تبیان، دستیار زندگی
جناب آقای شیخ هادی نجم آبادی از جملە روحانیان محترم تهران بود و به اندازه ای عزت نفس داشت كه بیشتر اوقات علناً در حضور شاگردانش می گفت: «من حتی به سلطان هم اعتنایی ندارم». این سخن كم كم به گوش ناصر الدین شاه رسید. روزی شاه تصمیم گرفت، نزد شیخ برود تا هم ب
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لطایف قرآنی

لطایف قرآنی

مزاح شیخ و ناصر الدین شاه

جناب آقای شیخ هادی نجم آبادی از جملە روحانیان محترم تهران بود و به اندازه ای عزت نفس داشت كه بیشتر اوقات علناً در حضور شاگردانش می گفت: «من حتی به سلطان هم اعتنایی ندارم». این سخن كم كم به گوش ناصر الدین شاه رسید. روزی شاه تصمیم گرفت، نزد شیخ برود تا هم به شیخ محبت نماید و هم در این باره شوخی با مزه ای با او كند.

وقتی سلطان از در وارد شد، شیخ در حال نشسته، سری به علامت احترام پایین آورد، ولی از جایش حركت نكرد. ناصر الدین شاه كه قصد تفریح و نیز طبع شعری داشت، گفت:

ایـها الشیـخ سخندان حكـیـم

گفته بودی من ندارم از تو بیم

می توانم گردنـت كردن دو نیم

شیخ دستهایش را به نشانە تسلیم بلند كرد و گفت: «اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم».

شاه از این حاضر جوابی و قافیه «شیطان رجیم» بسیار خندید و به شیخ صلە كافی و وافی داد.

میهمان خجلت زده

مردی به دیدار كسی رفت. تمام روز را در خانە او ماند تا جایی كه صاحبخانه را از حضور خود ناراحت كرد. چون شب شد و هوا رو به تاریكی نهاد، صاحبخانه چراغی نیاورد.

میهمان پرسید: چراغ كجاست تا روشن كنیم؟

صاحبخانه گفت:خداوند می فرماید: ﴿…واذا أظلم علیهم قاموا﴾؛ چون شب جامه تیرگی را بر آنها پوشانید، از جا حركت كردند. (سورە بقره،آیە20)

پس از این سخن میهمان خجالت زده از خانه بیرون رفت.

نماز اعرابی

از عربی پرسیدند: در نماز چه میخوانی؟

گفت:هجونامه ابولهب(سورە تبّت) و نسبنامە خدا (سورە توحید)(1)

سوره سجده دار

علامه حلی در كودكی نزددایی خود به درس و بحث مشغول بود اما گاهی به سرشت كودكانه ئ خود از درس خواندن خسته می شد

و از نزد دایی خود فرار می كرد . دایی هم دنبال او می دوید ، و چون سریع تر از علامه می دوید ،به او می رسید ،اما همین كه

می خواست او را بگیرد علامه حلی یكی از آیه های سجده دار قرآن را می خواند و دایی مجبور می شد به سجده برود . به این

ترتیب علامه حلی فرار می كرد.

دیوانه نما

دیوانه نمای عاقلی را نزد معاویه بردند.معاویه گفت:آیا از قرآن چیزی می دانی؟گفت:می‌دانم و بسیار نیكو هم می‌دانم.معاویه گفت:بخوان.چنین خواند:

«بسم اللّه الرّحمن الرحیم.اذا جاء نصرالله والفتح و رأیت النّاس یخرجون من دین اللّه افواجاً!!»

معاویه به قصد مچ گیری فریاد زد:صبر كن صبر كن، غلط خواندی،یخرجون غلط است و یدخلون صحیح است.یعنی مردم را می‌بینی گروه گروه در دین خدا داخل می‌شوند.آن مرد بلافاصله جواب داد:این كه می‌گویی مربوط به زمان پیغمبر(ص) بود نه زمان تو.تا تو حاكم مسلمانان باشی مردم گروه گروه از دین خارج می‌شوند.

خویشاوندی خجالت آور:

روزی «عقیل» برادر امام علی(ع) در دمشق نزد معاویه نشسته بود.اتفاقاً آن روز عده‌ای از بزرگان شام و حجاز و عراق در آن مجلس حاضر بودند.معاویه به خاطر اینكه عقیل را دست بیاندازد و شرمنده كند گفت:ای حاضران!! ای اهل شام و حجاز و عراق!! آیا آیه «تبّت یدا ابی لهبٍ و تب؛بریده باد هر دو دست ابولهب» را شنیده‌اید؟گفتند:بلی.معاویه گفت:این ابولهب عموی عقیل است.عقیل هم بدون معطلی در جواب گفت:ای حاضران!! ای اهل شام و حجاز و عراق!! آیا این آیه «و أمراته حمالة الحطب فی جیدها حبل من مسد؛و همسرش در حالی كه هیزم كش دوزخ است و در گردنش طنابی از لیف خرماست» را شنیده‌اید؟گفتند:بلی،عقیل گفت:این حمالة الحطب عمّه معاویه است.حاضران از این جواب عقیل خندیدند و معاویه ساكت شد.(2)

______________

1. مجله بشارت، شماره71

2. همان، شماره 56


تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه_شکوری