در حسرت تنهایی
مشغول تئوری داروین که میشوم،
ناگهان «کرگدنی» «مسخ» میشود
لشکری از «مورچگان» به دنیا میآید
و «بلندیهای بادگیر» را فتح میکند
بلندیهای بادگیر «دن کیشوت» را سر کار میگذارد
و نیزهی دن کیشوت
«مادام بواری» را میترساند
اما نه آنقدر که گاز بزرگی به سیبش نزند
«کوزت» شیرجه میرود به سمت ته ماندهی سیب
و «رابینهود»، یک وانت سیب
جلوی خانهی «ژان والژان» خالی میکند
«الیور تویست» به جرم سرقت یکی از سیبها زندانی میشود
و «گالیور» زندان را مثل جعبه کبریتی خرد میکند
اما از موشهای لندن «طاعون» میگیرد
و «دکتر ژیواگو» برای یافتن گیاه دارویی
«بیست هزار فرسنگ زیر دریا» را شخم میزند
«نهنگ سفید» قصهای چربتر از او نمییابد
و «پدر ژیتو»، «صد سال تنهایی»اش را با دکتر قسمت میکند
کاش سهمی از این تنهایی به من میرسد!
نه! این کتابخانه جای مطالعه نیست...
قدر دانی
من قناریم
قفس برای من
خانهای قشنگ و امن و عالی است
پشت میلههای نازک قفس
میکشم نفس
من برای صاحبم که آب و دانه میدهد
یک قفس به نام خانه میدهد
چه چه قشنگ میزنم
چه چه بلند میزنم
بچه ها شما برای قدردانی از پدر
مادر و معلم عزیزتان
چه میکنید
امیر عاملی
تاریخ
-تاریخ-
با کولبار فلسفله میآید
با عطر عفیف عرفان
و دعای هزار قدِّوس را در پی دارد.
و گدایان اندیشه
با کاسههای سؤال در دست
دو سوی راه را صف میبندند
و دانشی مردان عارف
با سکّههای پاسخشان مینوازد
صدای سنگین کارخانهای
که سوت خستگی مینوازد
مرا از کوچههای شرقی کودکیم باز میگردانَد
و در بسیط خیابان رها میکند
و خیابان
چون نعش مُرده ماری که موران
غرور خویش را بر آن پای بکوبند
بر قامت شکسته شهر میپیچد
و چهرههای بزک کرده
در چشمک هزار رنگ نئونها
افسانههای فریب جهان را
فریاد میزنند
راه میافتم
همپای دود و ترافیک
در واحههای غربت و تنهایی
در سایههای موحش سیمان!
آه، ای ایمان، ایمان شرقی!
مرز کدام آرزو را
با توبه فتح برنخاستم
که این سان
در کوچههای غریب غرب
غروب میکنم
جواد محقق