تبیان، دستیار زندگی
علم شناخت شناسی ، بسیاری از زوایای تاریك ذهن را باز كرده است . شناخت شناسی علمی ثابت نموده كه ارتباط ذهن با محیط و كاركرد آن از مراحل گوناگونی عبور می كند كه هر مرحله حالات و شرایط خاص خود را دارد . اگر چه این مراحل در تمام ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوگانگی شخصیت محمدرضا و ریشه های آن ( قسمت اول )

علم شناخت شناسی ، بسیاری از زوایای تاریك ذهن را باز كرده است . شناخت شناسی علمی ثابت نموده كه ارتباط ذهن با محیط و كاركرد آن از مراحل گوناگونی عبور می كند كه هر مرحله حالات و شرایط خاص خود را دارد . اگر چه این مراحل در تمام نقاط جهان یكسان طی می شود اما به لحاظ كاربرد، هر چه محیط پیچیده تر باشد كاركرد ذهن قوی تر می شود و در صورت عكس آن، ضعیف تر عمل می كند. آزمایشات زیادی براینشان دادن ارتباط مطلب فوق الذكر از سوی «  ژان پیاژه » ، دانشمند و شناخت شناس سوئیسی به عمل آمده است . تحقیقات پیاژه در آموزش و پرورش بسیار كاربرد داشت اما متأسفانه روانكاوی در غرب نتوانست به طور شایسته از تحقیقات شناخت شناسی بهره ببرد و همچنین علم« نشانه شناسی » نیزاز شناخت شناسی غافل ماند و خود را در پیچیدگی های بسیار فرو برد.

نتیجه ی تحقیقات روان پزشكان  طی معالجه بیماران روانی ، آن هم از نوع "سایكوتیك" نشان می دهد  كه شرایط محیطی و تربیتی بر روی  كاركرد ذهن اثر می گذارد. هنگامی كه آسیب های محیطی و تربیتی شناسایی می گردد با تخلیه آنها ، عملكرد و كاركرد ذهن ، حالات طبیعی به خود می گیرد و فرد از ناامنی و حالت استرس رهایی می یابد.

از مهمترین علائم آسیب پذیری ساختارهای  هوشی  این است كه بیمار قدرت تجرید ( عملی از ذهن كه صفتی از صفات چیزی ، یا جزیی از اجزای معنایی را به نظر آورده و سبب غفلت از صفات اجزای دیگر شود ، در صورتی كه آن جزء یا آن صفت به تنهایی و مستقلاً نمی تواند وجود داشته باشد. ) و تعمیم ( عمومیت دادن ) را از دست می دهد و  اضطراب  و ناامنی ، وجود او را فرا می گیرد و نابالغ باقی می ماند. هر یك از مراحل ساختارهای هوشی به فرد كمك می كند تا از جنبه های تخیّـلی به منطق روی آورد و قدرت استدلال را در او زنده كند. داد و ستد ساختارهای هوشی از مراحل پایین به بالا و نتیجه گیری از سوی مرحله نهایی هوشی باعث می شود كه فرد بتواند قدرت تجرید و تعمیم را از طریق برداشت های خود از محیط داشته باشد؛ اما هنگامی كه فردی در شرایط  تربیتی  سخت و خشن قرار می گیرد تخیل در او به قدرت خود باقی می ماند و به بلوغ مورد نظر نمی رسد و به جای ملاك های عقلی، جنبه های رفتاری و خیالی ، بیشتر در او تسلط پیدا می كند.

تیپ های روانی با اشكال مختلف ، از جمله خود بزرگ بینی، تخیل افراطی،  ترس ، اضطراب، ناامنی شدید،  اختلالات  جنسی،  سوء تغذیه  و  افراط و تفریط در خواب  ، حالاتی هستند كه فرد دچار آن می شود.  شرایط تربیتی  و محیط ، نقش بسیار زیادی در طی كردن مراحل  هوشی  در جهت درست یا نادرست آن ایفا می كند.

پیاژه ثابت كرد كه ذهن از كودكی ، ابتدا حجمی و كمـّی و رفتاری است- یعنی شیوه آموزش به كودك باید از طریق اشكال و رفتار باشد نه بحث و استدلال- حالات ذهن در طی مراحل خود از كمّی به كیفی ، و از تخیّل به واقعیت روی می آورد و در سن 18 سالگی آخرین مراحل خود را طی می كـند و به بلوغ می رسد.

خشونت  و شیوه های تربیتی خشن رضاخان و همچنین مواظبت بیش از حد و حضور دائمی در مدرسه یا محل زندگی باعث شد كه محمدرضا در تخیّل باقی بماند و ساختار های هوشی او در مراحل مختلف دچار آسیب دیدگی شدید شود و نتواند قدرت فكر و ارزیابی مسائل را داشته باشد. انگلیس و آمریكا نیز به خوبی از این امر آگاه بودند و اضطراب و رشد تخیل  شاه  را تشدید می كردند و محمدرضا را در تمام طول سلطنتش در تخیل و  اضطراب  نگاه داشتند تا برای همیشه نابالغ بماند و نیاز به قیـّم داشته باشد.

برای روشن تر شدن بیشتر مطلب به  كودكی  شاه  و نوع تربیت او می پردازیم. روابط خشن تاج الملوك و رضاخان در كانون خانواده و شدت خشونت و مواظبت بیش از حد از محمدرضا در مسائل درسی و زندگی باعث شد كه محمدرضا رشد طبیعی ذهنی نداشته باشد. هنگامی كه حسین فردوست از سوی معلمش به ماموریت فرستاده شد از سوی رضاخان برای تكمیل كادر كلاس محمدرضا معرفی می شود و او نزد محمدرضا می رود. ما به خوبی می توانیم اولین گرایشات روحی محمدرضا را مورد ارزیابی قرار دهیم. فردوست می گوید:" ما سه نفر بودیم اما محمدرضا وقتی به من نگاه كرد مرا انتخاب كرد." (لازم به ذكر است كه حسین فردوست به دلیل فقر خانوادگی و عدم حضور پدر در خانه و مأموریت های خارج از تهران برای كسب درآمد بیشتر ، عملاً در شرایطی قرار گرفت كه از همان دوران كودكی احساس مسئولیت می كرد و سرپرستی خانواده را به عهده داشت . یكی از مهمترین دلایل  كند ذهنی محمدرضا و ذهن فعال فردوست در همین مطلب است.)

فردوست كه ذهنی تیز و موقعیت شناس داشت از همان ابتدای كار ، حالات روحی محمدرضا را تشخیص می دهد و می فهمد كه در مقابل ولیعهد باید چهره ای صمیمی، قابل اعتماد و مطیع را بروز دهد. این حالات فردوست بعدها در دستور كار بسیاری از رجال دولت قرار گرفت كه در دوران محمدرضا او را احاطه كرده بودند. افرادی متملق و چاكرمنش چون امیرعباس هویدا كه طولانی ترین زمان نخست وزیری  شاه  را به خود اختصاص داد.

خشونت و جذبه رضاخان ، و ترس بیش از حدی كه محمدرضا از او داشت او را فاقد عشق ورزی و دوست داشتن نمود. عواطف و عشق ورزی از سوی یك فرد، به دو حالت  خود را نشان می دهد: یا شكل بدوی به خود می گیرد یا انسانی. در شكل بدوی ، فرد تمایلات دوستی شدیدی از خود بروز می دهد اما این علاقه و عشق، بیشتر  نوعی فرافكنی است یعنی فرد از روی ناامنی ، خود را عاشق و عاطفی نشان می دهد كه او را بپذیرند.

در اصل ناخودآگاه ، فرد با وجود تظاهر به عشق به جمع و مردم دوستی ، چیزی جز خود را نمی شناسد. جملاتی نظیر« خدمت به مردم» و « مأموریت برای وطنم»، « عشق به میهن و خاك ایران زمین» و بردن جعبه ای خاك از كشور ، همگی  تظاهرات خودمحوری و فردی و ناخودآگاه و سركوب های محمدرضا بودند كه شكل مردمی به خود گرفته بود.

محمدرضا از همان دوران كودكی دچار چنین بیماری گشته و قدرت عشق ورزیدن را از دست داده بود؛ نمونه آن را می توان از خاطرات فردوست ذكر نمود. با وجودی كه محمدرضا با تمام وجود به فردوست وابسته بود و همگان می اندیشیدند كه محمدرضا به فردوست واقعاً علاقه مند است ، یك " موتور سیكلت" ، تمام ادعای محمدرضا را افشا می كند. داستان خرید موتورسیكلت برای ولیعهد و آوردن آن به كاخ باعث می شود كه فردوست بنا بر طبع كودكانه اش به موتورسیكلت علاقه مند شود ولی محمدرضا حتی حاضر نمی شود لحظه ای آن موتور را در اختیار فردوست قرار دهد. شدت این ممانعت تا حدی می شود كه فردوست آن را می دزدد و به خانه می برد. خود دوستی و خودشیفتگی در محمدرضا از همان ابتدا با این برخورد تظاهر می كند و  انگلیسی ها می دانستند كه با وقوف كامل به این ویژگی ، اگر "جمهوریت " را جلوی " سلطنت " علم كنند محمدرضا به هر كاری تن می دهد؛ و در پایان جنگ جهانی دوم چنین كردند و همچنین در دوره رزم آرا و اعلام جمهوری ، نیز اختلافات سطحی آمریكا و انگلیس بر سر ایران ، كاملاً برنامه ریزی شده بود.

فرد ناامن و خود شیفته و دوگانه ، نیازهای خود را می بیند و هرگز حاضر نیست كه نسبت به دیگران ذره ای رحم و شفقت داشته باشد. رضاخان نسبت به آینده سلطنت خود اضطراب شدید داشت و عملكرد خشن او بر روی محمدرضا كاملاً چنین حالتی را مشهود می سازد. محمدرضا در كتاب« مأموریت برای وطنم»  می گوید:" من تا زمان ولیعهدی با مادر و برادران و خواهران خود زندگی می كردم ، ولی بعد از تاجگذاری به دستور پدرم از آنها جدا شدم و پدرم دستورداد كه تحت تربیت خاصی كه آن را تربیت مردانه نام نهاد قرار گیرم".

رضاخان به دلیل ناآگاهی و بی سوادی، شیوه  تربیت  و مراحل آن را در سختگیری و انضباط شدید جستجو می كرد. به همین علت اجازه نداد محمدرضا در دوران كودكی واقعاً كودك باشد. او تصور می كرد كه با زور و اجبار می توان یك كودك را بالغ كرد.

بی رحمی در محمدرضا را می توان از این گفته فردوست فهمید كه می گوید: " محمدرضا در طی دوره ی شش ساله ی دبستان نظام در كلاس مخصوص به شاگردان خیلی ظلم می كرد. بخصوص بعضی ها را خیلی آزار می داد. هر روز نوبت یك نفر بود كه آزار ببیند".

روحیات محمدرضا بعدها در این خصوص تشدید شد و الگوی تربیتی رضاخان باعث شد كه او نسبت به زیر دست خشن و بی رحم باشد و از بالا دست كاملاً تمكین نماید، چنان كه نسبت به انگلیس و آمریكا در تمام سلطنتش چنین بود.

روحیه محمدرضا تا آخر عمر كمّی و شكلی باقی ماند و هیچ نیروی اراده، قدرت و صلابت  از او بروز نكرد و قدرت خلاقیت و ذهنی تحلیل گر كه از مشخصات یك رهبر جامعه است در او وجود نداشت.

ادامه دارد ...

در قسمت بعد به ذكر خاطره ی یكی از همكلاسی های محمدرضا در مدرسه ی « لُه روزه» می پردازیم.