد - اسلحه دیگرى با خود نیاورند.

5. طرفین متعهد شدند راههاى تجارتى را براى رفت و آمد همدیگر آزاد بگذارند و مزاحمتى براى یكدیگر فراهم نكنند.

6. تبلیغ اسلام در مكه آزاد باشد و مسلمانان مكه بتوانند آزادانه مراسم مذهبى خود را انجام دهند و كسى حق سرزنش و آزار آنها را نداشته باشد.

قرارداد مزبور نوشته شد و به امضاى طرفین رسید و به دنبال آن قبیله خزاعه درعهد و پیمان رسول خدا (ص) در آمدند و قبیله بكر نیز خود را در عهد و پیمان قریش در آوردند و همین قبیله بكر با شبیخونى كه به قبیله خزاعه زد مقدمات نقض قرارداد را فراهم ساختند و سبب شدند تا پیغمبر اسلام در سال هشتم با لشكرى گران به عنوان دفاع از قبیله خزاعه به سوى مكه حركت كند و منجر به فتح مكه و حوادث پس از آن گردید به شرحى كه ان شاء الله پس از این خواهد آمد.

در چهره بسیارى از افراد مسلمان آثار ناراحتى و نارضایتى از این قرارداد مشهود بود، اما دور نماى كار براى آنان روشن نبود و بخوبى موضوعات را ارزیابى نمى‏كردند و طولى نكشید كه بر همگان روشن شد كه قرارداد مزبور چه پیروزى بزرگى براى مسلمانان به ارمغان آورد، چنانكه به گفته بسیارى از مفسران سوره فتح و آیات مباركه‏ «انا فتحنا لك فتحا مبینا. . . » در همین واقعه نازل گردید و از زهرى نقل شده كه گفته است:

تبلیغ اسلام در مكه آزاد باشد و مسلمانان مكه بتوانند آزادانه مراسم مذهبى خود را انجام دهند و كسى حق سرزنش و آزار آنها را نداشته باشد.
اسلام

پیروزى و فتحى براى مسلمانان بزرگتر از آن پیروزى نبود، زیرا مسلمانان كه تا به آن روز پیوسته در حال جنگ با مشركین و در فكر تهیه لشكر و اسلحه و تنظیم سپاه و استحكام برج و باروى شهر مدینه در برابر حملات احتمالى مشركین بودند از آن به بعد با خیالى آسوده به تفكر در دستورهاى اسلامى و دفع دشمنان دیگر و بسط و توسعه اسلام به نقاط دیگر جزیرة العرب و بلكه قاره‏ها و ممالك دیگر افتادند، و در جریانات بعدى نیز شواهد این مطلب بخوبى دیده مى‏شود، زیرا عموم مورخین داستان نامه نگارى آن حضرت را به سران و زمامداران جهان و دعوت آنها را به پذیرفتن اسلام و نبوت خود و جریانات پس از آن را در وقایع پس از صلح حدیبیه نوشته و ثبت كرده‏اند.

پیروزى دیگرى كه از این قرارداد نصیب مسلمانان گردید آن بود كه تا به آن روز افراد تازه مسلمانى كه در مكه بودند تحت فشار و شكنجه مشركان قرار داشته و بیشتر به حال تقیه و اختفا در آن شهر زندگى مى‏كردند و جرئت اظهار عقیده و انجام برنامه‏هاى دینى خود را نداشتند، ولى از آن پس اسلام در نظر مشركان به رسمیت‏شناخته شده بود و آنها مى‏توانستند آزادانه مراسم دینى خود را انجام دهند و بلكه‏دست‏به كار تبلیغ دین اسلام در مكه و اطراف آن شهر شدند و به فاصله اندكى افراد بسیارى را به دین اسلام هدایت نمودند.

به هر صورت قرارداد مزبور در میان نارضایتى و چهره‏هاى گرفته و درهم جمعى از مسلمانان به امضا رسید و به دنبال آن منادى رسول خدا ندا كرد كه چون كار صلح به پایان رسید مسلمانان از احرام بیرون آیند و سرها را تراشیده و تقصیر كنند و قربانى‏ها را نحر كنند. اما اكثرا در انجام این دستور تعلل كرده و حاضر نبودند تقصیر و نحر كنند تا اینكه پیغمبر گرفته خاطر به خیمه ام سلمه كه در آن سفر همراه آن حضرت بود وارد شد و چون ام سلمه علت كدورت خاطر آن حضرت را سؤال كرد و از ماجرامطلع گردید عرض كرد: اى رسول خدا!شما بیرون بروید و سر خود را تراشیده و نحر كنید، مردم نیز به پیروى از شما این كار را خواهند كرد، و همین طور هم شد كه وقتى مردم دیدند پیغمبر اسلام سر خود را تراشیده دیگران نیز سرها را تراشیده و شتران را نحر كردند و سپس به سوى مدینه حركت نمودند.

كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص)

نویسنده: رسولى محلاتى

تنظیم برای تبیان: ابوذر سلطانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.