تبیان، دستیار زندگی
ها درتاریخ هستند ! « الاعلان بالتوبیخ ِلمَـن یَـنـْـكُـرُ فضل النّـساء و دورهُنَّ فى التـّـاریـخ » سخنى با مُـنكِـر از زمانى كه از شام به وطن باز آمدم تا بساط درس در مَـدْرَس الزّهراء (س) و سپس مُـدرِّس (1) در اندازم و گوشه ا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اعلامیه در توبیخ کسانی که منکر فضل زنان و نقش آنها درتاریخ هستند !

« الاعلان بالتوبیخ ِلمَـن یَـنـْـكُـرُ فضل النّـساء و دورهُنَّ فى التـّـاریـخ »

سخنى با مُـنكِـر

از زمانى كه از شام به وطن باز آمدم تا بساط درس در مَـدْرَس الزّهراء (س) و سپس مُـدرِّس (1) در اندازم و گوشه اى گیرم و به تحقیق در علوم اسلامى با طالب علمان محشور شوم، به خاطرم خطور كرد تا چون غزالى طوسى كه بر سر تربت خلیل (ع) (2) سه عهد كرده بود كه ، نه به سلام پادشاهان برود و نه مال اوقاف ستاند و نه مجادله كند، از مجادله باز ایستم و به مذاكره پردازم. اما تركتازى مدعیان كه هر بام و شام بر وفق مرام از بام كوتاه بالامى روند و هر آنچه خواهند كنند و هر آنچه پندارند بر زبان آرند ، خواب از چشم ربوده و هر گوشه غنوده اى را به حیرت آورده است . در این اندیشه بودم كه چه مى باید كردن و چه مى باید گفتن، حق و مقام زنان در خطر و دانایان در این میدان نه خطر مى كنند و نه منكران را بر حذر مى دارند!

خلاصه ، «انَّ البُـغـاث بِـِـأرضِـنا یَـستـَنسِـر» (3)

در این عمر از پنجاه در گذشته كه پنجه اجل را بر گلو حس مى كنم تا این زمان ، زبان پاره اى از اهل زمانه را این گونه علیه جماعت معزز نسوان به زیان ندیده ام.

دانا بانویى از فرهیختگان كه در دو وادى علم و سیاست با كیاست گام نهاده ، شاعره اى به نام از دَكاتره (4) كریمات، عن طریق هاتف فرمود كه در جریده اى ، صفحه اى گشوده و آن را به نام محترم زنان خاص گردانده است و امر فرمودند كه چیزى بنویسم و سخنى بگویم كه عصر عافیت جویى به سر آمده است.

پشـّگان ادعـاى فـیـل كــنند

جـویبارى به اسم نیـل كـنند

فرصت از دست رفت برپاخیز

قـلمى زن كه قال و قیل كـنند

امرش مطاع بود و احترامش روا، وعده كردم كه بنویسم و بهانه اى كنم تا در ستون آن جریده میهمان شوم.

قضا را روزى در مجلسی اتفاق لقاء با جماعتى دست داد و باب بحث در حول نسوان و شأن بانوان كثرالله امثالهن گشوده شد. این بنده خدا به دأب (5) دیرین خود از حضور تاریخى و نقش انسانى زنان سخن گفت و كلامش را مستند كرد تا اذهان مستعد دریابند و دیگران در نمانند. ناگهان یكى از آن جماعت به مذمّـت جماعت نسوان و بـَـل راقـم كه این رقم سخنان بر رغم او مى گفت، سخن گشود و برآشفت به لونى كه عنان اختیار از كف نهاده و به پندار من اراده را وانهاده بود، اُشتـُــلـم (6) كنان كف بر لب آورده بود و بر هوا مشت مى كوبید كه چه مى گویید از این جماعت و چرا بر مى كشیدشان و به چه حق مى ستاییدشان! كه نه مستحق بر كشیدن و نه درخور ستودن اند.

خلق را به فساد مى كشند و فتنه مردان اند و قاتل پاكان، رأیشان را قوتى نیست و بر ترك هوس خویش قدرتى ندارند. شیفتگان مال و جمال و قدرت اند؛ و برخواند:

مجـو زنهار از این دنیاى پـُـر فـن

وفـا از اسب و از شمشیر و از زن

و داستان اُرَینـَب (7) و نقش او در قتل امام حسین (ع) و داستان شیخ صنعان (8) را مثال آورد و بى محابا تاخت.

در این میان من كه در حركات او چشم دوخته بودم، از سَـكـَـنات(9) حاضران غافل نمانده و سكوت را بیش از این جایز ندانسته ، از او خواستم كه لـَختى فرصت دهد و توسن سركش را رام و با صرف یك چاى و أكل فواكه(10) دمى آرام گیرد، تا بنگریم كه چه باید كردن؟!

مُـنكـَـر مدعى چنین پنداشت كه میداندار است و اكنون چه جاى میوه خوارى بل وقت میوه چینى است ، زیرا كه كار مقابل در این كارزار، بسى زار است و از شما چه پنهان كه تاكنون چنین مدافعى نیافته بود تا تاوان دیگران از او بازپس گیرد و قصد تاخت داشت كه جماعت پا در میان نهادند و رهنمودش دادند و به گفت و شنودش خواندند . پذیرفت در حالى كه اضطرابى عیان و غمى در دل نهان داشت .

گفتمش اى فلان، من بر مبناى استناد تاریخ و با اعتماد به آن با شما سخن خواهم راند. آیا بر مسـلـّـمات آن گردن خواهى نهاد و بر تواتر آن مُـقر(11) خواهى ماند؟ پذیرفت.

گفتم: آنچه من مى گویم و آنچه تو مى شنوى و بالعكس نه حصر عقل است و نه حرف آخر كه بَرّ و بحر فراخ است و آدمى بسیار ، نه دریچه فهم دیگران بسته خواهد ماند و نه صندوق نَهـْم ِ آدمیان(12) قفل خواهد خورد . من و تو بر اساس عصر و دستمایه نسل و به اقتضاى علم و بر منوال أخذ خود داورى مى كنیم ولى در هر عصر و در هر نسل و از دهور ماضیه تا أزمنه آتیه، فهم ها از قضایا و بن مایه ها، دستخوش تحول گردیده و مى گردد و بى شك فهم بن مایه ها و جوهرها بر بنیاد ناموس هستى و در قاموس فطرت بى هیچ تغییرى در كام ما بندگان فرو مى نشیند و ما براساس ذوق و ذائقه و با دقت و مداقـّـه از آن تعبیر مى كنیم و بر آن تفسیر مى نهیم. آن بُـن مایه ها و جوهرها ریشه الهى دارند و فراتر از تحول و تغییراند ولى فهم ما به اقتضاى دگرگونى ها، بر مدار تفسیر از بن مایه ها و جوهرها، تابعى خواهد بود از فهم عصرى یا عصرى كردن فهم.

حال با چنین نگاهى اگر به مباحث علاقه مند و به آن دل بسته اى، گامى پیش نه!

به اجابت سرى تكان داد و مرا در سخن گفتن امان. گفتم در تاریخ اسلام من زنان را به چند ویژگى مى شناسم و به بیان آن خصایص كه به لطف الهى از مكر و دسائس تاریخ در امان مانده ، آغاز مى كنم:

الف- در سیره خواجه دو عالم ، رسول رحمت ، فخر عقول، اعدل عدول، سر خیل كائنات و مفخر موجودات علیه و على آله و على الانبیاء الف تـَحیـّـة والصّـلوة آمده است كه «فى مجلسه لا توبن الحرم» یعنى در مجلس آن بزرگ كس را در مذمت بانوان یاراى سخن گفتن نبود . شارحان سیره معطر و مفسران حدیث و اثر آورده اند : «أى لا تـُـذكـَـر فیه (فى مجلسه) نساء بسوء» چون باور به سنت آن عزیز بلاشك واجب ، و ركن ثانى دین ، و عمل بدان بر ذمه هر مؤمن محاسب است، چنین خواهد بود كه ذكر زنان در مجالس و مدارس و قـُـل مَحابـِـس (13) و قس على هذا حرام و متورط(14) ، مذنـِب (15) و در مذهبین مجرم است . نعوذبالله من اعمالنا فى كل یوم و لیله!

اى كه در روز و شب به هر مجلس

بـه بـدى یـاد مـى كــنى ز زنــان

بر حذر باش كاین گـنهـكارى است

تــوبـه كـن از خــدا بـجـوى امــان!

ب ـ خصیصه دیگر نسوان كه در تاریخ بدان ممتازاند، در بیان حضرت ختمى مآب به اشارتى كه رفته بشارتى برانگیخته است .

و آن چنین است كه معیار كرامت و لئامت مردان در رفتارشان با زنان شناخته مى آید، زیرا كه كریمان زنان را گرامى مى دارند و لئیمان خوار مى شمارند . و در این سخن نكته ها نهفته .

ج ـ هر كس و در هر مقامى اگر در بیت رعایت حرمت زنان نگه ندارد و در معاشرت با حرم مضاجرت كند و بى اساس و به هر بهانه مفاخرت فروشد ، به جهت خاطر این كار به عذاب ویژه پس از مرگ دچار آید.

«سعدبن معاذ» صحابى جلیل، در غزوه اى تیر به رگ اكحل (16) او خورد و بر اثر آن به مقام شهادت نایل آمد. رسول خدا(ص) به احترام در لحدش نهاد و چون از كار فارغ شد، اصحاب در چهره حضرت ملالتى دیدند و از سبب پرسیدند. فرمود: به سبب سوء خلق با عیال، قبر بر سعد فشار آورد.

نعوذبالله و نستجیره من سوء الخلق مع الاهل و العیال

بانگ بر اهل مى زنى و عیال

رو ترش مى كنى به صد منوال

در حـد سعد ِ بـِنْ معـاذ نـِه اى

در مقامش نمى رسى به خیال

دیـدى آخـر فـشار قبـر چشیـد

بهـر بـد سیرتى به اهل و عیال

ما پناه مى بریم به حضرت حق

مى كـنیم تـوبه از چنین اعمال

د- در خبرى از مفخر دو عالم و سرور آدمیان و سید رسولان- بر او و بر خاندان پاكش هزاران درود باد!- آمده است: «حبّب اِلـَىَّ مِـن دنیـاكـُـم ثلاث، الطیب، والنساء و قرة عینى الصلاة» یعنى از دنیاتان سه چیز مرا دوست داشتنى تر است. عطر، زن و نور چشمانم در نماز است. در بادى امر شاید ساده اندیشان و سطحى نگران، ژرفاى سخن خواجه را درنیابند و آن را در حد تلذذ فروكشند. اما دانایان از این فراتر روند و در آن بیشتر غور كنند. عصاره نكهت طبیعت را خداى تبارك و تعالى در عطر نمایان كرده و عطر نماد طراوت و جذابیت طبیعت است. این در عالم طبیعت و حیات؛ و اما در عالم انسان زن را مظهر لطافت و نماد زیبایى آن قرار داده و اضطراب انسان را در این غربتستان به آن آرامش بخشیده است، پس زن نماد زیبایى و عصاره لطافت و تسكین است؛ اما نماز روح و مخ همه عبادت ها و جوهر تقرب و مظهر وصول به قرب جلال حضرت ذى الجلال است. «الصلاةُ قـُربانُ كـُـلِّ تـقى» پس نماز نماد روح پرستندگى و معلم فطرت خداجویى است. این هر سه نماد سه گانه طبیعت، انسان و روح نیایشگراند و هر سه ترادف معنوى دارند.

ه- «زهرى» كه از اوتاد مكتب مدینه در فقه، حدیث و سیره به شمار است و از عالمان نامدار عصر خود، گوید: «ما نَـعْـلـَمْ احداً من المهاجرات ارتدّت بعد أیمانها» كسى از زنان مهاجر را یاد نداریم كه مرتد شده باشد؛ و این افتخار جامعه زنان را كافى و براى اثبات صداقت آنها در بیان مقصود ما وافى است.

و- « ذهبى» ، مورخ، محدث و رجالى نامور تاریخ اسلام كه در دقت و حدّت و وسعت دانش كس به گرد او نرسد و توان گفت كه در رجال، پسینیان همه ریزه خوار ِ خوان دانش او و بهره جویان بساط زایش اویند، گوید: «لم یؤثر عن امرأة انها كذبت فى حدیث» . در جایى ثبت نشده كه زنى از راویان ، حدیث دروغ گفته باشد.

ز- مورخان در میان منافقان مدینه كه برحسب نقل ارباب تاریخ و اصحاب سیر، مردان آنها از سیصد افزون و هشتاد تن آنها شهره اند، جز یك زن ثبت نكرده اند. پس اى منكِـران ِ فضایل و اى مخالفان ِ بى دلایل، بنگرید كه تیرى در جعبه حجت ندارید و در وادى فقر ره مى سپارید. به خود آیید و بر بانوان حمله نبرید و در آخرت براى خود عذاب نخرید.

ح- رسول خدا (ص) بر او و خاندانش درود باد! در آخرین خطبه كه دُرج دهان براى امت آخرین پر از گهر كرده بود، براى خاطر سه امر خطیر، یكى كتاب خدا، ولایت امیر مؤمنان(ع) و دیگر رعایت شأن و حرمت زنان بود كه به لونى مؤكد و با آهنگى رسا در جمع امت، اعلام فرمود. سه محور بیان مفخر بشر،« قرآن  ، كتاب هدایت»، « ولایت» و «حقوق جماعت زنان» بود. آن پیك هـُـدى از زنان با عنوان «امانت خدا» یاد فرمود و امتش را بر انجام این حرمت امر فرمود.

مـصطـفى آن رحمة لـلعـالـمیـن

بهــر امـت در كــلام آخـــریــن

گفت و خوش گفت آن امام موقنان

الله، الله فى النساء اى مــؤمـنان

كاین زنـان هستند امـانـات شمـا

محــرمـان گـشتـنـد بـا نـام خـدا

آنـكـه بـا نـام خـدا گـشتـه عجیـن

حـرمـتى دارد میـان مسـلمـین

چون سخن به اینجا رسید منكِـر را گفتم تا چه نظر دارد، آیا مُـقِـر است یا بر انكار خدا چون عهد سَـلـَـف مُصِـر ؟ دیدم بشاشتى در چهره دارد و رضایتى در بر، سرش را به علامت وفاق تكان داد و این راقـم را براى آسودن از بحث، امان.

على اىّ حال چون كار به تاریخ كشید از مجادله باز ایستادیم و از كلم كلام به سلامت و سلام رستیم و بر پیامبر و آل درود فرستادیم و معانقه (17) كردیم و به مصافحه اى خاطر رنجیده را صفا دادیم و عهد بستیم كه به داورى تاریخ وفا كنیم.

1- ابتدا دردانشگاه الزهراء و سپس در دانشگاه تربیت مدرّس

2- حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام

3- هر کس که همسایه ماست به سبب ما عزت یابد

4- مؤنث «دکتره ها»

5- عادت ؛ خوی

6- خشونت ؛ تندی

7- زن زیبایی که گفته اند یزید با امام حسین (ع) بر سر خواستگاری وی ، و مزاوجت با او ، به رقابت پرداخت و چون یزید به وصال وی نرسید مصمم به قتل حسین (ع) شد.

8-شیخ صنعان عارف سالکی بود که عاشق دختر پادشاه روم شد و دراین عشق تا بدانجا پیش رفت که دین و ایمان خود را کنار گذاشت ، زنّار بست و حتی چوپان گله خوکان شد.

9- جمع «سکنه» : وضع، حالتی که شخص در آن هست

10- صرف چای و خوردن میوه جات !

11- معترف

12- کنایه از زبان ؛ قوه ناطقه

13- تو بگو محبس ها

14- دشوار ، گرفتار، سردرگم

15- گناهکار

16- رگ ِ بازو

17- دیده بوسی

لینک ها:

زنان الگو درقرآن

حقوق زنان حقوق بشر است

سهم زنان در تصمیم گیری های بین المللی

منشور حقوق و مسئولیت های زنان در نظام جمهوری اسلامی ایران

نقدی بر حق شرط در كنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان

دكتر صادق آئینه وند

منبع : روزنامه ایران 24/11/83

پانویس ها : تبیان