بوی باروت در زیتونزار
دنیا تو را با فلاخنی شناخته است که بر کتفهای نحیف اما مردانهات، تاب میخورد و با دستهای کوچکی که اتحاد صمیمانهای با نهضت سنگها یافتهاند.
دنیا تو را در موسم داغ درو دریافت؛ فصلی که لهیب خوشههای بمب، تو را از میان شاخههای رقصان زیتون ربود و بر حریر لطیف رؤیاهایت، بوی تند باروت و گلوله پاشید.
دیری است که دیگر فلسطین را به انجیر و نخل و زیتون نمیشناسند.
سالهاست «ارض موعود» را با حجِ در خون تپیده طفلان بیپناهی به یاد میآورند که در منایِ غریبانه کوچه پسکوچههایش، شیطان غاصبِ وطن را رجم میکنند.
اگر تفنگ میدانست....
کاشکی تفنگ جلادها، کمی احساس داشت! شاید اگر میدانست گلولههای خشمگینش، گریبان رنگیِ بادکنکی را سوراخ میکند و بر گونههایِ سرخِ کودکی، التهاب هولآورِ مرگ را میپاشد؛ یا اگر میفهمید سینه پدری را میشکافد که دخترکش، هر شب برای آمدنش بهانه میگیرد، شاید اگر میدانست، سینهاش از درد میسوخت و از فرمانِ صاحبش تمرد میکرد!
سایت پایگاه حوزه
تنظیم : بخش کودک و نوجوان