تبیان، دستیار زندگی
یک روز وقتی که داشتم با آدم آهنی‏ام، بازی می‏کردم، دایی عباس و زن‏دایی و حسین به خانه‏ی ما آمدند. حسین تا چشمش به آدم‏آهنی افتاد، آن را برداشت تا بازی کند. من قوی‏تر از حسین هستم. آدم‏آهنی را از او گرفتم و گذاشتم توی کمد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خداوند از همه قوی‏تر
خداوند از همه قوی تر

یک روز وقتی که داشتم با آدم آهنی‏ام، بازی می‏کردم، دایی عباس و زن‏دایی و حسین به خانه‏ی ما آمدند. حسین تا چشمش به آدم‏آهنی افتاد، آن را برداشت تا بازی کند. من قوی‏تر از حسین هستم. آدم‏آهنی را از او گرفتم و گذاشتم توی کمد. حسین قدش از من کوتاه‏تر است. زورش هم کم‏تر است. برای همین هم نتوانست آدم‏آهنی را از من بگیرد، یا کمد را باز کند و آن را بردارد. گفتم: «این فسقلی می‏خواهد آدم آهنی من را بردارد!» مادرم گفت: «حسین مهمان تو است. بگذار کمی با آدم‏آهنی بازی کند.» گفتم: «اگر می‏تواند، آن را بردارد.» مادرم به حسین نگاه کرد و گفت: «می بینی که او خیلی کوچک است و قدش به کمد نمی‏رسد.» خندیدم و گفتم: «زورش هم خیلی کم است!» مادرم گفت: «حضرت‏علی(ع) فرموده‏اند؛ خداوند از همه قوی‏تر و از همه مهربان‏تر است. تو هم فراموش نکن هر چقدر قوی‏تر و بزرگ‏تر از حسین باشی، همان قدر هم باید مهربان‏تر باشی. قوی بودن تو نباید  باعث بشود که کوچک‏ترها را ناراحت یا اذیت کنی. این کار تو گناه است.» حسین با چشم‏های خیس مرا نگاه می‏کرد. کمد را باز کردم و آدم‏ آهنی را به او دادم. حسین خندید و اشک‏هایش را پاک کرد. من می‏خواهم همیشه قوی و مهربان باشه.

خداوند از همه قوی تر

دوست خردسالان

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

************************************

مطالب مرتبط

سفید مانند لباس فرشته ها

خوراکی شریکی

جرقه ی شیطانی

جهانگرد

نمازدر مسجد

شیرینی پز

دکتر داروساز

جایزه ی بچه های راستگو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.