آیةالله بروجردی و نخست وزیر دربار
آیه الله بروجردی ، تا آخر جلسه ، به او بی اعتنائی کردند، حتی صورتشان را هم ازاو برگردانده بودند. صحبتهای نخست وزیر که تمام شد، ایشان با عصبانیت فرمودند: خانه زن دیگر چیست ؟
خاطرهای اززبان آیةالله شیخ علی صافی
من و آقای اخوی(آیةالله العظمی صافی گلپایگانی) ،ایشان را قبل از آمدن به قم می شناختیم ! زیرا مرحوم پدرم با آیه الله بروجردی ،ازاصفهان آشنائی نزدیک داشتند. وقتی که ما برای تحصیل ، به قم آمده بودیم و حضرت آیه الله بروجردی ، هنوز در بروجرد بودند، مرحوم پدرم توصیه می کردند: بروید بروجرد واز خدمت ایشان استفاده کنید.
به خاطراین آشنایی قبلی ،از همان ابتدای ورود آیه الله بروجردی به قم ، در درس آن بزرگوار شرکت کردیم .البته خودمان را معرفی نکردیم و تا زمانی که مرحوم پدرم ، به قم آمدند و آقا برای دیدن ایشان ، تشریف آوردند، خدمت آقا رسیدیم .از آن به بعد، لطف آن بزرگوار به ما بیشتر شد.از کسانی بودیم که در هیات استفتاءایشان شرکت می کردیم . به خاطر همان آشنائی با پدرمان واعتمادی که به خود ما داشتند، بسیاری از اسرار ، که حتی نزدیکان ایشان از آن آگاه نبودند، با ما در میان می گذاشتند. ما نیز، چون از مطالب روز، آگاهی داشیتم ، برخی از مطالب را که به نظرمان لازم می آمد، باایشان در میان می گذاشتیم . به عنوان مثال ، شایع بود که : همسر نخست وزیر وقت ، بهائی است . به همین خاطرایشان از پذیرفتن او برای ملاقات خودداری می نمود. تااین که پس از تلاشهائی بسیار،ایشان موافقت کرده بودند.
یادم هست : شب آن روزی که قرار بود ملاقات صورت بگیرد، در روزنامه خواندم :به دستور نخست وزیر، در تهران خانه زن تاسیس می شود.
خبر روزنامه را نوشتم . آخرهای شب که شد، بردم بیت آقا و دادم به مشهدی اسماعیل و گفتم :این نوشته را به آقا بدهید. صبح زود، قبل از طلوع آفتاب ، کسی از طرف ایشان آمد دنبال من . خدمتشان رفتم . دیدم : خیلی ناراحتند.
فرمودند: نیاید. نیاید.
منظورشان نخست وزیر بود.
آقا بسیار ناراحت بودند. بعضی هم ناراحت شده بودند که چرا من با رساندن این خبر به آقا، سبب ناراحتی معظم له شده ام .
عرض کردم : آقا،اگر بناست این قدر عصبانی شوید، من دیگر برای حضرت عالی چیزی نمی نویسم .
فرمودند: آقا! من عمرم را کرده ام .
منظورشان این بود که : نباید به راحتی من ، مطالب از من مکتوم بماند
فرمودند: آخراین شخص دارد می آید. بااین وضع ، چگونه او را بپذیرم .
بنا بر این شد که : وقتی نخست وزیر آمد، آقا به شدت به اواعتراض کند و نارضایتی خود راازاین عمل اعلان نماید.
فرمود: پس تو هم ،این جا باش .
پذیرفتم
نخست وزیر آمد. خیلی مودب نشست . پس ازاحوالپرسی و تعارفات معمول ، راجع به کارهایی که دولت درخوزستان کرده بود گزارش داد.
آیه الله بروجردی ، تا آخر جلسه ، به او بی اعتنائی کردند، حتی صورتشان را هم ازاو برگردانده بودند. صحبتهای نخست وزیر که تمام شد، ایشان با عصبانیت فرمودند: خانه زن دیگر چیست ؟
نخست وزیر وقتی این عصبانیت و آن بی اعتنائی را دید، به کلی منکر اصل قضیه شد.از همان وقت ، مساله به فراموشی سپرده شد. خلاصه ،این جور مسائل را من و آقای اخوی ، به
آیه الله بروجردی می گفتیم .ایشان هم ترتیب اثر می دادند. بعده، همین مواضع ضد دربار، موجب شد که مرا به مشکین شهر تبعید کردند. همچنین ، در حل و فصل مسائل دیگر نیز، من و برادرم دخالت می کردیمتنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه