شهر هزار اسماعیل
هاجر هرولهكنان، عطش چشمان كودك نو رس خویش را در سرابهای پیش رو جستجو میكرد و كسی نبود تا با قطرهای حرارت لبان كودك را فرو بنشاند. آنقدر بین صفای چشمهایش تا مروه حلاوت دستان خدا را دوید كه آسمان زیر گامهای اسماعیل جاری شد و زمزمی از خنكای بهشت رویید. اسماعیل از تب تشگنی به شرجی لبخند رسید و مثل پرندهای رها روی دستهای مادر با چشمهایش بر مُهر آسمان سجده میكرد.
حالا پس از هزاران سال هنوز تشنگی در كام هزاران اسماعیل شعلهور است. چقدر باید سعی صفا و مروه را زیر گامهایمان عبور دهیم تا شاید یك قطره از زمزم بر لبانمان بروید. من فكر میكنم همان چشمهای كه از بهشت زیر پاهای اسماعیل جوشیده است امروز در نگاه آدمهایی فوران میكند كه برای اولین نگاه مكعب سیاه كعبه را با سپیده در هم میآمیزند و عاشقانه به خدا سلام میدهند.
حالا كه به مكه میآیی دیگر تنها نیستی شاید هزاران نفر دیگر مثل اسماعیل و هاجر اینجا باشند. به تاریخ بر میگردی آن روز ابراهیم با دستان خویش همسرش و دلبندش را در همین سرزمین باقی گذاشت فقط برای خدا و خدا
آنقدر مهربان بود كه از تصور ما خارج است. این همه ساختمان سر به فلك كشیده چیزی نیست باید اینجا اسماعیل شد، باید اینجا هاجر بود تا خدا همان چشمههای جوشان را برای سیرابی جانهامان از زمین برآورده كند.
اسماعیل از تب تشگنی به شرجی لبخند رسید و مثل پرندهای رها روی دستهای مادر با چشمهایش بر مُهر آسمان سجده میكرد
راستی چقدر احساس می كنی تو هم میتوانی اسماعیل باشی. اینجا سرزمین استجابتهای نزدیك است. فاصله رسیدن به خواستهها فقط هفت شوط طواف است، تنها هفت سعی صفا و مروه است، اگر اسماعیل شدی اگر هاجر بودی خواهی دید كه چقدر زیبا قنوتهایت گل می كند. برای خدا هیچ فرق نمیكند چند هزار سال بیشتر باشد یا همین امسال یا هزار سال آینده. اگر كسی قدر قنوتهایش را بداند و بفهمد كه قدرتی بالاتر از آنچه در تصور ماست آن بالا ایستاده است تا دعاهایمان را مستجاب كند یك زمزم كه چیزی نیست هزاران چشمه زمزم روی قنوتهایتان جوشانده میشود.
و من چقدر دوست دارم خنكای زمزم را در چشمهایم ببینم... میخواهم هفت سعی صفا و مروه را تا روزهای محرم هروله كنم. میخواهم اشك را كه مایه حیات است دریابم. میخواهم محرم را آنگونه به زمزم برسانم كه هاجر اسماعیل را رساند. مگر نه اسماعیل از تب تشنگی در تلاطم بود و مگر نه ما از هرم عطشناكی كربلا تا ابد سرمستیم. آهای اهالی این نزدیكیها، كربلا هزار و چهارصد سال است كه در چشمهایمان طلوع میكند و اسماعیل هنوز مثل ماهی، لبك میزند تا شاید ما هم در هروله عاشقانة خویش از سرابها عبور كنیم و در چشمههای بهشتی ابدی شویم.
حالا كه این جا هستیم میتوانیم دنیا را برای خویش آن گونه رقم بزنیم كه او میخواهد. كعبه، صفا، مروه، زمزم، مستجار، ركن یمانی و... همه و همه ایستادهاند تا ارتفاع قنوتهایمان را بسنجند اگر دستهایمان را یارای جابجایی ابرها بود، میدانم كه باران استجابتت نزدیك خواهد شد. ذیالحجه فرصتی است برای شدن، برای گذشتن از خود و محرم همان لحظاتی است كه ما لذت رسیدن به زمزم را درك خواهیم كرد.
نویسنده: حامد حجتی
تنظیم برای تبیان: شکوری