تبیان، دستیار زندگی
پرویز پرستویی پس از خواندن كتاب بابانظر، خاطرات شهید نظرنژاد، درباره این كتاب متنی نوشته است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یادداشت پرویز پرستویی درباره كتاب «بابانظر»
یادداشت پرویز پرستویی درباره كتاب «بابانظر»

پرویز پرستویی پس از خواندن كتاب بابانظر، خاطرات شهید نظرنژاد، درباره این كتاب متنی نوشته است.

نوشته پرویز پرستویی درباره كتاب بابانظر به شرح زیر است:

روزی كه زنگ زدند كه كتاب مقدس (بابانظر) رو برایم فرستند، ساده و صادقانه بگویم، پیش خودم گفتم،‌ آخه من كه الان نمی‌توانم كتاب را بخوانم. چون دغدغه كارم را داشتم. وقتی كتاب به دستم رسید و قطر كتاب را دیدم گفتم، خدایا چه كنم با این همه تكلیف؟ ولی از آن جایی كه ارادت و بندگی ویژه، نسبت به آدم‌های جنگ دارم، و بارها این افتخار را داشتم كه لباس مقدس این عزیزان را به تن كنم و همچنین بارها مورد نقد و انتقاد قرار گرفتم كه در نقش این انسان‌های شریف و ایثارگر، و بندگان عزیز خدا كلیشه شده‌ام. ولی چه كنم كه چاره‌ای ندارم. چون با تمام وجودم آدم‌های جنگ رو دوست دارم و از آن‌ها درس زندگی گرفتم و خیلی از جاها آن‌ها را الگوی خود قرار داده‌ام.

كتاب را شروع كردم. اگر چه پیش از اینكه كتاب را تمام كنم احساس می‌كردم چه پایان تلخی خواهد داشت. ولی با دقت هر چه تمام خواندن آ‌ن را شروع كردم و تمام لحظات را با بابانظر بودم و در كنارش، به هر جایی كه رفت، رفتم . و هر تركشی خود،‌در بدنم احساس كردم، اشك ریختم،‌ خندیدم،‌سكوت كردم، ‌لال شدم. در تمام مدت بغض امانم نمی‌داد.با زخم‌های ‌بابانظر، با مقاومت‌ها بابانظر، با جدیت‌های بابانظر، با گرسنگی‌ها و بیمارستان‌ها ، بستری شدن‌‌ها چه در ایران و آلمان نهایتا باز با درگیری‌های او با مجاهدین در بیمارستان آلمان و دستبند به دست در كنار رودخانه راین همراه شدم.همین الان هم كه دارم احساس خودم را بر روی كاغذ ثبت می‌كنم،‌اشك مجالم نمی‌دهد. نمی‌دانم چه بگویم ... چه نظری بدهم... چه باید كرد؟

بابا نظر هم كه نیست حتی بشود برایش كاری كرد. اگر چه بابانظرها زیادند و تمامی ندارند،‌این ما هستیم كه یادمان می‌رود و آن‌ها را نمی‌بینیم، گویا آن‌ها باید باشند، بسوزند، آب شوند و ما همچنان بی‌توجه و ساده از كنارشان بگذریم. اگر چه بابانظرها احتیاجی به من و امثال من ندارند. چرا كه آن‌ها با خدای خودشان معامله كردند.راستی چه كسی بابانظر را مجبور كرد كه از ابتدا تا پایان جنگ دور از همه خوشی‌ها و لذت‌های زندگی و خانواده به خصوص دختر دردانه‌اش كه در بیمارستان از دكتر سیلی خورد و تحمل كرد، تا بابانظر از روی تخت بلند شود و دوان دوان به طرف جبهه‌ها برود و با یاران همیشه همراهش از آب و خاك و ناموس و آرمانش، وطن‌اش دفاع كند؟

خیلی حرف‌ها دارم كه بزنم ... ولی نمی‌دانم چه بگویم، و چه كنم. چرا كه با خواندن كتاب، باز، بابا نظر است كه به ما درس زندگی می‌دهد و راه را برای ما روشن می‌كند. و ما را به خود می‌آورد و تلنگر می‌زند.

اجازه بدهید كه چیزی نگویم. فقط تقاضا دارم به هر شكلی كه ممكن است این كتاب در اختیار كل ملت ایران قرار بگیرد، تا شاید یادآوری شود كه بابانظرها چه كردند و ما چه می‌كنیم. و امیدوارم شرایطی فراهم شود، حداقل این اثر جاودانه كه حاصل هشت سال دفاع مقدس است به تصویر كشیده شود. و خود بنده كوچك‌ترین، حاضرم علی‌رغم نقد و انتقادها كه در خصوص كلیشه شدن من در این نوع كارهاست، نقش كوچكی در این اثر جاودانه، كه پر از حماسه، خودسازی و پر از اعتقاد و ایمان است داشته باشم.