محاکمه بچه خرس کهکشانی (2)
دبّ اصغر سرش را خاراند تا بهتر فکر کند. و بعد گفت: «یک بار هم آتشدان ستاره را فوت کردم؛ ولی خاموش نشد.»
ستارهها گفتند: «وای، چه بد جنس!»
خورشید یک شهاب کوچک دیگر هم توی ترازو انداخت و گفت: «دیگر چه کار کردی؟»
دبّ اصغر که از خجالت عرق کرده بود، آهسته گفت: «یک ... یک بار هم ادای ستاره شیر را در آوردم.»
ستاره شیر گفت: «او خیلی بیادب است، باید مجازات شود.»
خورشید یک شهاب کوچک دیگر هم توی ترازو انداخت و گفت: «دیگر چه کار کردی؟»
دبّ اصغر که از ترس، صدایش میلرزید، گفت: «یک ... یک بار هم توی ترازوی شما نشستم؛ ولی نشکست.»
ستارهها با صدای بلند گفتند: «وای، چه کار بدی! او خرابکار است، باید مجازات شود.»
خورشید، شهاب کوچکی را توی ترازو انداخت.
دبّ اکبر که خیلی ناراحت شده بود، از جایش بلند شد و گفت : «خواهش میکنم او را ببخشید. او قول میدهد که دیگر کار بدی نکند.»
خورشید به دبّ اصغر اشاره کرد و گفت: «جلوتر بیا.»
دبّ اصغر با ترس جلو رفت. خورشید گفت:
«دیگر چه کار بدی کردی؟»
دبّ اصغر چشمهایش را مالید و سرش را خاراند. چیزی یادش نیامد. او در حالی که میخواست گریه کند، گفت: «نمیدانم، دیگر چیزی یادم نمیآید.»
خورشید به او گفت: «نزدیک من بیا»
دبّ اصغر آهسته آهسته جلو رفت و به خورشید نزدیک شد. ستارهها با هم حرف میزدند و میگفتند که او بچه خرس بد جنسی است و باید سخت تنبیه بشود. دبّ اصغر که کنار خورشید رسید، خورشید او را بلند کرد و توی کفه دیگر ترازو گذاشت. کفه ترازو به سرعت پایین رفت. خورشید با صدای بلند گفت: «ساکت باشید.»
ستارهها ساکت شدند و منتظر ماندند تا خورشید تصمیمی را که برای دبّ اصغر گرفته، اعلام کند.
خورشید گفت: «دبّ اصغر بد جنس نیست. خرابکار هم نیست، او فقط یک بچه خرس بازیگوش است. او خرسی است که دروغ نمیگوید و ما او را به خاطر راستگوییاش میبخشیم.»
دبّ اصغر از خوشحالی جیغ کشید و توی کفه ترازو تاب خورد. بعضی از ستارهها گفتند:
«وای، یک کار بد دیگر!»
امّا خورشید گفت: «او تا وقتی که یک بچه راستگوست، میتواند توی این کفه ترازو بنشیند و تاب بخورد.»
دبّ اصغر که ترازو را دوست دارد، تصمیم گرفته است که هیچ وقت دروغ نگوید.
طاهره ایید
دوست کودکان
تنظیم : بخش کودک و نوجوان